اومدم خونه ی مادرشوهرم خاله ی شوهرمم اینجا شام بودن
پدرشوهرم یهو دادزده پیش جمع میگه هی بچرو بده ب خاله کجاداری میبری😐😐منم دادم گفتم میخاستم شیربدم تواتاق
میگ بهانه نکن بچه رو بیار😑
چقدراعصابم خوردشد

نمیدادی
مگه اجازه بچه ت دست دیگرانه
باید
اجازه بگیرن برای بغل کردن بچه ت

من بودم نمی‌دادم 😑😑
میگفتم میخوام شیر بدم میرفتم

وای حرص من در اومد😕
پدر شوهر من همش میگه تو فقط حواست به بچه باشه خودت نگهش دار به کسی نده

ببخشیداولی اوسگولن میخان خودشیرینی کنن انگارجلوبقیه.پدرشوهرمنک همش میگ توهروقت میای اینجامیخای بچه روبخابونی بزور عقلش کمه دیگ نمیفهمه ساعت خاب بچه انگاردسته منه بزوربیدارنگهش دارم

چه کدخدا شده

وای براچی بچه رو دادی من بودم کلا جوابشو نمیدادم میرفتم شبرمو میدادم

وا ینی چی
چه وضعه حرف زدنه 😐
حواست به بچت باشه اینا از اونایین ک فک میکنن برا اونا زاییدی اختیارشو ازت بگیرن
محل نده 😑
خودتم ناراحت نکن

بهش فکر نکن بعضیا شعور خودشونو میرسونن

من بودم زنده ش نمیذاشتم مرتیکه احمقو

خدا بهت صبر بده عزیزم بعضی آدما رو نمیشه کاریشون کرد😤😤

شیشه میکشه😑