پارت چهارم
تجربه زایمان طبیعی

حالا دکتر نخ و سوزن به دست اماده بخیه زنی اومد جلو که یهو خودم حس کردم عین شیر اب پمپی که با فشار اب بیاد افتادم به خونریزی و همینجور هی داشت با فشار کم و زیاد (عین این که شیر ابو هی زیاد و کم کنی)خون میومد که دکتره خودشم ترسید دکتر ارشدشو صدا زد اونم اومد یکم جا خورد ولی سریع گفت باید هر چی خونه تخلیه کنین از رحمش .دیگه چشمتون روز بد نبینه باز یکی اومد روی رحممو فشار میداد خود دکتر هم دست میکرد داخلم و با دستای مشت شده ی پر خون در میاورد میگفتم بس کنین میگفتن اگه خون و لخته خون تو رحمت بمونه بهت اسیب میزنه و بعد دوروز با دردای بدتر زایمان برمیگردی همینجا تا شاید با شدت بدتر و بالاتری این کارو برات انجام بدیم منم دیگه خفه خون گرفتم تا بعد پنج شیش دقیقه ای که اندازه یک ساعت برام گذشت کارشون تموم شد و با یه امپول بی حسی و بخیه زدن اومدم بیرون از اتاق . (اینم بگم من سر دو تا زایمان قبلیم این خونریزی بعد زایمانو نداشتم و نمیدونم دلیل این خونریزی چی بوده )ولی خب به هر دردی که بکشی بعد دیدن و بغل کردن بچه می ارزه❤️

۵ پاسخ

بیمارستان دولتی بودی

ب سلامتی عزیزم..بچه های قبلیت چطور بدنیا اومدن؟درد زیاد کشیدی یا نه؟

خدا رحم کنه بهمون

وای منم بچه ی سومه و خیلی میترسم اسر اون دوتای دیگه هیچ ترسی نداشتم اینو خیلی میترسم خداکنه منم زایمان راحتی داشته باشم

بدترین دردیه ک دستو فشار میدن رو شکم و رحم ولی بقول تو دیدن روی ماه نینی ادم اروم میشه

سوال های مرتبط

مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۳ ماهگی
ربه ی زایمان ۳
و گفت دراز بکش تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد فقط حرص و عصبانیت تو صورتش بود و نمی دونم چی ب دکتر و پرستاران بالای سرش ب اصطلاح پزشکی گفت و بهشون گفت این درد زایمان نیس و شما چطور متوجه نشدید و همشون بهونه آوردن که ۳۷هفته ی کامل نشده و ما هم معاینه ی دقیق انجام نمی‌دادیم که آسیب بهش نزنیم و دکتر با دعوا ازشون وسیله ای خواست تا کیسه ی آبم رو پاره کنه و بعد این که کیسه ی آب رو پاره کرد من تازه دردام از بین رفت و افتادم تو فاز فعال زایمان و درداهاش که شدتشون خیلییییییییییی خیلیییییییی خیلیییییییییییی از دردی که من داشتم تحمل میکردم کمتر بود خلاصه مقعدم به طرز وحشتناکی هنوزم روش فشار و زور بود که میگفتن سر بچه داره فشار میاره و با همون زور و فشار من اومدم پایین و وایسادم به ورزش کردن ساعت و چرخوندن کمر و اسکاتو رسیدم به ۷سانت که گفت ببرنم اتاق زایمان و پرستارا و دکترای دیگه گفتن فول نشده و اجازه بدید فول شه که دکتر گفت با دکتر بی هوشی هماهنگ کردم بیاد بی حسی بزنه ب این بچه این بچه (منظورش ب من بود)خیلی درد کشیده و دیگه نمیخوام درد لحظه ی زایمان و بخیه رو هم تجربه کنه که برای همین بردنم اتاق زایمان و دکتر بیهوشی اومد و از کمر بهم سوزن زد و کم کم دست و پاهام گرم شد و درد بطور کل از بین رفت و اما انقباض ها و فشار‌ روی مقعدم رو حس میکردم و رسیدم به ده سانت و دکتر گفت یکی از دکترای دیگه دست بزاره رو شکمم که اگر خودم متوجه ی انقباض هامم نشدم اون بهم بگه که زور بدم تا زایمان کنم و خلاصه ساعت ۸:۱۵ من دردهای واقعی زایمانم شروع شد و تا زایمان کنم شد۱۱:۲۰دقیقه
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
ساعت دو نیم دکتر معاینه کرد گفت وااای نه سانت شدی رو همون تخت گفت رو دست بخواب ی پاتو بکش تو شکمت با هر دردی تا جایی که میتونی به عقبت فشار بیار یعنی خدا می‌دونه چه دردی داشت دیگه تو همین درد ها کلا دهنم خشک میشد گر می‌گرفتم هی آب و آبمیوه و چایی می‌خوردم با خوابم می‌گرفت دیگه نا نداشتم برا زور ی جاش اصلا خوابم برد دیگه گفتم باید این قضیه باید تموم شه هر چی زود تر تا جایی که میتونسم فشار میدادم تو همین جا باز ی پرستار دیگه اومد گفت همون سوند رو باید بزارم دیگه من گفتم من رد دادم هر چی شد شد دیگه همه که هر کاری دلشون خواست کردن تو هم دیگه انجام بده ، اون وارد بود سریع گرفت رفت دکتر گفت دیگه زور نزن برو سریع بریم اتاق عمل منو سریع بردن رفتم رو تخت رسیده بودم ده سانت گفت سه‌تا زور محکم بزنی اومده بی حسی زد و پرینه کرد ، ولی همش باز یدطرف همین سه تا زوره با هر چی قدرت داشتم دست گذاشتم زیز رونم فشار دادم دیدم ی چیزی عین ماهی اومد بیرون گذاشتنش رو سینم
مامان احمد مامان احمد ۳ ماهگی
دیگ دکتر وقتی منو دید گفت چه لگن بدی داری کی بهت گفته بیایی طبیعی دیگ ساعت ۹:۳۰ دقیقه گفت الان فقط باید زور بدی منم طاقت نداشتم خیلی بد بود انرژی نداشتم که با یه دستگاهی به اسم وکیوم زایمان واردم کرد و هی بچه رو میکشید و من زور میزدم پرستار اومد بالا و شکممو همزمان فشار میدادن منم هر لحظه داشتم میمردم زنده میشدم که گفت ببرینش سزارین که یهو گفت نه وایسین دوباره یه تلاش دیگ شاید سرش اومد که منم با کامل طاقتم زور زدم که گفت دارم موهاشو میبینم اونم دوباره اون وکیوم گذاشت میکشید وای که نگم از درد این وکیوم که یهو برش زد همینکه بچه خودش در اومد منم از واژن تا مجاری ادرار پاره شدم و خونریزی شدید اینجا دیگه من هیچیو حس نمی‌کردم بی‌حال افتادم که دکتر ترسید و شروع کرد به قطع کردن خون بود داد میزد سر پرستاره که الان میمیره بچمم از بس تو شکمم موند اکسیژنش کم بود بردنش تو شیشه دکترم بالا سرم داشت بخیه میزد که خدا فقط می‌دونه چقد درد داشت بدون آمپول سر کننده بخیم میکرد که میمردم زنده میشدم که دیگ وقتی بخیه تموم شد واسم شیاف زدنو منو به بخش منتقل کرد بچمم فرداش بهم تحویل دادن الآنم یادش میفوفتم بدجور دلم میلرزه
خواستم بگم درد با آمپول فشار بیشتر از درد خودت باشه و اینکه خواهشاً حواستون به ترشحات آبکی یا هرچیزی باید به دکتر بگین خطرناکه من اگه سونو نمی‌دادم نمی‌فهمیدم که بچم داره خفه میشه وقتی بدنیا اومد خشک بوده بدنش
اینم از تجربه زایمان من ولی بازم خداروشکر منو خودش صحیح سالم هستیم🥰
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۳ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان ارسلان مامان ارسلان ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....