اخ دارم این روزارو میگذرونم احساس میکنم نصف وجودم نیست😭😭😭
وای یادخودم افتادم چقدرگریه کردم سه روزپسرم بستری بودمنم توبیمارستان خوابگاه داشت میخابیدم نه خاب داشتم نه خوراک منی ک تازه ۶روزبودزایمان کرده بودم..خیلی سخت بوداونجوری تودستگاه میدیدمش وقتی میرفتم بش شیربدم ازبغلم تکون نمیخوردحس ترس داشت بخاطراون چشم بندلعنتی خیلی زجراوربودبرام خداروشکرکه گذشت ولی اونجابودکه واس اولین بارفهمیدم چقدرمادربودن سخته درکنارشیرین بودنش
آخ اره، همه ماها این روزا رو گذرونیدم چقدر بد بود،و از یه جایی به بعد که توی دستگاه هم نمیخوابیدن😢
خداحفظش کنه برات
دختر منم برای زردی دستگاه رفت واقعا روزای خیلی سختی بود جوری که من قبل بارداری۶۳ کیلو بودم بعد این که دخترم مرخص شد اومدم خونه شده بودم ۵۳ کیلو🥲
واقعا روزای سختی بودن ولی گذشت👌
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.