۵ پاسخ

بدترین حرفی که میشع به ی مادر زد همینه
حالا که آوردم حالا که دارم یعنی چی میگن برا چت بود
میخوان چیکارش کنی ؟
دور از جون بندازیش دور؟
منم خیلی بدم میاد کسی اینو میگه

میتونی جوابشون بدی بگو آنچہ خدا میداند بندہ نمیداند

ببخشید میپرسم الان دوباره بارداری ؟
شوهرت معتاده؟

عزیزم ایراد از خودتونو نباید بشینید اصرار زندگیتونو برای کسی باز کنید که دیگران ب سمتتون مسلسل بگیرن اگر حس میکنید اینجوریه خودار باشین دم نزنید زندگیتونو بکنید قرار نیست همه بدونن شوهرتون بده یا مشکلاتی دارین ..و....

عزیزم بخدا فک نکنم از رو بد جنسی بگن. من داداشم وقتی ازدواج کرد داداشم گفت من با خانوادم زندگی میکنم درصورتی ما اصلا راضی نبودیم گفتیم عروسمون گناه داره اما جدا نشد اخلاقشم بد شده بود فهمیدیم اعتیاد داره ب زنداداشمون گفتیم ب هیچ عنوان بچه نیاری تا این وضعشه گوش نداد شیش ماه بعد عروسیشون حامله شد هنوز یه ماهش بود خیلی گفتیم سقطش کن گوش نداد گفت شاید خوب شد اخلاقش. اما بدتر شد بچه هنوز دوسالش نشده بود ده بار قهر رفت خونه باباش تا اینکه آخر طلاق گرفتن الآنم فقط و فقط این بچه ای که خیلی ناراحته از اینکه مادرش کنارش نیس ببرتش مدرسه بیارتش مریض میشه پیشش باشه درساشو بهش بگه و..........

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
پارت ۲۷ چند دخترم تا سه سالگی پیش مادر شوهرم بود طعم بچه داری نکشیدم تا می خواستم بیدار می شد مادر شوهرم می آمد طبقه بالا سریع باهاش بازی می کرد انقد وابسته مادر شوهرم بود سر سوزن به من اهمیت نمی داد اونم برای اینکه لج من در بیاره هی بچه ام می برد پیش خودش خسته کلافه بودم لباس شیان اش حمام اش شیر دادن اش درد مریضی اش مال من بود خوشی هاش مال اون وقتی واکسن اش می زدم اصلا انگاری ما وجود خارجی نداشتیم می رفتم خونه مادرم تا خوب می شد می آمدم پس مادر شوهرم بچه ام می گرفت تپ بغل خودش انقد حرص می خوردم شب روز خواب نداشتم مادر شوهرم خیلی خیلی کینه ای بیشتر وقت ها باهام قهر بود می رفتم بیرون می آمدم پس بچه ام می دیدش می گفت ببرم ام پیش اون نمی بردم شروع می کرد گریه کردند نه غذای کمکی بهش دادم نه می دانست غذا چیه طفلک بچه ام می گفتم مادر شوهرم تو که چند تا بچه بزرگ کردی چه بدم بهش بخوره غذایی کمکی چطوری درست کنم می گفت چایی شیرین بده بهش یا می گفت کیک بده بهش اینم راهنمایی اش بود خودم خیلی ضعیف شده بودم