پارت دوم نوزاد مکونیال


با فیلم برداری اتاق عمل همسرم هماهنگ کرده بود و از اون لحظه کلیپ داریم
خلاصه من ۱۲ساعت کامل بعد عمل درازکشیده بود و بعدش اجازه راه رفتن داشتم که سرعت خودمو به ان ای سیو رسوندم و پسرم رو دیدم
نفس هایش به شدت تند بود و بدون دستکاه اکسیژن نمیتونست نفس بکشه و گفتن که مکنیوم وارد ریه اش شده تا جذب بشه زمان می‌بره
از پسرم آزمایش کشت عفونت ۲۴,ساعته و ۷۲,ساعته گرفتن که خوشبختانه منفی شد و دکتر برای این که زود تر مکنیوم جذب بشه آنتی بیوتیک تجویز کرده بود
بعد از تزریق آنتی بیوتیک پسرم خیلی حالش بهتر شد و دکتر اجاره داد. که بغل بگیرمش
بعدش هم اجازه داد که از سینه مادر تغذیه رو شروع کنه
من هر روز از صبح تا شب بیمارستان بودم و دوساعت یک بار میرفتم برای شیر دادن و بعد از این که من بغل گرفتم و شیرش دادم روند درمان سریع شد و تو بغلم بدون دستگاه نفسش منظم میشد
خیلی روز های سختی بود
خیلی تجربه سنگینی بود ولی با توکل به خدا این مرحله رو رد کردیم
امید وارم همه بچه ها سالم و سلامت باشن و عاقبت بخیر بشن
سوالی بود در خدمتم🌹

۲ پاسخ

منکه پسرم به دنیا اومد و رگ های قلبش باز بود واقعا اذیت شدم به نظرم مشکل پسرشما در مقابل مشکل پسرمن هیچه

ای جان قدمش مبارک باشه.منم پسرم مکونیال بود و تنفس سریع داشت و زردی هم داشت 6 روز بستری بود تو ان آی سیو واقعا درکت میکنم عزیزم چه روزای سختی رو از سر گذروندی خدا رو شکر الان خوبه و کنار هم هستید.به خودت افتخار کن تو یک مامان قهرمانی🥰🥰🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۲ ماهگی
تجربه ۷روز ان ای سیو با نوزاد مکونیال

سلام عزیزان 🌹
من چون سن بارداریم بالا رفته بود و تا ۳۶هفته آمپول و شیاف پروژسترون استفاده میکردم
اصلا دهانه رحمم از ۳سانت باز تر نمیشد و پیشرفت نمی‌کرد
خلاصه با کلی پیاده روی و پله نوردی درد های زایمانم کم کم شروع شد
تقریبا دو روز درد قابل تحملی بود و فاصله بین درد ها زیاد بود
بعد از دو روز درد ها شدید شد و فاصلشون به پنج دقیقه که رسید رفتم بیمارستان
۵سانت باز شده بودم و همچنان درد ها قابل تحمل بود
تا بستری شدم درخواست اپیدورال دادم
ولی گفتن هنوز اسمم تو سیستم نیومده و با منتظر باشم
گفتن تا اسمم بیاد سریع میزنن برام
دیگه دستگاه ان اس تی بهم وصل کردن همه چی اوکی بود تا این که دکترم گفت کیسه آبم رو پاره کنن
یه نکته ...
پاره کردن کیسه آب دردش مثل معاینه هستش
دیگه ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد و یهو یه آب خیلی گرمی از من خارج شد
معمولا آب کیسه آب بی رنگ هست ولی کیسه آب من یه کوچولو به رنگ زرد و مایل به سبز بود
ماما گفت بچه مدفوع کرده و سریع باید سزارین اورژانسی بشی
دیگه سوند وصل کردن و کارهای عملم رو کردن و در کمتر از ۵دقیقه من منتقل شدم به اتاق عمل
آمپول بیحسی رو از کمر تزریق کردن
من همیشه وحشت داشتم از آمپول تو کمر ولی خوشبختانه درپی حس نکردم و فقط یه سوزش کوچولو بود و خیلی سریع پاهام داغ شد
موقع برش شکمم من متوجه میشدم که تیغ رو میکشن نه این که درد کنه یا بسوزه
حسش مثل این بود که یکی با ناخن بکشه رو پوستت
متاسفانه من لحظه ای که پسرم رو از شکمم کشیدن بیرون خوابم برد و اصلا ندیدمش و صداشو نشنیدم
خیلی ناراحتم بابت این موضوع ولی خوشبختانه با اکیپ فیلم برداری
مامان اِلارا🎀 مامان اِلارا🎀 ۴ ماهگی
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۴ ماهگی
تجربه زایمان دکتر حمزه نژادی
سلام خدمت خانم های سیرجانی و کرمانی بنده آذر ماه پیش خانم دکتر سزارین شدم مبلغ ۳ م به دکتر پرداخت کردم،بیمارستان سیدشهدا و راضیه فیروز عمل میکنند به پیشنهاد خود خانم دکتر که گفتند بیهوشی سیدشهدا بهتر است بیمارستان سیدشهدا را انتخاب کردم بسیار تا بسیار از بیمارستان و پرسنل و دکتر فوق العاده خوش اخلاقم راضی بودم پرسنل اتاق عمل سرشار از انرژی مثبت بودند از کمر بی حسی گرفتم و اصلا امپول را احساس نکردم و الان هم اصلا احساس کمردرد ندارم پمپ درد داشتم برای دردهای بعد عمل که خوب بود وصل سوند در اتاق عمل انجام شد و اصلا دردی نداشت با توجه به فوبیای که من داشتم همه چیز خیلی عادی و خوب طی شد فشار شکمی دوبار در اتاق عمل و دوبار در بخش انجام شد دردش قابل تحمل بود تنها قسمت سخت سزارین بلندشدن از تخت بعد از ۸ ساعت بود دیگه بقیه اش عالی بود
تجربه خیلی خیلی شیرینی بود از سزارینم با دکتر حمزه نژاد که واقعا کاربلدهستند امیدوارم عمر طولانی داشته باشند من روز دوم بعد از سزارینم شروع کردم به کارهای خودم را انجام دادن درصورتی که خیلی ها تا ۱۰ الی ۱۵ روز نمی توانند کار های روزمره خود را انجام بدهند ،پیشنهادمن به خانم های سیرجانی که میخواهند سزارین بشوند بدون شک خانم دکتر حمزه نژادی و بیمارستان سیدشهدا است ،ان شاءالله همگی عزیزان بسلامتی و راحتی زایمان کنند♥️🙏
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۵ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان حلما مامان حلما ۲ ماهگی
سلام وقتتون بخیر
من بچم از ۱۶روزگی سرما خورد و علایمی مثل پرتاپ شیر و کبودی لب ها و صورتش و سرفه های کم داشت ولی بعد چند روز استفراغش شدید تر شد و نفس تنگ میشد جوری که پشتش رو ماساژ میدادیم و بهش ضربه میزدیم تا دوباره بتونه نفس بکشه و پیش متخصص اطفال هم بردیمش که گفت مشکلی نداره و عادیه دوره رفلاکس و کولیکش رو داره میگذرونه و بهش قطره دایمتیکون و اسپری بینی بهش داد ولی وقتی برگشتیم خونه دوباره حال بچم خراب شد و تا خود صبح چشم رو هم نذاشتم و دوباره پیش یه متخصص اطفال بردمش وقتی اون دیدش سریعا گفت باید بستری بشه و نباید تا سه ساعت شیر بخوره و کارای بستریش رو انجام دادیم و حین رگ گیری دوباره دخترم بازم سیاه شد و اکسیژن کم آورد که همزمان اکسیژن رو وصل کردن و مدام سرم و اکسیژن بهش وصل بود.ویه شب شدیدا نفس تنگ شد و حالش دوباره خراب شد و این بار منتقلش کردن ان ای سیو و ساکشنش کردن و یه چیز زرد رنگ که نمیدونم خلط بود یا یه چیز دیگه از گلوش بیرون آوردن ولی هچنان تا یک یا دوروز اکسیژن بهش وصل بود و اجازه ندادن تا سه یا چهار روز بهش شیر بدم تا اینکه اجازه صادر کردن ومن با سرنگ و قطره چکان بهش شیر میدادم تا اینکه خداروشکر حالش بهتر شد و مرخصش کردن ولی همچنان وقتی سرفه میکنه نفسش کمی میگیره وانگاری یه چیزی تو گلوشه که نمیزاره راحت تر نفس بکشه و انگاری خلط داره که مانع نفس کشیدنش شده آیا این خلط گلو درمان داره کسی بوده بچش این علایم داشته باشه و درمان شده باشه ممنون میشم جواب بدین چون روز و شبای سختی رو داریم میگذرونیم ونگران حال دخترمون هستیم