۹ پاسخ

زایمانت چی بود؟؟؟

عزیزم واقعا ۱۶ سالته ؟

عزیزم چقدر سختی کشیدی خدا حفظشون کنه برات ♥️

عزیزم ایشالا همیشه سالم سلامت باشید

خدا حفظشون کنه خدارو شکر عزیزم سالم کنارتونن.پر روزی باشن انشالله

انشاالله همیشه سالم وسلامت باشن

ای جان ان شاالله همیشه سالم وسلامت باشن عاقبت بخیر بشن زیر سایه شما عزیزم ♥️♥️

الهی عزیزم انشالله صحیح و سالم و سلامت باشن و عاقبت بخیریشونو ببینی
هم شما هم من و همه مامانت برای بچه هامون❤️

ای خدا ایشالله سالم باشن

سوال های مرتبط

مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۲ ماهگی
پارت دوم نوزاد مکونیال


با فیلم برداری اتاق عمل همسرم هماهنگ کرده بود و از اون لحظه کلیپ داریم
خلاصه من ۱۲ساعت کامل بعد عمل درازکشیده بود و بعدش اجازه راه رفتن داشتم که سرعت خودمو به ان ای سیو رسوندم و پسرم رو دیدم
نفس هایش به شدت تند بود و بدون دستکاه اکسیژن نمیتونست نفس بکشه و گفتن که مکنیوم وارد ریه اش شده تا جذب بشه زمان می‌بره
از پسرم آزمایش کشت عفونت ۲۴,ساعته و ۷۲,ساعته گرفتن که خوشبختانه منفی شد و دکتر برای این که زود تر مکنیوم جذب بشه آنتی بیوتیک تجویز کرده بود
بعد از تزریق آنتی بیوتیک پسرم خیلی حالش بهتر شد و دکتر اجاره داد. که بغل بگیرمش
بعدش هم اجازه داد که از سینه مادر تغذیه رو شروع کنه
من هر روز از صبح تا شب بیمارستان بودم و دوساعت یک بار میرفتم برای شیر دادن و بعد از این که من بغل گرفتم و شیرش دادم روند درمان سریع شد و تو بغلم بدون دستگاه نفسش منظم میشد
خیلی روز های سختی بود
خیلی تجربه سنگینی بود ولی با توکل به خدا این مرحله رو رد کردیم
امید وارم همه بچه ها سالم و سلامت باشن و عاقبت بخیر بشن
سوالی بود در خدمتم🌹
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
دیگه کم کم دیدم داره حالم بد میشه که دیدم پرستار زود سرم وصل میکنه و میگه فشارش ۵ شده تا گفت خوبی خانوم گفتم نه تپش قلب دارم خیس عرق شدم سرمو به پهلو خوابوند گفت الان خوب میشی ساعت روبه رو می بود دقیقا ساعت ۳ و ۱۳ دقیقه بود که صدای دخترم اومد نه مثل بقیه بچه ها گریه کنه فقط چندتا ناله کرد دیگه پرستار آوردش صورتشو گذاشت روی لپم که بهترین لحظه دنیا بود برام دیگه دکتر خودش خداحافظی کرد و رفت پرستار شروع کرد به بخیه کردن تموم که شد بردنم ریکاوری ساعت ۴ بود خیلی لرز گرفته بودم هرچی میگفتم سردمه میگفتن نه از داروهاس اومدن شکمم و ماساژ دادن شوهرمو صدا زدن منو گذاشتن روی تخت همون لحظه هی شوهرم می‌گفت پتو بندازین روش از داره هی اوناهم میگفتن دخالت نکن آقا منو بردن بخش شوهرم خداحافظی کرد و رفت بعد دو ساعت دخترمو آوردن پرستار گفت خدا به تو و دختر زندگی دوباره داد ولی دخترم تموم ناخن هاش کبود شده بود ساعت ۱۱ شب بود که اومدن سوند رو کشیدن لباسامو عوض کردن با کمک مادرم بلند شدم راه رفتم پمپ درد نداشتم فقط دوتا شیاف گذاشتم خدارو شکر دردی آنچنان نبود که نتونم تحمل کنم همیشه دکتر رمضانی رو دعا میکنم که واقعاً یک فرشته بود برام
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
پارت 5
دیگه درازکشیدم پاهام شروع شد داغ شدن و حالت گزگز کردن داشت سنگین میشد که من یهو خس کردم حالم داره بد میشه یه حالی شدم تپش قلب و تنگی نفس سریع گفتم من حالم داره بد میشه دستامو بسته بودن سعی داشتم دستامو بلندکنم پرستاره گفت دساتو بلندنکن چیزی نیس فشارت افتاده ک فک کنم یه ارام بخش زدن چون درجا یه ارامشی بهم دست داد ریلکس شدم کلا هی تکون میخورم محکم دکترم گفت یکم فشار بدید بچه بالاس که همون پسره ک گفتم شوخی میکرد اومد دو دستی رو معدمو فشار میداد خیلییی بد بود اونجا یک لحظه تمام سرو گردنم درد عجیبی پیچید ک یهو صدای گریه دخترمو شنیدم سریع اوردن گذاشتن بغل صورتم من همینطوری اشکام میومد و دخترمو بوس میکردم یه دختر نازه توپلی سفید اصلا باورم نمیشد حس اون لحضشو هیج جوره نمیتونم بیان کنم ایشالله قسمت همه چشم انتظارا بشه دیگه دخترمو بردن تمیزش کنن منم دو سه تا تکون خوردم بخیمو زدن دکترمم اومد خدافظی کرد باهامو رفت منو بردن ریکاوری..تو ریکاوری یه ماما بالاسرم بود واسه شیردهی سریع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم ک شیر بخوره وای هرچی از حس خوبش بگم کم گفتم دیگه یسری اموزشا داد بهمو دخترمم کلا داشت تو تایم ریکاوری شیر میخورد یه یک ساعتی اونجا بودم دیگه زنگ زدن بیان ببرنم تو بخش دیگه داشت کم کم حس پاهام برمیگشت انگار پاهام خواب رفته بود مور مور میشد هرجی سعی میکردم تکون بدم نمیشد دیگه اخرش یکم انگشتامو‌تکون میدادم کم کم داشت دردمم شروع میشد دیگه ساعت پنج و نیم من میخواستن ببرن دخترمم ساعت ۴:۲۰ به دنیا اومد..دیگه اومدن منو از رو تخت اتاق عمل گذاشتن رو یه تخت دیگه که من چون دردم شروع شده بود یه لحظه واقعاا دردم اومد چشام پراز اشک شد
مامان دوقلوهای ناز مامان دوقلوهای ناز ۴ ماهگی
مینویسم برای همه مادرایی که نوزاداشون به دنیا میاندو میرن ان آی سی یو این دختر منه 1600 پوست استخون خونریزی معده اکسیژن به همه جاش وصل سرم زردی و.... دو هفته کارم شده بود گریه التماس زاری تازه زایمان کرده بودم بخیه هام نکشیده بودم این دوتا بچه هامم میدیدم تو دستکاه یعنی کمرم خم شده بود میرفتم داخل بخدا با کمر خم با سن 27سالگی مادرمم قبل زایمان رفته بودن مکه من بودم و همسرم پیر شدیم بس رنج خوردیم دکتر به شوهرم گفته بود برین دعا کنین زنده بمونن نا امیدمون کردن خلاصه دوهفته از بیمارستان تکون نخوردم خونمون تو اون شهر نبود جایی نداشتیم دوهفته شبانه روز کارمون شده بود گریه نذر نذورات التماس پیش خدا چقد میرفتم پیششون باهاشون حرف میزدم بماند که بعضیا از نزدیکان هم گفته بودن این بچه هاش نمیمونن خلاصه خدا خواست خوب شدن (من نه آمپول ریه زده بودم نه وزن بچه هام بالا بود نه سن بارداریم) خلاصه بگم ما تو این دوهفته خیلیا شناختیم کسایی که فقط نمک میریختن رو زخممون خلاصه من تنها تنها دوتا بچه تو دستگاه دووم اوردیم الان تو خونمون هستیم خداروشکر نگران نباشید فقط خودتون نبازید این متن با اشک برا اون لحظات سختی که گذروندم نوشتم ولی بدونید پایانش شیرینه
به همون کسی آفریدشون ایمان داشته باشید مراقبشونم هست 23اسفند 1403 💔♥
مامان سید احسان مامان سید احسان ۱ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان فنچ مامان فنچ ۶ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
۳/۱۲/۲۵
و بالاخره امروز تو ۶۵ روزگی تست زردی نویان ۲.۳ شد 🫠😅
یه اخیییییش عمیش از ته دلم گفتم وقتی برگه ازمایشو گرفتم
من سر زردی خیلی اذیت شدم اومدم اینجا تجربمو بگم که شماها اذیت نشید
پارسال تو اقوام ما یه بچه دنیا اومد ک تو ۳ روزگی عدد زردیش۱۶ بود تو خونه براش دستگاه گذاشتن و پایین اومد و به محض تحویل دادن دستگاه زردیش باز بالا رفت و خلاصه تا ۲-۳ ماهگی درگیر بودن
وقتی که نزدیک زایمانم بود انقدر ازین بابت بهم استرس دادن ک مدام فکرم درگیر بود ک بچم زردی نداشته باشه و انواع و اقسام کارهارو تو هفته های اخر کردم از ۲۸ هفته عرق کاسنی خوردم خاکشیر و اسفرزه خیس خورده رو شکمم میکشیدم خیار میخوردم…
وقتی ام ک بچم دنیا اومد و داشتن از بیمارستان مرخصمون میکردن دوباره درخواست دادم ک پزشک اطفال بیاد و ازش خواستم زردی بچه چک بشه و چندین بار چک کردن گفتن ببرش خونه زردی نداره
بچم چهار روزه بود ک به اصرار مادر اون بچه و استرسی ک به من داد مجبورم کرد ک بچمو ببرم تست زردی بدم تست دادیم و زردی نویان ۱۰.۵ بود من با دوتا پزشک اطفال صحبت کردم گفتن مشکلی نیست این فامیل عزیز انقدر به من فشار روحی وارد کرد که اره برای همینجوری بود دکتر کفت هیچی نیست رفت بالا بعدا گفتن شما پدر و مادر بدی هستید .. منم یه مامان اولی بی تجربه و ترسو خ