سوال های مرتبط

مامان ماهک مامان ماهک ۳ ماهگی
#پارت دوم زایمان
ساکم و از سی و هفت هفته آماده گذاشته بودم من به همسرم گفتم بریم بیمارستان معاینه کنن ببینیم چی به چیه همسرم گفت باشه از سرکار زودتر میام بریم پنجشنبه بود و من رفتم حموم شیو کردم و اومدم آرایش کردم وموهام و سشوار کشیدم لباسام و پوشیدم و همسرم اومد رفت دوش گرفت اومد آماده شد گفتم ساک و بگیر بریم گفت به نظرم بستری نمیکنه ساک نبر اگه بستری کرد من میام میارم گفتم باشه خلاصه با موتور رفتیم اینم بگم من نه ماما گرفته بودم نه دکتر فقط بیمارستان انتخاب کردم خونمون چهاردانگه بود و بیمارستان شهرری بلوار قدس رفتیم ساعت پنج و نیم بود نزدیک شیش رسیدیم گفتم اومدم معاینه چهل هفته و سه روزم گفت کجا میخوای زایمان کنی گفتم همینجا خلاصه دکتر اومد معاینه کرد و گفت دوسانتی و نوار قلب گرفت گفت لباساتو در بیار بزار تو این نایلون منو میگی جا خوردم گفتم میخوای بستری کنی گفت آره دیگه دخترم چهل هفته و سه روزی چهل هفته رد شده باید بستری بشی گفتم من ساک نیاوردم گفت عیب ندارع عزیزم تا زایمان کنی میارن برات گفتم باشه من به همسرم بگم حرف بزنم باهاش گفتن باشه خیلی ترسیده بودم من سزارین دوست نداشتم طبیعی دوست داشتم و به شدت میترسیدم رفتم به همسرم گفتم می‌خوان بستری کنن طلا هامو مدارک و همه چیز و دادم به همسرم🥲
مامان نازگل و نارگل مامان نازگل و نارگل ۱۲ ماهگی
من برای غِظت خونم آسپرین میخوردم و آمپول قرار بود این هفته قطع کنم ۳ هفته بعد زایمان کنم که بتونن تو جراحی جلو خون ریزی بگیرن
من امروز قطع کردم دارو هارو ،،فرداش بود درد پریودی داشتم خیلیی کم ،گفتم مگه میشه این درد زایمان باشه ماه درد ،اهمیت ندادم تا شب ،به دکتر پیام دادم اونم گفت شدید شد بیا ،منم هیچ تغییری نکرده بودم ،رفتم حموم کار هامو کردم ،اومدم به شوهرم گفتم بریم گاندی میخواد ۳،۴ تومن پول بگیره بگه برو استراحت کن بریم یه جا دیگه اونم گفت وقتی درد نداری بزار فردا پس فردا ،گفتم حالا بریم ببینم در چه وضعیتیه، رفتم ضیائیان، اونجا ماما دید سر پام گفت برو نیم ساعت دیگه بیا من سزارین اورژانسی دارم گفتم باشه، رفتم نشستم ،نیم ساعت بعد رفتم  دستگاه و بست و رفت ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت خانوم درد نداری گفتم نه گفت بچه داره به دنیا میاد چه جوری درد نداری ،باید معاینه بشی و سریع اتاق عمل، نزاشتم گفتم من اینجا نمیمونم، گفت رحمت داره پاره میشه نمیرسی به بیمارستان ،زنگ زدم دکتر گفت فقط بیا منم دارم میام، خلاصه اوج ترافیک ۸۰ دقیقه تا بیمارستان گاندی ،رسیدم و اونجا هم گفت این رو از رو نفس هات گرفته باید خودم بگیرم، مگه میشه سرپا باشی تو ،دستگاه و بست همون موقع دکتر هم اومد ،تا دستگاه و بست داد زد بدویید داره به دنیا میاد، در عرض ۵ دقیقه اصلا پرونده اینا تشکیل نداده اتاق عمل، بچه به دنیا اومد و خداروشکر دستگاه نرفت
مامان الوین مامان الوین ۳ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان هیراد مامان هیراد ۴ ماهگی
خلاصه شوهرم مکند پیشم رفت خواهر شوهرم آورد پیشم مامانم خواهرم کوچیکه گفت می‌ترسه الان اگه بیارمش کسی پیش خواهرم نیست خلاصه ساعت پنج رفتیم بیمارستان چکاپ دوتا پرستار اومدن گفتن الان چ وقت اومدنه میخوابیدیم یکم صبح میومدی میگفتم درد دارم میگفتن زیر شکمت گفتم نه تو کمرم و پهلوهام و باسنم و واژنم گفتن خونریزی لکه بینی ترشح و آبریزش گفتم هیچی فقد ترشح تخم مرغی دارم و حالت تهوع هرچی دستگاه ضربان قلب برا پشنیدن ضربان قلب بچه گذاشتن رو شکمم هی تیکه تیکه بود و کند گفتن برو یه چیزی بخور چون از دیشب چیزی نخوردی بچه گشنشه خلاصه شوهرم آبمیوه و کیک و و.. گرفت خوردم بعد یه ساعت دوباره رفتم گفتن بازم کنده برو خونه بستنی بخور حلیم سرشیر غذا و ... بخور بعد بیا رفتم یکم خوردم حلیم از درد اشتهام کور شده بود خلاصه رفتم دوباره بیمارستان دیگه حالم خوب نبود زنگ زدن دکتر گفتن این ضربان قلب بچه پایینه دکتر گفت بستریش کنین خلاصه بستری شدم هرچی آمپول فشار سرم و .. میزدنم دردمیکشیدم ولی دریغ از یه سانت باز شدن یا خونریزی و .. دیگه هرچی ضربان قلب و نوار قلب میگرفتم تیکه تیکه بود سه تا آمپول فشار بهم زدن دیگه خودمم ضربان قلبم اومد پایین بهم ماسک اکسیژن و سرم قندی د... زدن به دکترم زنگ زدن گفتن تعطیله امروز کسی نیست حالشم خیلی بده گفت ببرینش اتاق عمل آماده کنین این نمیتونه طبیعی زایمان کنه باید سزارین بشه وگرنه یکیشون از بین میره
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۲ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان پسر۶ماهه و جوجه مامان پسر۶ماهه و جوجه هفته پانزدهم بارداری
خاطره زایمان پارت ۱
دکتر گفته بود اگه دردت نگرفت بیستم بیا پیشم شبش خوابم نمی‌برد ۴خوابیدم ۴ونیم بیدار شدم هنوز ساک نی نی نبسته بودم رفتم اتاقش ساک رو آماده کردم موهامو بافتم لباس پوشیدم و خونه رو واسه هزارمین بار تمیز کردم با اینکه تمیز بود
ساعت ۷ شوهرمو صدا زدم که گفت یکمی دیگه بخابم منم رفتم از استرس خودمو مشغول تمیزکردن خونه کردم
ساعت ۸شوهرمو بیدار کردم رفتیم
توراه از خودمون فیلم میگرفتم از نمای بیمارستان از لحظه به لحظه فیلم گرفتم خیلی خوبه یادگاری میمونه راستی یکمم تکون های بچم کم شده بود نوبت دکتر گرفتم رفتم گفتم واسه بیستم تاریخ زدید گفت الان درد داری گفتم نه گفت به سونوی اول ۳۸هفته ۴روز هستی برو دردت اومد بیا گفتم یعنی با آمپول فشار هم نمیشه گفت الکی نمیشه ک گفتم تکون های بچم کم شده که ضربان قلب نوشت گفت برک طبقه بالا زایشگاه اگه مشکل داشت زنگ میزنن بهم
رفتم طبقه بالا ساعت ۱۱ونیم ظهر بود فیش واریز رو دادم بهشون و گفتن ساعت ۱بیا رفتم طبقه پایین پیش شوهری باهم حرف زدیم و گفتیم و گفتیم تا ساعت ۱شد رفتم زایشگاه گفت تخت ها پره برو ۳ بیا😟
اومدم پایین رفتیم ناهار خوردیم تا ساعت ۳شد اومدم شیفتشون عوض شده بودگفت فیش واریز ندادی بهم گفتم دادم به قبلی میگفت نیست برو واریز کن اومدم به شوهرم گفتم گفت چرا من دوتا فیش دادم بهت واسه نوار قلب رفتم گفتم بهش اصلا لای برگه ها نگاه نمی‌کرد میگفت نیس از آخرم لای برگه ها بود رفتم روی تخت و چهل دقیقه ام طول کشید گفت پاشو برو یه چیز شیرین بخور بچه خوابه باز ساعت ۵ بیااومدم پایین و شربت و آبمیوه وبستنی خوردم و ساعت ۵ رفتم دوباره نوار گرفت گفت یکم بالا پایین میشه برو آخر شب بیا
مامان Anisa🧚🏻‍♀️ مامان Anisa🧚🏻‍♀️ ۱۲ ماهگی
این داستان دردسر های منو مادرشوهر 😐😐
یه لحظه بیاین دیگه ردددد دادم 😤
جمعه خونه ی مادرشوهرم بودیم کلا میریم اونجا بچه مال من نیست طفلک خوابه بیدارش میکنه میگه پاشو دلم تنگ شده برات گشنشه میگه نه پستونک میده دهنش بغلش میکنه بوسش میکنه یا مثلا دارم شیرش میدم یهو میاد از زیر سینم میکشه بیرون بچه رو میگه خبببب بیا ببینم جیش کردی یا نه اعصابمو بهم میریزه خواب بچمو بهم میریزه وقتی میایم خونه تا دوروز درگیرم خوابشو تنظیم کنم . حالا اینارو بیخیال مساله این است👇🙄
پوشکشو میخواست باز کنه گفتم تازه عوض کردم مامان بازش نکن گفت اره میدونم باز کنم بچم یکم هوا بخوره گناه داره گفتم نه سرما میخوره گفت نه خونه گرمه گفتم گرم باشه واسه نوزاد ۲ ماهه خوبه ولی نه بدون پوشک گفت اوووو چقدر گیر میدی انقدر نازدونه بارش نیار بازش کرد پوشکشو بعد ۵ دقیقه گفتم ببند اصلا گوش نمیداد گفتم بده بچه رو اصلا نگا نمیکرد با آنیسا حرف میزد شوهرم در زد رفتم باز کردم اومد خونه بغلش کرد انیسا رو گفت وای پوشک نداره که گفت اره من باز کردم بچم یکم هوا بخوره اتیش گرفت تو پوشک گفتم علی بده بچه رو بعد گرفتم پوشکش کردم پاشدم رفتم دستامو بشورم آنیسا گریه میکرد مادرشوهرم گفت دخترم اذیته ای مامان بد دخترمو اذیت میکنی دوباره پوشکشو باز کرد😤 آنیسا هم جیش کرد رو فرش و شلوار مادرشوهرم
اونم گفت عیب نداره دخترم سریع گذاشتش درو باز کرد رفت تو حیاط