شبتون بخیر مادرا میخوام تو قضاوت کردن ی موضوع کمکم کنید ببینم کیا با من هم فکرن
سه هفته پیش خونه داداش بزرگم دعوت شدیم شام
سه تا داداش دارم با زنداداش وسطیم از همشون راحتترم
داداش بزرگم طبقه بالای خونه مامانم اینا زندگی میکنن
میرفتیم خونه داداشم پسرم ده سالشه رفت پایین خونه مامانم زنداداش وسطیم تو اتاق خواب مامانم بوده پسرم میره تو اتاق خواب و بعد زنداداشم ب حالت شوخی شلوار خودشو میکشه پایین پشتشو نشون پسر من میده خداروشکر شرت پاش بوده پسر منم میخنده میاد بیرون و بعد با بچه‌ها سرگرم میشه یادش میره ب من بگه بعداز سه هفته دیروز یهو یادش افتاد برا من تعریف کرد من بشدت حالم بد شد و عصبی شدم و واقعا نیت کارشو نفهمیدم و چون از اون شب خیلی گذشته نمیتونم بهش بگم که چرا این کارو کرده چون امکان داره بگه نه من نکردم
و میدونم ک پسر منم دروغ گو اصلا نیست
زنداداشم شیطونه خیلی ولی فک نمیکردم رو پسر من شیطونی کنه
من نمیدونم چکار کنگ همش فک میکنم از روی عقده و دشمنی این کارو کرده

۹ پاسخ

من بودم جای شما جرش میدادم

چ کاری آخه جلد پسر کوچیک 🥲

چه کار زشتیییییی
اصلا فکرشم میکنم حالم بدمیشه
یه مادرهم نباید ازاین شوخیا با پسرش بکنه چه برسه به زندایی
مخصوصا الانکه همه نوجوانها مسائل جنسی رو میدونن ومثل قدیم نیست
وبلوغ زودرس زیاد شده

حتما بهشون تذکر بدین که دیگه تکرارنکنن
به پسرتونم توضیح بدین که کار زنداداشتون اصلا درست نبوده واصلا شوخی خوبی نبوده تا براش عادی نشه

من جاتون بودم حتما باهاش برخورد میکردم که بدونه شما در جریان رفتارش هستید اگه انکار کرد بگو پسرم بهم دروغ نمیگه بگو اگه دوباره تکرار کنی به برادرم میگم نهایتش اگه قبول نکردن باهاش قطع ارتباط کن اگه دلیلشو پرسید بگو بخاطر رفتار فلان روزت

چ کاری کرده زن گنده


آفرین به پسرت و تربیتش
باریکلا که بهت گفته

حتما تشویقش کن

بنظرم حتما بهش بگو
چکن‌ممکنه بعدا کارای بدتراز ابن‌جلو مسرت انجام بده
مگه پسره ده ساله کوچیکه؟
همه جیز رو میفهمه
اکر قبول نکرد بگو من ب پسرم اعتماد دارم
خودتو جمع میکنی یا با مجبور میشم برخورد بهتری باهات داشته باشم‌یا داداشمو در جریان بذارم

خب شاید داشته لباس عوض میکرده

کار درستی انجام نداده اصلا این کار چه معنی داره

پسرتون چند سالشه ببخشید ولی واقعا از تصورش خندم گرفت

سوال های مرتبط

مامان محمد جواد مامان محمد جواد ۱ سالگی
بچه ها دلم برا پسر داییم گرفته خیلی سختی میکشه یه زن گرفت ۱۴ سال پیش خوشگل بود خیلی ب خودش می‌رسید و آرایش و تیپ میزد پسر داییم همه چی براش می‌گرفت بعداز ۴ سال بچه دار شدن شیر بشیر
پسر داییم چند سری مچ زنشو با پسر گرفته بود ولی باز بخشیدش خدا بهشون دوتا‌پسر داد پسر بزرگه بشدت ب باباش وابسته بود پسر داییم زندگیشو فروخت رفت انگلیس تا اینارو خوشبخت کنه از وقتی پاشو گزاشت اونور زنش بدتر شد بچه‌هارو آزار میده میزاره اینور اونور با دوس پسراش میره بیرون براشون لباس درست نمیخره به پسرداییم میگه برام پول بزن تا بزارم بچه‌هارو ببینی بعداز دوسال دیروز بچه‌هاشو دیدیم ب قرآن مثل مریضا بودن کوچیکه ۷ سالشه درست نمیتونه حرف بزنه رو دستاش و بدنش جاهای سوختگی بود پسر بزرگش هم بدنش کبود بود میگفت من دیگ نمیرم خونمون دیروز اومده بودن خونه عمه‌شون بزرگه میگفت من برم خونه مامانمو اذیت میکنم میشه من نرم
خیلی دلم کبابه
زنداداشم میشه عمه‌ی اونا دلش خون بود از زنداداشه پسر داییم تو جوونیش پیر شده کل ريشش سفید شده دعا کنید براش بتونه بچه‌هاشو ببره پیش خودش