۵ پاسخ

.چراازشصتت خون بگیرن؟؟ 😐😐

واسه چه آزمایشی از انگشتت خون گرفتن ؟

بقیششش

خوب ادامه🥺

👀 بقیش

سوال های مرتبط

مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۳ ماهگی
پارت چهارم
تجربه زایمان طبیعی

حالا دکتر نخ و سوزن به دست اماده بخیه زنی اومد جلو که یهو خودم حس کردم عین شیر اب پمپی که با فشار اب بیاد افتادم به خونریزی و همینجور هی داشت با فشار کم و زیاد (عین این که شیر ابو هی زیاد و کم کنی)خون میومد که دکتره خودشم ترسید دکتر ارشدشو صدا زد اونم اومد یکم جا خورد ولی سریع گفت باید هر چی خونه تخلیه کنین از رحمش .دیگه چشمتون روز بد نبینه باز یکی اومد روی رحممو فشار میداد خود دکتر هم دست میکرد داخلم و با دستای مشت شده ی پر خون در میاورد میگفتم بس کنین میگفتن اگه خون و لخته خون تو رحمت بمونه بهت اسیب میزنه و بعد دوروز با دردای بدتر زایمان برمیگردی همینجا تا شاید با شدت بدتر و بالاتری این کارو برات انجام بدیم منم دیگه خفه خون گرفتم تا بعد پنج شیش دقیقه ای که اندازه یک ساعت برام گذشت کارشون تموم شد و با یه امپول بی حسی و بخیه زدن اومدم بیرون از اتاق . (اینم بگم من سر دو تا زایمان قبلیم این خونریزی بعد زایمانو نداشتم و نمیدونم دلیل این خونریزی چی بوده )ولی خب به هر دردی که بکشی بعد دیدن و بغل کردن بچه می ارزه❤️
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
مامان 🧸🌸هانا🌸🧸 مامان 🧸🌸هانا🌸🧸 روزهای ابتدایی تولد
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
تجربه زایمانم


پارت (دوم)


پرستارا گفتن‌ که میتونم تا ۱۲شب غذا بخورم منم‌قشنگ استفاده کردم‌تا ۱۲
پیتزا و هر چی هوس داشتم و گفتم برام خریدن و خوردم
دیگ‌اومدن نوار قلب ازش گرفتن که خوب نبود 😑 پرسیدم‌گقتم‌ چیکار باید بکنم اگه خوب‌نیاشه گفتن میبریمت اتاق عمل اورژانسی سزارین میشی منم دوباره هی بترس از‌اینکه اینهمه خوردم خوب بالا میارم ک😑😑😑😑
دوباره گفتن راه برو اینا باز بیایم نوار قلب بگیریم
دوباره گرفتن گفتن خوبه همون فردا میری عمل
منم که شب تا صبح فقط راه رفتم و فکر‌کردم‌خیلللی میترسی‌دم هی از هم اتاقیم‌ میپرسیدم‌راجب‌اتاق عمل و اینا
تا صبح شد دیگ گفتن باید منتظر بمونم تا دکتر بیاد منم‌موهامو‌شونه زدم‌و لباسامو‌اوکی‌کردم‌وسایل پسرمو‌همه چی آماده کردم از ۶صبح که برم‌اتاق عمل دیگ حالا هی کی دکتر میاد کی دکتر میاد ،،،،..
تا ساعت شد ۱۰😑😑خبری از دکترم نبود 😐
یعنی میتونم بگم سخت ترین روز زندگیم بود همین ترس و انتظارش‌ تا قبل اومدن دکتر دیگ دکتر ساعت ۱۱. اومد
ادامه دارد…،،.
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم