سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۳ سالگی
دخترم وقتی بدنیا اومد. بخاطر آلرژی که داشت هر روز مریض بودی جوری که چندبار. فکر کردم مرده ازبس حالش بد بود. با گریه رسوندمش بیمارستان. بچه اولم بود تو شهر غریب تنها بی کس. صبح تا شب مطب بیمارستان بودم. دکتر هر روز روزای جمعه میبردنش بیمارستان 😭 دکتر بهم گفت بو هیچ نباید حس کنه. خودمو زندونی کردم تو یه اتاق دوماه. وقتی خواب بود غذا درست میکردم حموم میزدم. تا بو غذا حس نکنه. بدتر بشه. جای نرفتم. ب چقدر حرف شنیدم که خودتت زندونی کردی بشین تا خوب بشه😭😭 خیلی سخته بود تا یکم دود یا بو چیزی بود جای همون لحظه حالش بد میشد. شبا گریه میکردم تا صبح یه روز تو مطب دکتر زدم زیر گریه یه زنه اومد دلداریم داد. گفت نگران نباش میگذره. چقدر باهام حرف زد خیلی درد کشیدم. اونای که بچه هاشون آلرژی دارن میدونن من چی میگم. هرروز بخور سرم آمپول دارو. اسپره. تا یکم راحت بخواب. نفس بکشه یکم بهتر بشه. همیشه میگفت گله میکردم پیش خدا ولی یه بار خیلی کم آوردم گفتم اینقدر گریه کردم من معجزه رو دیدم امام زمانم جوری دخترم شفا داد که. هیچ وقت به اسم آلرژی نبردمش دکتر دیگ اسپره استفاد نکرد انگار اصلا الرژی نداشت خدا دید چقدر گریه کردم چقدر درد کشیدم. 😭😭 گذشت ولی یادم نمیره. لحظه به لحظه اون روزا رو یادمه. الهی بحق همین شب هیچ بچه ای مریض نشه❤😭🙏
مامان پسرکوچولو مامان پسرکوچولو ۳ سالگی
تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲
مامان پسرکوچولو مامان پسرکوچولو ۳ سالگی
تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲
مامان پسرکوچولو مامان پسرکوچولو ۳ سالگی
تاپیک قبلیمو بخونید مامانا .😥😥😥
امروز پسرم با پدرشوهرم تو کوچه بوده و پدرشوهر خدا بگم چیکارش کنه ک از بچم غافل شده بود
اومد بعد نیم ساعت گفت امین اومده بالا من دیگ اینو شنیدم مردم و زنده شدم 😭😭 انقد هول شدم پا برهنه دویدم تو کوچه هرطرف نگاه می‌کردم پسرم نبود
حس میکردم دنیا تموم شده ینی نابود شدم وقتی کوچه هارو میگگشتم و حتی پرنده پر نمیزد 😭 .
تو ذهنم میگفتم دیگ تموم شد دزدیدنش پیداش نمیکنم
پدرشوهرم از اینور میدوید مادرشوهرم اون سر خیابونو می‌گشت برادر شوهرم با دوچرخه تو خیابونا رو می‌گشت
دوسه تا خیابون اونور با دو چرخه اش رفته
بود پسرم یدفعه دیدمش دم مغازه اس 😭اون لحظه فقط افتادم زمین بی حس شده بود بدنم از فشار استرس و نگرانی
تاپیک قبل گفته بودم پسرم خواب دیده مامانم خواب دیده
خداوبهم خیلی رحم کرد 😔😔😔 همین ک پیدا شد ندزدیدنش یا موتور ماشین بهش نزده بود شانس آوردم فقط
وقتی رفتم پیشش انگار ن انگار ک گم شده یا مامانش نیست یا احساس ترس کنه هیچچچچ گفتم چرا اومدی اینجا گفت اومدم از آقا بستنی بخرم🥲