سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان یاس مامان یاس ۱ ماهگی
هم هفته های من که یه قسمتی از کاراشون مونده و فکر میکنن وقت زیاده، عبرت بگیرید😁😁
من با خیال راحت نشسته بودم خونه و آسه آسه کارامو میکردم، که یهو درد و انقباض گرفتتم و دکتر گفت پاشو بدو بیمارستان
بعد من در حالی که حتی آشپزخونمم نامرتب بود، مجبور شدم به مادرشوهرم اینا زحمت بدم و بیان خونمون
منم هم خجالت هم فکر و خیال.... که فلان کار موند، اون کابینت مرتب نشد الان مادرشوهرم نمیتونه فلان وسیله رو پیدا کنه، هنوز هریدارو جمع و جور نکرده بودم و..... خلاصه با هزار تا درگیری فکری پاشدم رفتم بیمارستان
برخلاف دختر اولم که کلی برنامه ریخته بودم و آماده رفتم
این سری هنوز حتی برای مهمونای بیمارستان هم چیزی اماده نکرده بودم، آرد کاچی رو تفت نداده بودم که قراره برام بپزن بیارن، فریزرمو مرتب نکرده بودم..... هیچی دیگه حتی مطمئن نبودم که ساک بیمارستان خودم کامله یا نه... پشمام رو شیو نکرده بودم 😁 آرایشگاه هم یهو دیشب عجله ای رفتم از شانس. خلاصه صبح با اون درد کلی کار داشتم که به هیچ کدوم نرسیدم فقط بدو بدو رفتم بیمارستان....
آخرش خوشبختانه فعلا سز اورژانسی نشد ولی فردا ویزیت دکتر دارم احتمالا خیلی جلو میندازه تاریخمو....
خلاصه عبرت بگیرید و تنبلی نکنین گوشیا رو بذارین کنار پاشین کاراتونو تموم کنین 😁بعدش یه بار راحت بشینین و منتظر زایمان باشین😌
زایمان خبر نمیکند😁
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۱ ماهگی
پارت دوم
ساعت 9ونیم بود معاینه کردن گفتن 3 سانتی
بعدش دکتر آخرین سونومو میخاست که 30 هفته انجام داده بودم نمیدونم چرا نذاشته بودن تو پروندم بعدش منو فرستادن پایین که دوباره سونو انجام بدم وزن بچه رو بدونن ، بهشون گفتم بی حسی بزنین دردام داره شروع میشه گفتن نه هنوز زوده برو بیا بعد بزنیم خلاصه رفتیم سونو از شانس من دکتر رفته بود شام گفتن نیم ساعت دیگه بیا دوباره اومدیم بالا تقریبا ساعت 10 ونیم بود دوباره منو بردن سونو ، اونجا وایستادم دو سه نفر جلوی من بودن دردام شده بود هر پنج دقیقه یکبار میگرفت ول میکرد ولی با تنفس میتونستم کنترل کنم، خلاصه نوبت من شد رفتم خوابیدم دکتر گفت چند هفته ای گفتم 38 و 5 روز سونو کرد گفت مطمئنی گفتم اره چطور گفت سونو یه چیز دیگه نشون میده 35 هفته ای رشد نکرده ، زنگ بزن آخرین سونو تو بیارن باید ببینم ، خلاصه استرس تمام وجودمو گرفت از این ور دردم شدید شد از اون ور استرس، گوشیو دادن بهم زنگ زدم مامانم بیاد اونجا سونومو بیاره ، از شانس هر چقد زنگ میزدیم جواب نمیداد خدا میدونه چقد حرص خوردم آخر سر از بلندگو اعلام کردن همراه فلانی بیا سونوگرافی ، خانوم بعد نیم ساعت اومد گفتم چرا جواب نمیدی من که مردم اینجا اونم برگشت گفت فک کردم فامیلان جواب ندادم، نگو مدارکای اضافه رو شوهرم برده بود با خودش خونه گفتن زنگ بزن بیاره زنگ زدیم به اون سریع راه افتاد اومد ولی باز نیم ساعت طول میکشید تا برسه ، دکتر سونوی جدیدو داد بهم گفت فعلا همینو ببر بالا تا اونو بیاره اینم گفت برو سریع تا یه تصمیم دیگه واست بگیرن
مامان آقاامیرحسن 💙 مامان آقاامیرحسن 💙 روزهای ابتدایی تولد
میگفتن پاهامو جمع کنم تو شکمم سرمم بچسبونم قفسه سینم زور بزنم چندباری فقط حضرت زهرا (س) رو صدا زدم و به مادر متوسل شدم آمپول بی حسی زدن و یه برش اریب دادن دیگه یه ماما از بالا شکممو فشار داد گل پسرم پرید بیرون 😍 به محض بیرون اومدن نی نیم همه دردام تموم شد اصلا یادم رفت که چی کشیدم صدای گریش که اومد اشک از دو طرف صورتم ریخت فقط خداروشکر میکردم و به این فکر میکردم خدا چه توانی به ما خانما داده وچقد بهمون کمک میکنه بعد زایمان دیگه شکممو فشار دادن که جفت و خون و ... تخلیه بشه بعدم شروع کرد بخیه زدن یکم بخیه سمت مقعد رو که میزد حس سوزش داشتم بعدم حالم خوب بود ضربان و فشارمو با دستگاه چک کردن فقط لرز داشتم بخاطر فشاری که زایمان طبیعی آورده بود و خونی که ازم رفته بود ... از مامانم اینا برام خرما و آبمیوه گرفتن آوردن یکم خوردم و اوکی بودم ... در کل از انتخاب زایمانم راضی بودم ... الانم حالم کاملا خوبه فقط یکم بخیه هام میسوزه و حس کشیدگی دارم گاهی که طبیعیه ☺
سوالی بود در خدمتم ❤
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :