۶ پاسخ

خدا رو شکر عزیزم😍
انشالله بسلامتی نی نیتا بغل کنی کل سختیا رو فراموش میکنی

ومنی که بااین تاپیکت چشام اشکی شد🥲خداروشکر

التماس دعا عزیزم

خدارو هزار مرتبه شکر انشالله که سالم وسلامت بغلش بگیری.تورو خدا مارو هم دعا کن منم بارداریم پر خطر و پر از سختیه.انشالله که همه چشم انتظارا هم دامنشون سبز بشه

عزیزم خسته نباشی و اومدن نینیت مبارکه باشه ازش لذت ببر نگران عکس هم نباش آتلیه ها شکم مصنوعی دارن و میتونی بعد زایمان سر فرصت بری اگه خیلی دوست داری مهم سلامت خودت و بعد نینی هست 💜💜💜امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی

خداروشکر عزیزم
انشاالله بسلامتی زایمان کنی
برا ماهم دعا کن

سوال های مرتبط

مامان فندق هام مامان فندق هام ۱ ماهگی
بالاخره رسیدم ب ماه نهم
ب خودم خدا قوت میگم و ممنونم از خدا ک همیشه هوامو داره
با تموم سختی ها و چالش های دشوار بارداری این مرحله رو هم پشت سر گذاشتم
مثل همیشه امشب شاکر خدایی هستم ک منو لایق دونسته این دو کوچولو رو توی وجودم تکامل بدم و رشد کنن
توی این بارداری سختی ها و دشواری های زیادی کشیدم چ شب ها ک با گریه و درد گذروندم و چ روز هایی ک ب امید دیدن روی ماهشون تحمل کردم شاکرم خدایی رو ک اگر هم درد و عذابی بود چه بسا برای سنجیدن صبر و تحملم بوده و خداروشکر ک تونستم تا اینجای راه رو با توکل ب بزرگی خودش پیش ببرم
۸ ماه پر از چالش های دشوار گذشت و الان توی چالش جدیدی قرار کرفتم ک فقط با نگاه بالا سریم میتونم بگذرونمش
دکترا میگن دخترم دو هفته از پسرم کوچیک تره و افت وزن داره شنبه قراره دوباره سونو بشم و اگه تغییری نکرده باشه ختم بارداری میدن
میدونم ک اگه از تمام دنیا نا امید بشم یکی رو دارم ک تمام امیدم ب خودشه و میدونم شاید ب مو برسه ولی نمیزاره پاره بشه


به امید روزی ک تایپ کنم دخترم و پسرم سالم و سلامت بغلم هستن و باز هم با یقین بگم شکر خدایی را ک عیچ وقت بنده اش را نا امید نمی‌کند 😊😊
مامان رایا مامان رایا ۲ ماهگی
این هشت ماهی که استراحت مطلق بودمو برام بخوبی و خوشی گذشت و ماه 9هم بسلامتی داره میگذره الهی شکر بابت همچی من تو این 9ماه بارداری واقعا اذیت شدم ولی کم نیوردم و بخاطر بچم تحمل کردم این سختیا و استراحت مطلق بودنو واقعا روزای سختی بود واسم همش تو خونه بودم اصلا هیجا نرفتم همش دراز کش بودم یا رو پهلو چپ یا رو پهلو راست دیگه تموم پهلوهام سیاه شدن و واقعا بدنم خشک خشک بود در روز فقط شاید ده دقیقه بلند میشدم اصلا بلند نمیشدم از ترس و تجربه ی اول بارداریمم ک بود واقعا میترسیدم بلند بشم همه ی کارا رو دوش شوهرم بنده خدا بود خدا ازش راضی باشه این 9ماه با من کلی سختی کشید بنده خدا یه هفته سر کار یه هفته خونه پیش من همش غذا ظرف جارو کارا خونه خرید. و مهم تر از همه شنیدن غُرغُرای من تو بارداری واقعا بد اخلاق شدم.یه هفته ی ک شوهرم نبود مادرشوهرم.بنده خدا.و پدر و مادرم و داداشام از شهرستان میومدن پیشم خدا از همشون راضی باشه انشاالله بتونم جبران کنم این همه خوبیشونوخلاصه این هشت ماهی ک گذشت من همش تو خونه فقط دو هفته یا سه هفته یبار برا دکتر میرفتم و بعد دکترم میومدم خونه حتی این هشت ماه رنگ بازارو به چشم ندیدم.خونه بابام نرفتم خونه مادرشوهرم اینا هم ک تو ی خیابون هستیمم نرفتم فقط و فقط بخاطر نینیم همچیو تحمل کردم و همشم با توکل بخدا بوده خدایا صد هزار مرتبه شکر تو تنهاییام همش با خدا دردو دل میکردم و واقعا انرژی خوبی بهم منتقل میشد خدا رو همیشه کنارم حس میکنم تو لحظه لحظه زندگیم بوده هست و خواهد بود.