۳ پاسخ

الهیییی
خدا حفظشون کنه

عززززیزززززم ، چه آرامشی 😍 دیگه زندگی مگه جز اینه

ای جانم خداحفظشون کنه دسته گلاتو ❤️🧿😍

سوال های مرتبط

مامان ستاره و ساتیا مامان ستاره و ساتیا ۲ سالگی
خدایا خداوندا، به مامانای شیر به شیر دار توان و قدرت بده به بچه هاشونم آرامش و صبوری... 🙏
همیشه برای خودمون دعا میکردم ولی میخوام از این به بعد واسه بچه های این مدلی هم دعا کنم مثل بچه های خودم چون هرچی جلوتر میریم میبینم که اونام خیلی تحت فشار هستن به نسبت سن کمشون دچار چالش های بزرگ تو زندگیشون شدن ... 😢 وقتی خوابشون میاد و بخاطر سر وصدای همدیگه نمیتونن بخوابن وقتی شیر میخواد و باید صبرکنه تا مادرش شیر اون یکی رو اول آماده کنه وقتی میخواد تو بغل باشه و نمیتونه چون مادرش باید اون یکی رو بغل کنه بخوابونه یا شیر بده ....همه اینا رو میبینن درک میکنن احساس میکنن و بازم مجبورن تحمل کنن تازه با همه این سختی ها بازم همدیگرو دوست دارن و نمیتونن نسبت به هم بی تفاوت باشن ... طولانی شد اگر حوصله نداشتید نخونید دلم گرفته بود و خواستم درددل کنم . مادرای شیر به شیر دار همه حرفامو با گوشت و پوستشون درک میکنن ... خدایا مارو تنها نذار کمکمون کن بخاطر بچه هامون 🥺
مامان دلانا مامان دلانا ۲ سالگی
مامان sevilay مامان sevilay ۲ سالگی
سلام مامان های گل . شبتون بخیر. هیچ جایی پیدا نکردم گفتم بیام اینجا درد و دل کنم. شاید کسی حرفی پیشنهادی داد که کمکم کنه. خانوما دختر من ماه دیگه دو سالش میشه. راستش از همون اول نوزادی هم زیاد وابسته من نبود بغل همه آروم می‌گرفت. قبلاً ها خیلی حساس نمی‌شدم میگفتم بچه است ولی الان که بزرگتر شده حرف میزنه و پیش غریبه ها بهم میگه برو ، گریه کردنی تو بغلم آروم نمیشه پیشش نباشم واسه دیدن من ذوق نمیکنه .اصلا یه جوری با عشق بغل کردنش تو دلم مونده ته دلم سنگینی می‌کنه. امروز واقعا کم آوردم خونه مادرشوهرم مهمون داشتن دخترمم اونجا بود از اداره اومدم پیش مهمونا می‌گفت برو نیا همه هم می‌خندیدن دخترمم شدیدتر میکرد. منو میزد.مادریزرگ شوهرمم اونجا بود می‌گفت مادرشو نمیخواد هر وقت از اداره میاد بیرونش میکنه. یعنی نفهمیدم چجوری نهار خوردم کم مونده بود قلبم منفجر بشه. از وقتی اومدیم خونه دیگه منم دخترمو بغل نکردم کلا ولش کردم به شوهرم گفتم بچه خودته خودت نگهش دار. اونم مای بیبی شو عوض کرد .دخترمم گریه میکرد میگفت مامان مامان دلم طاقت نیاورد رفتم بغلش کنم دستمو چنگ انداخت دعوام کرد منم دیگه بغلش نکردم. از سر شب دارم گریه میکنم. خیلی حال روحیم داغونه 😔😔 به شوهرم گفتم من فردا نمی‌رم دنبالش از سر کار میام خونه خودت بعد از کار برو دنبال بچه ات. با شوهرمم دعوا کردم میگم مادرت بلد نیست تربیت کنه بچه رو بزاریم مهد. یه کاری کردن بچه از مادر فراری شده.