پارت ششم
مدتی ام ک تو بیمارستان بود بازم اروم قرار نداشت شبا تا صبح من بقلش میکردم و تو راه رو راه میرفتم تمام پاهام زخم شده بودن دهانم زخم بود خون ریزیم شدید تر ولی خب فقط سلامتی بچمو میخاستم
دکترش ک دید بی تابی هاش تموم نمیشه گفت بهتره یه مشاوره قلب هم بشه گفتم ینی چی گفت با آمبولانس می برن مطب دکتر قلب اکو قلب ازش میگیره تا خیالمون راحت بشه این راه سختم عبور کردم و الهی هزاران بار شکر خدا مشکلی نداشت تا جواب کشت خونش اومد و مثبت شد من بقدری بی تاب و ناراحت بودم یه چشمم اشک یه چشمم خون آنقدر گریه زاری کرده بودم که از ریخت و قیافه افتاده بودم دکترش گفت آزمایش تکرار میکنیم دوباره ولی این بار ببرین بیرون از بیمارستان یه آزمایشگاه دیگه شاید اینجا اشتباه شده این کارو انجام دادیم و بعد ۴ روز جوابش اومد و منفی بود😍 آزمایش ادرار گرفتن که گفتن عفونت ادراری داره همون روز ک جوابش اومد اسهالش بیشتر شده بود با سرفه هاش ک دکتر اومد دیدش و ترخیص کرد من دیگه جونی تو هیکلم نبود بعد بیمارستان رفتیم خونه مادرشوهرم قرص خاب خوردم خابیدم تا شب بچمم سپردم یه مادرشوهرم ک مادرشوهرم میگفت وای این بچه ک سرفه داره
خانوما من با جزئیات مینویسم ک اگر این شرایط برا کسی پیش اومده از اینکه تو این راه چ چیزای پیش رو داره و آگاه باشه مثلا من برا اکو قلب یا اینکه دکتر جراح اومد خیلی نگران بودم ولی همه اینا برا این بود که مطمئن بشیم بچه مشکلی نداره
ادامه پارت بعد

تصویر
۱۰ پاسخ

وای عزیز دلم.
امام زمان بهش سلامتی بده سخته واقعا
پسر بزرگم یه هفته بستری بود درک میکنم😔😔

این چیزا خیلی عادیه من تو بارداریم خیلی سختی کشیدم و میدونم وقتی دکترا یه جواب درست به ادم نمیدن یعنی چی ولی خدارو هزار یک مرتبه شکر که دخترم سالم دنیا امد

مگه شما بچتون موقعه دنیا امدن اکو قلب نبردین

عزیزم منم بچم ۱۲ روز بستری بود برام چند سال گذشت میدونم چقدر سخته خدای هیچ مادری رو با بچه‌اش امتحان نکنه

اخی عزیزم خدا کمکت کنه

چی بود آخر

الهی بگردم براش
منم سر رگ گرفتنای دخترم هر سری میمردم و زنده میشدم

ای خدا😭

بخاطر عفونت ادراری یعنی خلط بالا میوورده و تب داشته؟ شیرم نمیخورده؟

ای خدا

سوال های مرتبط

مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت پنجم
رفتیم بیمارستانی که گفتن اونجا تا ازمایشو و بی قراری هاش دیدن بستری کردن بچمو
اولین کاری ک کردن بردن از دستش خون گرفتن رگ گرفتن از پاش که برای زره زره اشک هاش من آب شدم آنقدر کوچولو بود ک از،دسش نشد رگ پیدا بشه زدن رو پاش من پیر شدم این مدت
آزمایش خون رو دوباره تکرار کردن
سونوگرافی از شکمش هم انجام دادن
از ریه هاشم عکس گرفتن که الحمدالله مشکلی نداشت و منتظر بودم تا جواب آزمایش کشت خون بیاد
از همه بدتر این بود که پاش تکون میخورد و باعث می‌شد رگش خراب بشه شب و نصف شب می بردن برا رگ گرفتن ب منم اجازه نمیدادن برم داخل هر دفعه هم کلی اذیتش میکردن 😓
شیفت پرستارا ک عوض شد پرستار دختر من داشت شرح حالش برا سر شیفت و اینا میگفت اسم جراح رو من شنیدم از پرستاره پرسیدم جراح چرا گفت باید مشاوره جراح بشه گفتم چرا گفت دکترش گفته دیدین که جواب درستی ام به آدم نمیدن ؟؟
خلاصه همون روز جراح اومد سنش از من پرسید و نگاه کرد ب پرستاره گفت کنسله گفتم چی کنسله خندید گفت هیچی میخاستم بگیرمش برا پسرم اما سنشون ب هم نمیخوره بعد رفت سراغ دخترم دست زد رو شکمش اینا بعدم رفت و من باز سوال برام پیش اومد و نگران سِرُم هم به دست دخترم بود نمیتونستم برم سمت دکتره که دیدم دکتره داشت رد میشد گفتم آقای دکتر تروخدا میشه یه لحظه بیایین اومد گفتم من خیلی نگرانم چیزی شده سونو دخترم ک خوب بود چرا شما معاینش کردین گفت ما حدس زدیم پیچیدگی روده داشته باشه که نه چیزیش نیست نگران نباش
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت چهارم
با جزئیات مینویسم ک اگر خداب نکرده کسی بچش اینجوری پیگیری کنه من خودم تو گهواره نوشتم دخترم اورد بالا و غلیظ بود ینی چیه که خیلی ها گفتن چیز خاصی نیست
خلاصه اومدم خونه یه دوره استامینوفن و شیافت گذاشتم براش ینی ۵ روز بعد از پنج روز ک قطع کردم باز دوباره تب و خلط های سبز می آورد بالا بردم ی دکتر دیگه همه چی براش گفتم ، دوتا شربت داد و آزیترومایسین چرک خشکن گفت اینا ۵ روز استفاده کن اگه خوب نشد باز پیگیری کن
گفت یه عکس از ریه اش بنویس گفت نمیخاد
چرک خشکن ۵ روز دادم روز ششم باز دوباره تب
تو این مدت بی قراری و گریه هاش تمومی نداشت روز ششم دومرتبه تب کرد گریه گریه هیچ جوره ساکت نمیشد نصف شب رفتیم بیمارستان آزمایش خون اورژانسی نوشت براش الهی بمیرم براش از دستای کوچولوش خون گرفتن جوابش ۲ساعت دیگه آماده شد برگه اوردیم نشون دادیم دوتا دکتر اونجا بود یکیش گفت عفونت تو خونش هست گفتم ینی چی گفت ی بیماری انگار داره
من اون لحظه با شنیدن این کلمه دنیا تو سرم خراب شد پاهام شل شد افتادم کف زمین فقط گریه میکردم گفتم خدا خودت این دخترو به من دادی چرا داری امتحانم میکنی چرا اذیتم میکنی یه دکتر دیگه اومد آزمایش دید گفت نه هیچی نیست ببرینش خونه گفتم آقای دکتر ینی چی چ جور ببرم خونه گفت ویروسه گفت خب پس داروی چیزی گفت ن چیزی نیاز نیس🙄🙄🙄جواب درستی بهمون ندادن و ما نگران
ازونجا با حال خراب خودمو شوهرم و بچه ام ک بی تاب بود رفتیم ی بیمارستان دیگه آزمایش دید گفت اره عفونت نشون میده داخل خونش برین فلان بیمارستان اونجا رفتیم گفت باید بستری بشه ولی برین بیمارستان دیگه ما اینجا اطفال نداریم
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت هفتم
وقتی مرخص،شد رفتیم خونه مادرشوهرم تا شب و شب برگشتیم خونه خودمون تا اومدم داخل خونه گریم گرفت یاد تموم این مدت ک بچم مریض بوده و گریه میکرده چقدر اذیت شده بود ولی اشک شوق بود خیلی خوشحال بودم ازینکه دخترم خوب شده دختری ک خدا با نذر و نیاز بهم داد
کل لباسای ک تو بیمارستان استفاده شده بود و من جمع کردم دوست نداشتم اونا دیگه استفاده کنم و لباس جدید براش سفارش دادم تقریبا سه روز اول ک مرخص شد با اینکه هنوز سرفه داشت خیلی بچم خوب بود دست و پا میزد بازی می‌کرد شیر میخورد میخابید بیدار میشد من اصلا متوجه اش نمیشدم ساکت بود ینی الان متوجه شدم که بچم حتی کولیکی هم نبود🥲 و چقدر قطره الکی به خورد این بچه دادن،
تا اینکه سرفه هاش شدید تر شد خس خس میکرد و تب کرد دو مرتبه باز دوباره بی تابی و بی خوابی هاش رفتیم همون بیمارستان اورژانس آزمایش و خلاصه پرونده بردیم دکتر اورژانس دید گفت بزار تبش بگیرم تبش ۳۸ بود گفت چون تب داره باید دوباره بستری بشه
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت سوم
راستی قبل از اینکه استفراق همراه خلط بیاره بالا
شیرش ک می آورد بالا خیلی غلیظ بود ولی اینا که به دکتر میگفتم همشون میگفتن طبیعی تا اینکه افتاد رو دور اسهال با رنگ سبز
منه افسرده با یه بچه بی گناه و بی زبون که نمیدونستم چشه و داعم گریه و بی قراری
دکتر گفت با ماشین برین بیرون تا بخابه
این کارم کردیم ک هم‌چنان بی نتيجه الهی براش بمیرم خیلی اذیت شد😓
یه شب بدتر از همیشه بود بی تابی هاش شیرهم نمی‌خورد به شوهرم گفتم فک کنم گلوش درد میکنه گفت عیب رو بچه نزار اون شب من گریه آوین گریه همینجور بقلش میکردم میگفتم مامان تو چته چرا آروم نمیشی چرا ساکت نمیشی خودمم بی خواب بودم خیلی بیحال بود بدنم  تا دم صبح همین داستان بود ، دم صبح حس کردم بدنش داغه پوشکش باز کردم هر کاری کردم ساکت نشد که نشد چند قطره استامینوفن دادم تا ظهر دیدم بدتر شد
شوهرم بقلش کرد گفت داغه بپوش ببریمش دکتر
رفتیم بیمارستان امام حسین مخصوص کودکان تبش ۳۸ بود بعدم فقط دست گذاشت رو شکمش گفت داغه استامینوفن نوشت گفت همینو ۴ ساعتی بده کافیه این دکتر الاق حتی گلو این بچه چک نکرد
مامان جوجه طلایی🐣 مامان جوجه طلایی🐣 ۶ ماهگی
روزی ک مرخصم کردن بدترین روز زندگیم بود دخترمو گذاشتم اومدم خونه کل راه رو گریه کردم فرداش از بیمارستان زنگ زدن ک دخترت خیلیی گریه میکنه باید بیای رفتم اونجا باورتون نمیشه تا صدامو شنید اروم شد همه پرستارای بخش تعجب کردن بعد دکترش بهم گفت کیمسیش کن منم بغلش کردم پرستارش یادش رفت اکسیژنشو بزاره منم سردر نمیاوردم رفت بعد ۲ساعت باعجله اومد داد زد فلانی موزاد اکسیژن نداره همشون اومدن فکر کردن اتفاقی افتاده ولی درکمال تعجب دخترم دختری ک تا دوساعت پیش حتی یک دقیه بدن اکسیژن نمیتونست الان تو بغل من ۲ساعت بدون اکسیژن تحمل کرده بود همه برای بار دوم تعجب کرده بودن و اینطوری شد ک اکسیژن دخترم کلا قطع شد و از دستگاه جداشد کار من هر روز این شده بود شیر بدوشم و صبح برم بیمارستان تا شب صبحا خوش حال بودم ک میرم پیشش شبا موقع برگشت فقط گریه میکردم ۱ماه تمام کارم شده بود همین بعضی وقتا کم میاوردم چون اصلا نمیتونستم استراحت کنم تازه زایمان کرده بودم ولی خداروشکر خداهوامو داشت دختر بعد یک ماه مرخص شد و اوردمش خونه والانم ک دارم مینویسم تو اتاق با اینکه خوابیده ولی داره زور میزنه
همه اینارو گفتم ک بگم توروخدا تو بارداری استرس نداشته باشین داروهای ک دکتر میگه رو حتما بگیرین و بخورین بخاطر بی احتیاطی من دختر دقیقا دوماه زودتر ب دنیا اومد وکلی زجر کشید
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت دوم
تا اینجاش قسمت خوبه داستان بود
خودم که تا الان خون ریزی دارم و آنقدری ک جوش و حرص خوردم وقت نکردم ب خودم برسم چهره ای بی جون و رنگ و رو رفته ماه اول ۳۰ کیلو کم کردم🥲
تقریبا از ۱۴روزگی دخترم خیلی گریه و بی تابی میکرد جوری جیغ میزد گه کبود میشد و منه مادر که نمیدونستم بچم چشه دردش چیه هرجور قطره و شربت دل دردی امتحان کردم که شاید کولیک داره
تا متوجه شدم دخترم سرفه میکنه بشوهرم گفتم گفت میگن سرفه طبیعی تو نوزاد ها
ولی من ک مادر بودم میدونستم این سرفه با سرفه هتی طبیعی فرق داره
بردیم دکتر چک کرد گفت هیچیش نیست فقط بینی هاش خالی کن منم خوشحال شدم که اگ چیزیش نیست پس کولیک داره
اومدیم خونه و از سر شب ک میشد باز همون اش و کاسه این بچه جیغ و گریه اصلا نمیخابید اروم قرار نداشت همه راهی امتحان کردیم برا خوابوندن ولی در حد چند دقیقه بود من روز به روز بی حال تر این بچم روز ب روز بدتر تا اینکه استفراق میکرد همراه با خلط سبز و من همینجور میزدم تو سرم که این چشه من چکارش کنم دومرتبه بردم دکتر گفت نه چیزیش نیست گلوش هم چرک نداره
اینم بگم من هر بار رفتم دکتر متخصص بودن ها ولی ب این نتیجه رسیدم ک ديگه عمومی و متخصص فرقی نداره
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
#پارت 3#
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم بلوک زایمان تا کارای بستری و انجام بدیم ک لباسای منو عوض کردنو فرستادن توی بخش و مامانم و شوهرم کارارو انجام میدادم منو بردن توی اتاق ک انژیوکت وصل کرد نو یه خانم دیگه هم بود ک تا وقت عمل کلی باهم حرف زدیم اون خانم ک بچه سومش بود ولی من بچه اولمو استرسم زیاد دیگه ساعت 6 دکتر شد ساعت 8 ک دکتر اومد و من اولین نفر رفتم واسه عمل راستی یادم رفت بگم من واسه این سزارین شدم ک بچم بریچ بود دیگع وقتی رفتم اتاق عمل پرستارا گفتن رفتی سنو ببینی بچه دور نخورده ک تا اون موقع دکتر اومد گفت بچه این خیلی ریزه و ای یو جاره نمیتونه دور بخوره دیگع خیال منم راحت شدو رفتم نشستم تا دکتر اماده شه حالا نمیدونم چرا حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم ک رفتم روی تخت تا امادم کنن تا دکتر بیاد بعد ک نشستم یه پرستار اومد تا واسم سوند وصل کنه من شنیده بودم سوند خیلی اذیت میکنه بده ولی خوب اونقدرم بد نبود فقط همون موقع وصل کردن یکم میسوزه وقتی سوندو وصل کردن دکتر بیهوشی اومد تا امپول بی حسی رو بزنه امپولشم اونقدر درد نداره اونم یه سوزش کمی داره و زود تموم میشه وقتی دکتر امپولو زد بهم گفت پاهات داغ شد ک همون لحضه همچین پاهام داغ شد ک فک کردم ک روشون اب جوش ریختن بعد دکتر کمکم کرد ک دراز بکشم دراز ک کشیدم و پاهام بی حس شد دیگه سوند رو هم حس نمیکردم و راحت بودم چون اولش چندشم میشد دیگه سرمم زدن دستگاه فشارم وصل کردن و من اماده بودم تا دکتر بیاد
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت نهم
خبری از پرستاره نشد بچم بقل کردم و سعی کردم سِرُم در بیارم ببرمش پیش پذیرش که یهو دیدم صدا گریه کردنش قطع شد نگاه کردم دیدم صورتش کبود و نفسش یه لحظه گرقت الهی براش بمیرم😭😭 جیغ زدم داد زدم گفتم پرستار کمک بچم بچم
یهو همه پرستار ها ریختن تو اتاق بچه گرفتن منو بیرون کردن من میزدم تو سرم و اشک میریختم بدنم میلرزید شوک بدی بهم وارد شد الهی برای هیچ مادری این لحظه ها پیش نیاد بعد یساعت منو بردن پیش بچم براش دستگاه اکسیژن گذاشته بودن و گفتن فعلا نباید شیر بهش بدی ۲ روز شیر ندادم و دو بار دیگه اونجوری شد اکسیژنش پایین بود
جیگرم براش کباب بود ولی خداروشکر میکنم که بستریش کردم چون دفعه دوم مخالف بودم میگفتم ن ببرمش خونه
این بار آنتی‌بیوتیک های خیلی قوی بهش زدن بچم آب شد آنقدر لاغر و ضعیف شده بی اشتها شده 😔
بااینکه من تمام این مدت ازون مادر های حساس بودم و خیلی مراقبت میکردم با این حال اینجوری شد بچم
جواب کشت خونش هم اومد خداروشکر منفی بود به دکتر گفتم پس آزمایش هاش خوبه چرا تب میکنه چرا سرفه چرا آنتی‌بیوتیک میزنید گفت چون ما خودمون تشخیص دادیم ک عفونت داره
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
#پارت 5#
ک چون خیلی بهونه میگرفتم شوهرم رفت پیش بچه دیگع وقتی اومد کلی ازش حرف میزد میگفت وای مریم باور نمیکنی چقد نازه دوس داری فقط نگاهش کنی بعد پرستاره گفته بودن چون وزنش خیلی کمه باید یه چند روزی توی دستگاه باشه و شیرم نمیتونه زیر سینه بخوره باید با سرنگ بهش شیر بدن دیکه بهم گفتن شیر بفرس تا بهش شیر بدیم ک من هر کاری میکردم یه قطره شیرم نمیومد بعد مجبور شدیم بگیم شیر اهدایی بهش بدن دیگع من بعد از 8 ساعت یکم چای با ابمیوه خوردم ولی یه چیزی ک خیلی بد بود این بود ک من سرماخورده بودم و سرفه میکردم ک نگم ک با هر سرفم کلی اشک میریختم ولی واقعا مراقب خودتون باشید ک قبل از عمل سرماخورده نشین ک خیلی سخته دیگع بعد از همون 8 ساعت اومدن سوندمم کندن ک من باید اولین راه رفتن بعد عملو میرفتم اینوهم شنیده بودم خیلی سخته ولی اونم زیاد سخت نبود نمیگم اصلا درد نمیکرد نه واقعا درد داشت هم همون لحظه پیاده شدن از تخت هم همون لحضه ک میخوای راه بری چون اصلا نمیتونی کمرتو صاف کنی بلاخره من بعد از اون همه سرفه و درد شبمو صبح کردم و قرار شد ظهر مرخص شم ولی دلم نمیومد بدون بچه برم خونه دیگع قبل اینکه برم خونه رفتم بچمو دیدمو رفتیم خونه برادر شوهرم تا روز بعد ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن بیا تا زیر سینه بهش شیر بدی دیگه من با مامانم رفتیم بیمارستانو من تنها رفتم پیشه بچه چون مامانمو نمیزاشتن بیاد تو منم ک واسه اولین بار میخواستم بزارم توی بغلم خیلی سخت بود چون بچمم خیلی ریز بودو خیلی سخت دیگع با کمک پرستارا بغلم کردمو شیرش دادم
مامان امیرعلی👩‍👦 مامان امیرعلی👩‍👦 ۳ ماهگی
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت هشتم
دوباره دخترم بعد از یه هفته ک مرخص شده بود بستری شد این بار دکترش گفت باید آزمایشات کلی انجام بشه گفت باید آب کمرش هم بگیریم گفتم نه به هیچ عنوان نمیتونم خیلی صحبت کرد ک راضیم کنه گفت اگر خدای نکرده مشکل باشه مشخص میشه گفتم ن نمیتونم طاقتش ندارم الان دارم تعریف میکنم براتون ولی با هر کدام ازین روزا من پیر شدم
گفت پس باید امضا کنید که خودتون رضایت ندادین روز اول بستری دوباره خون گرفتن و رگ گرفتن شروع شد من پشت در اتاق رگ گیری نابود میشدم خیلی حالم بد میشد این بار خیلی خون گرفتن چون آزمایش ها کلی بودن از داخل بینی و دهان هم آزمایش کرونا و آنفولانزا گرفتن و همچنان دخترم سرفه داشت ک صداش گرفته بود و این بار صبر نکردن تا جواب آزمایش ها آماده بشه از همون بدو ورود به بخش آنتی‌بیوتیک شروع کردن
راستی اینم بگم که دفعه اول ک بستري شد اصلا آنتی‌بیوتیک نزده بودن🥲فقط مسکن و سِرم برای اسهال لعنت بهشون فقط
بعد از خون گرفتن و آوردنش تو بخش بچمو گذاشتن رو تخت من دیدم داره صورتش قرمز میشه رفتم به پذیرش گفتم گفت الان پرستارش میاد بالا سرش
مامان فنچ مامان فنچ ۶ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان آریشا❣️👶🧿❣️ مامان آریشا❣️👶🧿❣️ ۵ ماهگی
پارت2زایمان
خلاصه نمیدونم یه دفعه چی شد چجوری یه فکری اومد تو ذهنم پاشدم رفتم دستشویی با سرم فشار بهم وصل بود رفتم یکم سرم خالی کردم بعد پرستار اومد بهش گفتم بابا من دردم نمیگیره ببین چقدر از سرمم. رفته هنوز دردم نگرفته 🫣😂گفتم توروخدا ببرید منو سزارین دکتر میگفت نمیشه به ما گیر میدن باید دلیل داشته باشی. منم گفتم خب دلیل ازاین بهتر من بچم مدفوع میکنه خطر داره میگفت ن چون بچه اولت هست تایم داری یه شب دیگ هم بستری باشی سرم فشار بگیری اینو ک گفت من سکته داشتم میکردم بعد دستمو سرمو درست کردن قطره قطره میرفت منم تا پرستار از اتاق میرفت بیرون سرم قطع میکردم بعد هواسم بود نزدیک اتاقم میشدن سرم وصل میکردم😂😂خلاصه این کارو چند بار کردم تا دردم نگیره چون واقعا میترسیدم و توان زایمان طبیعی نداشتم دوتا زایمانم ک انجام شد شنیدم صداشون بدتر شده بودم خلاصه من این کارو هي تکرار کردم نذاشتم سرم بره تو بدنم دکتر غروب ساعت 7شب اومد گفت چه خبر گفتم هیچی درد ندارم اصلا... 😂🫣بعد دیدم پچ پچ میکنن باهم دکتر معاینه کرد دید 2سانت باز شدم گفت حاضر بشید بریم اتاق عمل سزارین اینو ک گفت انگار دنیارو به من دادن خلاصه رفتم اتاق عمل دکتر اومد آمپول بی حسی بزنه کمرم بهش میگفتم توروخدا کجا میخوای بزنی درد داره؟؟؟ دکتر می‌خندید زد آمپول من بی حس شدم خیلی بد بود اعصابم ریخته بود بهم سرفه میکردم پاهام تکون نمی‌خورد به دکترا میگفتم توروخدا یه ذره پاهامو تکون بده خلاصه ک باهام همکاری کردن بعدم یه رب بعد ساعت ده دقیقه به8شب پسرم به دنیا اومد من از شدت استرس و ذوق زدم زیر گریه و کلی آوردن بوسش کردم این شد بهترین روز زندگی من..... 😂❣️🥰🧿🧿❣️