این ک واقعا میگن خدا با بچه هاست راسته 🥺
امروز صبح از خواب بیدار شدم برای یک لحظه رفتم تا اشپز خونه شی درست کنم برای ملی همون لحظه بیدار شد
تختش کنار مادره تکون میخوره تخت یه مقدار فاصله میگیره از تخت خودمون قل میخوره بیاد تو تخت ما ک وسط گیر میکنه چطوری بگم انگاری نصفش پایینه نصفش بالا😭برای یه لحظه دل شوره گرفتم شیشه رو گذاشتم ک سر بزنم به ملی دیدم بچم اینطوریه😭😭خدایا اگ میفتاد سرامیک بود قطعا سرش ضربه میخورد😭
اگه میوفتاد بدبخت میشدم😭خدایااا
تا بهش رسیدم خخت خودش داشت فاصله میگرفت رو هوا گرفتمش همه اینا چند ثانیه بود ولی برای من یه عمر بود مردمو زنده شدم بغلش کردم اینقدر گریه کردم بوسش کردم ک نگو
خودشم از اون شرایط انگاری ترسیده بود وقتی ول میشه گریش گرفته بود بغلش کردم زده بوو زیر گریه😭این تخت قفل بود همیشه نمیدونم چطوری باز میشه فاصل میگیره دیگ بستمش گذاشتم کنار تا شب همسرم بیاد ببینیم چیکار کنیم یا اگ هم بزارمش دیگ نمیچسبونم به تخت خودم زیپشو میکشم بالا😭وای خدایا هنوز قلبم تند میزنه عذاب وجدان دارم ک چرا تنهاش گذاشتم وای اگ چیزیش میشد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم
اینو گرفتم ک هر کی تخت کنار مادر داره تو رو خدا مراقب باشین بچه ها تو این سن شیطونن تکون میخورن خواهش مراقب باشین ک طوری نشه😭

۷ پاسخ

من زیپشو بستم چون همینجوری میشه میفته بچه

باید بند های پایین و قشنگ سفت کنی که فاصله نیفته

خداروشکر به خیر گذشت عزیزم .یه صدقه بنداز حتما

خداروشکر که چیزی نشده
من کلا رو زمین پیش پسرم میخوام
تو روز کا بیدار تو تختش میزارم
هر وقت که دیگه خوابش اوکی بشه برمیگردم تو تخت خودم 🫤🥲

خداروشکر بخیر گذشت
چرخ های تخت مگه قفل نمیشه عزیزم؟

عزیزم خداروشکر ک چیزی نشده
واقعا خدا نگهدار بچه هاست

صفت کردم وصل بودن اصلا نمیدونم چش شد یهو

سوال های مرتبط