۴ پاسخ

فداا عادتش دادی.

من خاهرم میاد منم میرم باهم میمونیم دوروز ولی خودم اکثرا با شوهرم میرم شاپو و برمیگردم یا صب بابام میبره شب شوهرم میاد میاره درکل کاری نداره ب هیچی هرچی خودم بخامو و دوس داشته باشم مشکلی نداره

من هیچوقت نمیگم بمونم. چون میدونم شوهرم طاقتش نمیگیره تنها خونه باشه. شوهر شمام انگار اینجوره

خخخ حالا شوخرمن برعکس میگ برووچن روز واستا هرجی میگم نمیخام برم وایسم این باز اراین ور بوم افتاده

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۳ سالگی
مامانا این رفتارا طبیعیه از بچم یا اینکه باید نگران باشم
یه نمونه اینکه یه حرف رو ده ها بار میزنه مثلا مامان اجازه میدی برق رو روشن کنم میگم آره دوباره هی میگه هی میگه یا مثلا یه خوراکی میخواد میگم باید غذاتو بخوری بعدا میدم بعد یکسره در حین غذا خوردن میگه بخورم میدی بخورم میدی بیست بتر میپرسه هی میگه بله میدم عزیزم میدم بازم میپرسه این مدلی بودن با خودمه
بعد با هم سن و سالاش هم هست مثلا پسرای جاریم تقریبا تو یه رنج سنی هستن با حسین بعد با اونا هم همینطوری هست مثلا داره باهاشون حرف میزنه باید کل حواسشون بهش باشه خب اونا هم بچه هستن حواسشون پرت میشه دوباره هی صدا میکنه حرفشو از اول تکرار میکنه مثلا میگه داداش یاسین من موتور خریدم کافیه یه لحظه اون بچه نگاش نکنه دوباره هی میگه داداش یاسین داداش یاسین ده بار صدا میکنه و حرفشو تکرار میکنه، یا زور میگه همش بیاید فلان جا بشینیم بیاد فلان بازی کنیم مثلا گوشی دستشونه زور میگه گوشی من رو نگاه کنید همتون اگه دست به گوشی خودشون بزنن گریه میکنه، یه جورایی کاراش کلافه کننده شده نمیدونم چیکار کنم هر چی باهاش حرف میزنم گوش نمیده
مثلا دیشب جاریم تو ماشینمون بود میرفتیم جایی هی به پسر جاریم میگفت بیا ماشینارو نگاه کنیم بعد اون خوابش میومد میگفت نمیخوام این دوباره حرف خودشو تکرار می‌کرد از اول هی چی من میگفتم باباش میگفت میگفت آخه نمیاد ماشین نگاه کنیم انگار متوجه نمیشه میگیم خوابش میاد...این از این رفتارش
ادامه تو کامنت
مامان پرنسس خانوم مامان پرنسس خانوم ۳ سالگی
خانوما من دخترم تازگیا هر بار برنامه کودک یا یه عکس که یه دختر بچه تنهاست میاد به منو باباش میگه این دختر چرا تنهاست چرا مامان و باباش پیشش نیستن
یا این دختر منم و .....
من که همش تو خونه ام باباش هم وقتی از سرکار برگرده میره باهاش بازی میکنه ولی من حوصله بازی ندارم بعضی وقتا دیگه خیلی مریض باشم یا نوبت دکتر داشته باشم میخرسم مریض بشه میبرمش خونه مامانبزرگش یا پیش باباش میزارمش البته اینم بگم یه بار رفتم دکتردخترم و پسر کوچیکم خیلی گریه میکرد همسرم نتونست نگهش داره زنگ زد بهم که بیا پسر رو ببر من نمیتونم نگه دارم که مجبور شدم رفتم پسرم رو بردم تو مطب دخترم هر چی گفت منم ببر گفتم میرم دکتر به داداشی آمپول بزنم تو رو ببرم ممکنه مریض شی خیلی گریه کرد اما همرم برده بودش براش عروسک گرفته بود نمیدونم از اونه همش میگه من تنهام یا یه جا دختر تنها میبینه میگه چرا مامان و باباش پیشش نیستن یا چرا این دختر تنهاست خیلی نگرانم کسی میدونه مشکل کجاست ؟؟؟
مامان پستاقلی مامان پستاقلی ۳ سالگی
دیگه از خودم این زندگی خسته شدم
یک ماهه شوهرم از سر کارش اومده بیرون ماشین سنگین خریده ولی هنو مدادکش نیومده شروع به کار نکرده
دیشب اینجور میکنه میگه من یه ماهه خونم پی بردم تو شلخته و کثیفی
غذا ظهر میخوری ظرف هارو همون لحظه نمیشوری
اصلا بلد نیستی بچه تربیت کنی در حالی که حالا هرچی در مورد بچه میگم کلا برعکسشو میگه منم کلا بی خیال بچه شدم
گفتم نخ کن تو گردنت هر جور دوس داری تربیتش کن رفتار کن باهاش
میگفت خسته شدم از زندگی کردن باهات
یا به پسرم میگا هر پتج دقیقه جیش داری میگم ولش کن خودش داشته باشه
میگه نیگه تو چی میدونی مگه
واقعا دیگه خسته شدم ترسم اینکه برم کاری کنه کلا پیرم منو نشتاسه الان که طرف باباشه
مثلا میره مهد اولش گریه میکنه اینجور میگه اگه گریه کنی خونه عمو نمیبرمت جایی نمیبرمت
ولی باز من که با ملایمت رفتار می کنم مثلا میگم ظهر میام دنبالت یا زود میام
میگه لوسش کردی
ولی با این پسرم حرف باباشو بیشتر گوش میکنه
دیشب که بهش گفتم بس کن دیگه اه
امروز اصلا محلش ندادم
میگه چرا کمددیواری نمیریزی بیرون دوباره مرتب کنی
یا هر غذایی ادویه خاص خودشو داره چرا استفاده نمیکنی
اصلا دیوانم کرده
دوست دارم این جرات پیدا کنم
همه چیزو بزارم و برم