مینویسم برای همه مادرایی که نوزاداشون به دنیا میاندو میرن ان آی سی یو این دختر منه 1600 پوست استخون خونریزی معده اکسیژن به همه جاش وصل سرم زردی و.... دو هفته کارم شده بود گریه التماس زاری تازه زایمان کرده بودم بخیه هام نکشیده بودم این دوتا بچه هامم میدیدم تو دستکاه یعنی کمرم خم شده بود میرفتم داخل بخدا با کمر خم با سن 27سالگی مادرمم قبل زایمان رفته بودن مکه من بودم و همسرم پیر شدیم بس رنج خوردیم دکتر به شوهرم گفته بود برین دعا کنین زنده بمونن نا امیدمون کردن خلاصه دوهفته از بیمارستان تکون نخوردم خونمون تو اون شهر نبود جایی نداشتیم دوهفته شبانه روز کارمون شده بود گریه نذر نذورات التماس پیش خدا چقد میرفتم پیششون باهاشون حرف میزدم بماند که بعضیا از نزدیکان هم گفته بودن این بچه هاش نمیمونن خلاصه خدا خواست خوب شدن (من نه آمپول ریه زده بودم نه وزن بچه هام بالا بود نه سن بارداریم) خلاصه بگم ما تو این دوهفته خیلیا شناختیم کسایی که فقط نمک میریختن رو زخممون خلاصه من تنها تنها دوتا بچه تو دستگاه دووم اوردیم الان تو خونمون هستیم خداروشکر نگران نباشید فقط خودتون نبازید این متن با اشک برا اون لحظات سختی که گذروندم نوشتم ولی بدونید پایانش شیرینه
به همون کسی آفریدشون ایمان داشته باشید مراقبشونم هست 23اسفند 1403 💔♥

تصویر
۳۳ پاسخ

ای جانم خدارو شکر که به خیر گذشت

دکترا کارشون همینه بجا اینک دلگرم کنه مادرو با حرفاشون
رک حرفاشونو میزنن منم دوران بارداری فقط دوبار رفته بودم سونو با خودم گفتم هم پول بدم هم استرس بخرم
هرجا میرفتم با تعجب میپرسید فقط همین دوبار رفتی سونو میگفتم آره باورشون نمیشه
خداروشکر صدهزار مرتبه سالم هستن
خدا حفظشون کنه
و سایه شما و همسرتون بالا سرشون باشه

انشاالله خدا براتون حفظشون کنه..خداروشکر

عزیزم خدارو شکر حالشون خوبه ایشالا همیشه سلامت باشن

الحمدلله ان شاالله سال خوبی پیش رو داشته باشن دوقلوها🥰

عزیزم😭😭خدابرات نگهشون دارع انشالا ک همیشه صحیح سالم کنارت باشن❤

خدارو هزار مرتبه شکرررر

۱۶۰۰ خوب بودن
فامیل ما زودرس یکی ۹۰۰ یکی ۸۰۰ گرم بود

واقعا خدا قوت عزیزم..ایشالا همیشه سالم و سلامت باشن کوچولوهای نازت

خدارو شکر که حالشون خوبه عزیزم ❤️

عزیزم چقدر قشنگ نوشتی خدا برای هم حفظتون کنه. عکس فرشته هات شخصیم بفرست ببینم این نفساتوووو لطفاااا
ممنون

اون قل هتون چند کیلو بود

الهی درکت میکنیم منم این لحظه رو کشیدم ولی متاسفانه یکی از قل هام نموند با وزن ۱۵۰۰ خیلی لحظه سختیه با اینک الان دخترم کنارههم کوچولوعع ولی خداروشکر ک کنارمه خدا برات نگه داره تشون برای منم بیست روز موند اونجا مردم زنده شد م.

عزیزم چند هفته زایمان کردی؟

خدا رو هزار بار شکر که خدا همراهتون تنهامون نزاشته

خدارو‌ هزاز مرتبه‌ شکر‌ که‌ چیزیشون‌ نشده‌ و‌ الان‌ بغلتن

ومنی که ۵سال پیش تو اوج کرونا دخترم ۲۶هفته با وزن ۱.۲۰۰به دنیا اومد و ۵۰روزمو تو بیمارستان گذروندم .ولی ترخیص شدو شادی آورد تو خونمون

منم دخترم چند روز آن ای سیو بود مردمو زنده شدم بعدشم بخاطر زردی رف تو دستگاه ۱۰روز بیمارستان بستری بود منم یا بخیه هام هنوز نکشیده بودمشون بالا سرش بودم همش دلم میسوخت براش ولی بخیر گذشت 🥲

خداروشکر عزیزم🥺انشالله تن خودت و بچه ها و خانواده همیشه سالم باشه و هیچکسی همچین شرایطی رو درک نکنه
منم بچه هام با اینکه وزنشون از دختر تو یکم بیشتر بود و هفته بارداریم ۳۶ بود تو دستگاه رفتن یه هفته
همه جاشون سوراخ کرده بودن خون خشک شده بود رو دست و پاهاشون هر دفعه میرفتم پیششون زار زار گریه میکردم انقدر کوچولو بودن خیلی نگران بودم و دکتر هی می‌گفت خوبن ولی ترخیص نمیکردم منم میترسیدم چیزی باشه ب ما نمیگن
بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم خودم رفتیم اتاق مادران و هی ب بچه ها سر میزدم بخیه هام خیلی درد میکرد اشکم از خستگی و ناراحتی هی میریخت
الان روزی هزار بار خداروشکر میکنم پیشمن با اینکه سختی داره دوقلویی ولی خیلی خوشحالم هر دو سالم پیشمن
از ته دلم دعا میکنم هیچ مادری این شرایط درک نکنه و همه بچه هاشون بسلامتی بغل بگیرن

عزیزم واقعا سخته همه ما به جور امتحان شدیم از طرف خدا.
منم پارسال پسرمو تو هفته 3۹از دست دادم منی که همه چیمو آماده کرده بودم وسایل بیمارستان بگیر تا ساک و لباس بچه و خودم رفتم چکاپ گفت خانوم بچت ایست قلبی کرده همونجا انقددددرررررر به صورتم چنگ زدم گریه کردم که از حال رفتم اخرسرم بچه ۴کیلو رو طبیعی دنیا آوردم.
آره عزیزم بعد هر گریه خنده ای هم هست.
الان هزار ماشاالله دخترم دنیام شده از وقتی پا تو خونم گذاشته گلستان کرده برام نفسم ب نفسش بنده
اونام همش شد خاطره اما تلخ خیلی تلخ 😔

شما خیلی قوی هستید و باید ازتون الگو گرفت.

الهی بگردم گلم چه لحظات سختی روپشت سرگذروندی وخداروشکرکه الان نتیجه اون همه سختی رومیبینی وبه سلامتی تموم شد
امیدوارم ازاین به بعدتمام اتفاقای زندگیتون شادوخوش وهمراه باسلامتی باشه

خداروشکر خداروشکر خداروشکر
انشالله زیر سایتون بزرگ بشن خیلی خوشحال شدم دیدم پایانش شیرینه

خداکنه مشکل پسر منم حل بشه 😢 بگم خدایا شکرت اون روزا گذشت

الهی شکر که ب خیر گذشت تن همه ی نوزادا سالم باشه و همه پدر مادرا به سلامتی بچه هاشون رو بغل کنن

تمام حرفاتو با پوست استخونم درک کردم دوهفته بچم دستگاه بود تو یه شهر دیگه 32هفتهدنیا اومد و دکترا هفته اول کلا ناامیدم کردن کارم گریه بود ولی خدا خواست قهرمان من الان چهار ماهش سختیام گذشت با یه بچه سه سال نیمه و سن 22سالگی بدترین تجربه عمرم گذروندم هر روز مردم زنده شدم هنوزم سختی ادمه داره استرس شب بیداری گریه زیاد ولی شکرخدا کنارمه سالمه فقط میتونم بگم خدا سایه مامانم و خالمو حفظ کنه تو دوهفته سختی کنارم بودن و همدردی کردن برام🥺

خداروهزاربار شکر عزیزم تو ثابت کردی که لیاقت مادرشدن داشتی خدا هم تنهات نذاشت انشاءالله همیشه تنشون سالم باشه وسایه پدر مادر بالاسرشون

عزیز دلم 🥺🥺 حالم خوش نبود سر دلمو باز کردی

عزیزم خداحفظشون کنه براتون ایشالله هیچ وقت غمشونو نبینید❤😘

چه قدر سخت بوده واقعا🥺 خداروشکر که صحیح وسالم باهم برگشتین خونه❤❤❤ ان شاالله از این به بعد همیشه براتون شادی باشه وسلامتی 🌹🌹🌹

گر نگه دار من انست که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
آفرین مامان قوی🥹🥹🥹

اخ خداا😭😭😭😭😭

الهی بگردم برات
خدا بهت توان بده و تن سالم به بچه هات.

سوال های مرتبط

مامان دخترکم✨ مامان دخترکم✨ ۶ ماهگی
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت ششم
مدتی ام ک تو بیمارستان بود بازم اروم قرار نداشت شبا تا صبح من بقلش میکردم و تو راه رو راه میرفتم تمام پاهام زخم شده بودن دهانم زخم بود خون ریزیم شدید تر ولی خب فقط سلامتی بچمو میخاستم
دکترش ک دید بی تابی هاش تموم نمیشه گفت بهتره یه مشاوره قلب هم بشه گفتم ینی چی گفت با آمبولانس می برن مطب دکتر قلب اکو قلب ازش میگیره تا خیالمون راحت بشه این راه سختم عبور کردم و الهی هزاران بار شکر خدا مشکلی نداشت تا جواب کشت خونش اومد و مثبت شد من بقدری بی تاب و ناراحت بودم یه چشمم اشک یه چشمم خون آنقدر گریه زاری کرده بودم که از ریخت و قیافه افتاده بودم دکترش گفت آزمایش تکرار میکنیم دوباره ولی این بار ببرین بیرون از بیمارستان یه آزمایشگاه دیگه شاید اینجا اشتباه شده این کارو انجام دادیم و بعد ۴ روز جوابش اومد و منفی بود😍 آزمایش ادرار گرفتن که گفتن عفونت ادراری داره همون روز ک جوابش اومد اسهالش بیشتر شده بود با سرفه هاش ک دکتر اومد دیدش و ترخیص کرد من دیگه جونی تو هیکلم نبود بعد بیمارستان رفتیم خونه مادرشوهرم قرص خاب خوردم خابیدم تا شب بچمم سپردم یه مادرشوهرم ک مادرشوهرم میگفت وای این بچه ک سرفه داره
خانوما من با جزئیات مینویسم ک اگر این شرایط برا کسی پیش اومده از اینکه تو این راه چ چیزای پیش رو داره و آگاه باشه مثلا من برا اکو قلب یا اینکه دکتر جراح اومد خیلی نگران بودم ولی همه اینا برا این بود که مطمئن بشیم بچه مشکلی نداره
ادامه پارت بعد
مامان نیک مامان نیک ۴ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت ششم💕

واسه من مامان اولی بااون همه استرس و نگرانی که توی این چندروز کشیده بودم خیلی سخت بود بدون پسرم بخوام منتقل بشم بخش زنان و زایمان😓
وقتی همه مادرا با بچه هاشون بودن بغلشون میکردن شیرمیدادن
من فقط باید نگاه میکردم😓😓
خلاصه منو منتقل کردن ماما قراربود بیاد برای باردوم فشار رحمی بده
اخ نگممممممم که چی‌کشیدمممم بااون همه بخیه و درد از اتاق عمل بیای ربع ساعت بعدش بخوان فشار بدن فقط جیغ میزدم شوهرم بیرون بخش صدامو شنیده بود طاقت نیورده بود و خودشو رسوند به در اتاق
بالاخره تموم شد ولی فشارم پایین نمیومد و نوسان داشت بین ۱۴تا۱۶
ازبس جیغ و گریه کرده بودم و بخاطر عمل لب و دهنم خشک خشک شده بود
مامانم با پنبه خیس میکشید به لبم
قراربود تا ۸شب چیزی نخورم و بعدش بلندشم راه برم
به هرزحمتی بود راه رفتم و کلی بهم فشار اومد ولی مجبور بودم بخاطر پسرم سرپاشم...
صبح شد دیدم مامانم خیلی بیحاله گفتم شاید شب تاصبح بیمارستان بوده نخوابیده خستس به هزار زحمت فرستادمش خونه ظهر زنگ زد که اونم بستری شده و کرونا گرفته....حالا من موندم و یه عالمه فکروخیال