شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍

۴ پاسخ

سلام عزیزم خیلی خیلی تبریک میگم بهت❤️انشالله قدمش پر خیر و برکت باشه
بهتره اینطوری درمورد بی حسی نگی چون خیلی از مامانا همینطوریشم خیلی استرس دارن اینو بخونن بیچاره ها وحشت میکنن
بنظرم به خیلی عوامل بستگی داره
من خودم قبلا بی حس شدم وبنظرم اصلا آمپولش درد خاصی نداشت

ای جانم 🥹🥹

ولی برای من نه سوند درد داشت نه بی حسی بدنم بیشتر خنک شد حالت تهوع داشتم بخاطر گشنگی و اکسیژن رو دهنم اینبار بیشتر استرس دارم نمیدونم چرا

اخی چقدر قشنگ توضیح دادی مرسی🥹🥹قدمش مبارک عزیزم منم بیشتر ذوق دیدنشو دارم تا استرس😍

سوال های مرتبط

مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۱ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان آرتمیس🩷🫀 مامان آرتمیس🩷🫀 ۴ ماهگی
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان پاشا🧸 مامان پاشا🧸 ۱ ماهگی
تجربه سزارین در بیمارستان صارم
مامانا من ۸ساعت ناشتا بودم از ۶صبح رفتم بیمارستان دنبال کارای پذیرش و فیلمبرداری عکاسی
یک پک کامل واسه قبل عمل و یک پک کامل واسه بعد عمل بهم دادن هزینش ۹۰۰ تومن بود
بعدشم رفتم برای آزمایش ادرار و خون و چک گردن ضربان قلب بچه و فشار خودم ، بعدشم اومدن دنبالم و رفتیم اتاق عمل
بی حسی از کمر بودم و اصلا درد سوزن اسپاینال رو حس نکردم انقدر دستشون سبک بود 🤌🏽 جو اتاق عمل عالی بود و همه حسابی پرانرژی بودن جوری که اصلا استرس نداشتم
گذاشتن و برداشتن سوند هم واقعا دردناک نبود
ساعت ۱۰:۳۰ رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۰:۵۵ پسرم به دنیا اومد
همسرم اومد اتاق عمل و بند ناف رو برید تمام لحظه ها هم فیلمبرداری داشتم👀 بعدشم رفتم ریکاوری شکمم رو فشار دادن برای تخلیه خون و جمع شدن رحم که کاملا بی حس بودم و نفهمیدم هیچی
در آخر اومدم تو بخش ، پمپ درد داشتم و تا همین لحظه خداروشکر درد وحشتناکی نداشتم
از رسیدگی بیمارستان و پرسنل خیلی راضیم د به امید خدا فردا مرخص میشم❤
مامان دلآنا مامان دلآنا ۱ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ ماهگی
تجربه سزارین اول: من بیمارستان بوعلی همدان عمل شدم و حدود یکسال تحت نظر دکتر عظیمی بودم که خودشم عملم کرد هزینه بیمارستان حدود ۴۲ ۴۳ تومنی شد و ۶ تومنم دکتر به عنوان دستمزد گرفت. من صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان که یخورده زود و خود پرسنل هم نیومده بودن ولی از شش ونیم چنتا دیگه مامان هم برای عمل اومدن که من چون زودتر از همه رفته بودم نوبتمم برای عمل زودتر شد. اول رفتم بخش زایمان اونجا مدارک و تحویل دادم و سرم برام وصل کردن و سوند.هیچی از وصل کردن سوند نفهمیدم و اصلا درد نداشت ولی بعدش حس خوبی نداشت و احساس میکردم ادرارم میریزه که دوبار پرستار اومد چک کرد و تاکید کرد هیچ مشکلی نداره و فقط بخاطره شستشو فکر میکنم سوند شله . من از اتاق عمل هیچ ترسی نداشتم و ساعت نه رفتم اتاق عمل اونجا با دکترم صحبت کردم ولی از لحظه ای که آمپول بی حسی و بهم زدن و پرده رو کشیدن جلو چشمم استرس تمام وجودمو گرفت و به دکترم میگفتم من میترسم اونام همش باهام صحبت کردن و گفتن نفس عمیق بکش که بهترشدم همون پنج دقیقه اول کوچولو به دنیا اومد و بهم نشونش دادن که همه استرسم رفت ولی چون رو سینم احساس سنگینی میکردم و از استرس خیلی صحبت کردم و سرمو تکون داده بودم تهوع گرفتم و تو اتاق عمل مقدار کمی بالا اوردم که به اون وحشتناکی که فکر میکردم نبود و تو اتاق عمل همه چیز برای هراتفاقی مهیا بود بعد نیم ساعت بخیه زدن تموم شد و انتقالم دادن ریکاوری اونجا بچه رو اوردن بهش شیر دادم البته من بی حس بودم و همه کارارو پرستار کرد بهم گفتن تا یازده تو ریکاوری میمونم ولی فقط یه ربع موندم و انتقالم دادن اتاقی که بهم داده بودن ، عصر باوجودپمپ درد احساس درد کردم ک برام شیاف گذاشتن و بهتر شدم
مامان ماهورا مامان ماهورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان آریا مامان آریا ۵ ماهگی
پارت سوم
رفتم داخل بخش زایشگاه و اونجا شروع کردن به نوار قلب گرفتن که باز هم خوب نبود و همزمان شروع کردن به زدن آمپول فشار یه 20دقیقه ای گذشت که چند تا ماما و شروع به معاینه کردن دیدن یه سانت شد دو سانت و منی که همچنان استرس نوار قلب و ترس زایمان همگی دست داده بود بهم دلم رو آشوب کرده بود.کم کم داشت درد زایمان در حد پریودی میومد سراغم بهشون گفتم خوب باید چیکار کنیم که دیدم رفتم و با یه دکتر دیگه اومدن و نوار قلب رو چک کردن دیدن خوب کار نمیکنه و شروع کردن به سون زدن بهم بنده خدا ها اینقدر با ملایمت زدن که من اصلا دردی نفهمیدم.سرمم رو قطع کردن و دست گاه نوار قلب رو هم جدا کردن و منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل.من همیشه از اتاق عمل وحشت داشتم ولی وحشت من همش الکی بود چون اون ترسی که من از اون اتاق برا خودم دارم انگار یه قول هس.خابوندنم رو تخت اتتق عمل دستگاه فشار خون و دستگاه ضربان قلبم رو بهم وصل کردن بلندم کردن و گفتن بشین دکتر بیهوشی چند بار پنبه الکلی کشید رو گودی کمرم و شروع کرد به سوزن بیحسی زدن و بلافاصله منو خابوندن تا بیحس بشم.هی میگفتن پاتو بگیر بالا هرچی تکون میدادم نشد پاهام اولش گرم شد در حد دو دقه طول کشید که بیحس شد و بعد 5دقع کار کردن یهو صدای بچم رو شنیدم که از خدا اون زمان رو برا همه چشم انتظارا و همه اونای که بچه ندارن آرزم میکنم.واقعا لذت بخش ترین مدت عمرم بود