تجربه برا مامانای استراحت مطلق و فانلینگ
ت و هفته ۲۶ سونو دادم و مشخص شد دهانه رحمم ۲ سانت بازه و سرویکس از ۳۵ یهو شده بود ۲۴ فرستادنم بیمارستان ولی چون دکترم نبود ماما بخش گف هفتت بالاس نمیشه برات پساری یا سرکلاژ انجام داد برو خونه فقط استراحت کن تا فردا برا مطب دکتر اینارو با تکون دادن سر بهم میگف ک یعنی اوضاع خرابه
و گف حیفه تا این هفته اومدی. با این حرفش گفتم پس دیگه همه چی تمومه.
روز بعد شوهرم سونو رو برد مطب و برام امپول هفتگی و شیاف نوشت فقط
اون روزا همش منتظر اتفاق بد بودم وقتی کسی از اسم بچه سوال میپرسبد تو دلم میمردم میگفتم چ خوش خیاله ولی بروی خودم نمی اوردم.شبا کارم گریه ییصدا بود.دعا میکردم حداقل به ۳۲ هفته برسونم هر شبی ک شیاف میذاشتم خداروشکر میکردم ک یروز دیگه ام تو دلم رشد کرد . امروز رسما وارد ماه نهم شدم ماهی ک اصلا فکرشم نمیکردم ببینمش.ولی خدا خواست و شد
خودمو از استراحت مطلق خارج کردم و استراحتم نسبی شده
با اینکه هنوزم زوده ولی این هفته ها برا من طلاس و واقعا اگه الانم ب دنیا بیاد خداروشکر میکنم.بهم ثابت شد ت خدا نخواد برگی نمیفته شماهم استرس نداشته باشید بسپارید به خدا. انشالله که هممون نی نی هامون رو سالم بغل بگیریم

۱۲ پاسخ

نمیدونم چرا این تاپیک یه حس خاصی بهم داد ♥️
واقعا برات خوشحالم که تا اینجا رسیدی واقعا تا خدا نخواد برگی از درخت نمی‌افته

خداروشکر که یبار دیگه خدا بزرگیشو نشونه یه مامان قوی دیگه داده

عزیزم منم ۲۴هفته فانلینگ شدم و سرویکسم شد ۲۴بیمارستان بستری شدم امپول ریه زدم و پساری گذاشتن تا الان استراحت مطلقم خداروشکر میکنم حداقل به اینجا رسیدم

سلام عزیز دلم خیلی خوشحال شدم واست ایشالا ک تا آخرش میرسونی .برا منم دعا کن ب ۳۴ هفته برسم

سلام منم هفته 12گفتن بچه مشکل داره باید امنوسنتز بشی بد از اینکه امنوسنتز شدم تا سه هفته فقط گریه میکردم چون بچه اولم مشکل داشت و تو هفته نوزده سقطش کردم اصلا استراحت و احتیاط نکردم بعد از امنوسنتز بعد که جواب امنوسنتز آمد و معلوم شد بچه سالمه دردهای منم شروع شد انقباض خیلی شدید و دکترم منو استراحت مطلقم کرد تا الان اینم بگم مامانم و خواهر برادرم اینجا نیستن تهران هستن دکتر بهم گفت احتمال زایمان زود راس دارم ولی هرروز میگذره وهر هفته میگذره آرامشم بیشتر میشه من با تنهایی وکلی سختی به اینجا رسیدم ودعا میکنم زایمان زود راس نکنم

خیلی برات خوشحال شدم واقعا درست میگی ایشالله نی نی رو بغل میگیری و ازین هم خوشحال تر باشی
بدای ما هم دعا کن ...

جاریم تقریبا ۵ ساله پیش تو انمالی بهش گفتن سرویسکت شده ۱۸ برو که بچت میفته مام شهرمون کوچیکه پساری اینا نمیزاشتن با شیاف وآمپول بچشو نگه داشت هفته ۴۲ زایمان کرد تا اون بالایی نخواد برگ از درخت نمیفته

خدارو شکککککککر

خداروشکر عزیزم😍منم سرکلاژم همش دعا دعا میکنم به ماه نهم برسم خیلی استرس دارم توکل به خدا🌹🙏🏻
خدا همه ی نی نی هارو حفظ کنه

حرفایی که زدی چقد شبیه حرفای دل من بود منم از هفته۲۴بارداری طول سرویکسم ۲۸شد و تاالان همش استراحت بودم وخداروشکر میکنم که تااینجا تونستم خودمو برسونم الانم تمام دغدغم اینه برسم ب۳۶،،انشاللع ک همگی ب سلامتی زایمان کنن

عزیزم چقدر یاد خودم افتادم
من هفته 17 با سونو متوجه شدم ک سرویکسم از 38 ب 25 رسیده انگار ته دنیا بودم چون پسرم رو تو 23 هفته از دستش داذم گفتم حتما باز قرار همون اتفاق زودتر برام بیفته وقتی سرکلاژ اورژانسی شدم و مطلق هیچوقت فکر نمیکردم ب هفته بالا برسم اما شکر 23 هفته رو رد کردم و هر هفته ک میرفتم جلو ب قول معروف هفته ام بالا میرفت امید هم بیشتر میشد همش میگفتم دکتر گفته 34شیاف و امپول رو قطع میکنه و از مطلقی درم میاره ی روزی فکر نمیکردم ب این هفته و ماه برسم سخت بود اما خدا خواست و کمک کرد
هزار هزار بارم شکر کنم کمه

قشنگ درکت میکنم
استرس و ترست رو نگرانیو امیدت رو و حس الانت رو انشاالله بسلامت بغلش بگیری

پساری من ۳۰هفته گذاشتم چرا ب شما اینجوری گفتن

سوال های مرتبط

مامان رایا مامان رایا هفته سی‌وهفتم بارداری
این هشت ماهی که استراحت مطلق بودمو برام بخوبی و خوشی گذشت و ماه 9هم بسلامتی داره میگذره الهی شکر بابت همچی من تو این 9ماه بارداری واقعا اذیت شدم ولی کم نیوردم و بخاطر بچم تحمل کردم این سختیا و استراحت مطلق بودنو واقعا روزای سختی بود واسم همش تو خونه بودم اصلا هیجا نرفتم همش دراز کش بودم یا رو پهلو چپ یا رو پهلو راست دیگه تموم پهلوهام سیاه شدن و واقعا بدنم خشک خشک بود در روز فقط شاید ده دقیقه بلند میشدم اصلا بلند نمیشدم از ترس و تجربه ی اول بارداریمم ک بود واقعا میترسیدم بلند بشم همه ی کارا رو دوش شوهرم بنده خدا بود خدا ازش راضی باشه این 9ماه با من کلی سختی کشید بنده خدا یه هفته سر کار یه هفته خونه پیش من همش غذا ظرف جارو کارا خونه خرید. و مهم تر از همه شنیدن غُرغُرای من تو بارداری واقعا بد اخلاق شدم.یه هفته ی ک شوهرم نبود مادرشوهرم.بنده خدا.و پدر و مادرم و داداشام از شهرستان میومدن پیشم خدا از همشون راضی باشه انشاالله بتونم جبران کنم این همه خوبیشونوخلاصه این هشت ماهی ک گذشت من همش تو خونه فقط دو هفته یا سه هفته یبار برا دکتر میرفتم و بعد دکترم میومدم خونه حتی این هشت ماه رنگ بازارو به چشم ندیدم.خونه بابام نرفتم خونه مادرشوهرم اینا هم ک تو ی خیابون هستیمم نرفتم فقط و فقط بخاطر نینیم همچیو تحمل کردم و همشم با توکل بخدا بوده خدایا صد هزار مرتبه شکر تو تنهاییام همش با خدا دردو دل میکردم و واقعا انرژی خوبی بهم منتقل میشد خدا رو همیشه کنارم حس میکنم تو لحظه لحظه زندگیم بوده هست و خواهد بود.