پارت نهم
خبری از پرستاره نشد بچم بقل کردم و سعی کردم سِرُم در بیارم ببرمش پیش پذیرش که یهو دیدم صدا گریه کردنش قطع شد نگاه کردم دیدم صورتش کبود و نفسش یه لحظه گرقت الهی براش بمیرم😭😭 جیغ زدم داد زدم گفتم پرستار کمک بچم بچم
یهو همه پرستار ها ریختن تو اتاق بچه گرفتن منو بیرون کردن من میزدم تو سرم و اشک میریختم بدنم میلرزید شوک بدی بهم وارد شد الهی برای هیچ مادری این لحظه ها پیش نیاد بعد یساعت منو بردن پیش بچم براش دستگاه اکسیژن گذاشته بودن و گفتن فعلا نباید شیر بهش بدی ۲ روز شیر ندادم و دو بار دیگه اونجوری شد اکسیژنش پایین بود
جیگرم براش کباب بود ولی خداروشکر میکنم که بستریش کردم چون دفعه دوم مخالف بودم میگفتم ن ببرمش خونه
این بار آنتی‌بیوتیک های خیلی قوی بهش زدن بچم آب شد آنقدر لاغر و ضعیف شده بی اشتها شده 😔
بااینکه من تمام این مدت ازون مادر های حساس بودم و خیلی مراقبت میکردم با این حال اینجوری شد بچم
جواب کشت خونش هم اومد خداروشکر منفی بود به دکتر گفتم پس آزمایش هاش خوبه چرا تب میکنه چرا سرفه چرا آنتی‌بیوتیک میزنید گفت چون ما خودمون تشخیص دادیم ک عفونت داره

تصویر
۱۴ پاسخ

با تک تک پارتا من گریه کردم و حالم خراب شد.ایشالله برای هیچچچچ مادری این چیزا پیش نیاد دختر شمام سالم و سلامت باشن همیشه

خدایا چرا تو اینقدر شبیه دوسال پیش منی😭 گریم گرفت
منم دقیقا همین حالو تجربه کردم

اخی بگردم الهی خدا گل دخترتو حفظ کنه اخرش مشکلش چی بود عزیزم

اخ چقدر گریه ام گرفت الهی خدا برای هیچ مادری نخواد
الهی خدا ب دختر نازت سلامتی بده

الهی بحق علی(ع) دیگه هیچ وقت کوچولوی قشنگت مریض نشه عزیزم. بلا دور باشه ازش، خدا حفظش کنه

الهی بمیرم براشون دختر منم دقیقاااااا یک هفته تمام همینجوری اذیت شد انقدر گریه کردم انقدر یادش میوفتم دلم میگیره

واي با تمام پارت ها اشك ريختم الهي هيچ مادري مريضي بچشو نبينه

😔😔😔

الهی بمیرم برای دست و پای کوچولوش🥲خدا هیچ پدر مادری رو با بچش امتحان نکنه

حس تو با تموم وجود درک میکنم چون یه ماه پیش بچه منم این ویروس لعنتی و گرفت و بستری شد و بچه خواهرم از روزی که به دنیا اومد تا ده روز تو بیمارستان بود اونم همین مشکل بچه شما رو داشت هی اکو و سونو

خدا لعنت شون کنه همش بخاطر این واکسن های کروناس هر بچه ای که به دنیا میاد یه دردی داره بمیرم برا مظلومیت این بچه ها🥺🥺

عزیزم چه شوکی بهت وارد شده خیلی سخته .
انشاله که هر چه زودتر خوب خوب بشن

الهی بگردم برا بچه،خیلی ناراحتش شدم

الان حالش چطوره عزیزم؟

وای عزیزم قلبم گرفت برای تک‌تک کلمه هایی که نوشتی 🥲

سوال های مرتبط

مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۲ ماهگی
پارت هشتم
دوباره دخترم بعد از یه هفته ک مرخص شده بود بستری شد این بار دکترش گفت باید آزمایشات کلی انجام بشه گفت باید آب کمرش هم بگیریم گفتم نه به هیچ عنوان نمیتونم خیلی صحبت کرد ک راضیم کنه گفت اگر خدای نکرده مشکل باشه مشخص میشه گفتم ن نمیتونم طاقتش ندارم الان دارم تعریف میکنم براتون ولی با هر کدام ازین روزا من پیر شدم
گفت پس باید امضا کنید که خودتون رضایت ندادین روز اول بستری دوباره خون گرفتن و رگ گرفتن شروع شد من پشت در اتاق رگ گیری نابود میشدم خیلی حالم بد میشد این بار خیلی خون گرفتن چون آزمایش ها کلی بودن از داخل بینی و دهان هم آزمایش کرونا و آنفولانزا گرفتن و همچنان دخترم سرفه داشت ک صداش گرفته بود و این بار صبر نکردن تا جواب آزمایش ها آماده بشه از همون بدو ورود به بخش آنتی‌بیوتیک شروع کردن
راستی اینم بگم که دفعه اول ک بستري شد اصلا آنتی‌بیوتیک نزده بودن🥲فقط مسکن و سِرم برای اسهال لعنت بهشون فقط
بعد از خون گرفتن و آوردنش تو بخش بچمو گذاشتن رو تخت من دیدم داره صورتش قرمز میشه رفتم به پذیرش گفتم گفت الان پرستارش میاد بالا سرش
مامان آریشا❣️👶🧿❣️ مامان آریشا❣️👶🧿❣️ ۴ ماهگی
پارت2زایمان
خلاصه نمیدونم یه دفعه چی شد چجوری یه فکری اومد تو ذهنم پاشدم رفتم دستشویی با سرم فشار بهم وصل بود رفتم یکم سرم خالی کردم بعد پرستار اومد بهش گفتم بابا من دردم نمیگیره ببین چقدر از سرمم. رفته هنوز دردم نگرفته 🫣😂گفتم توروخدا ببرید منو سزارین دکتر میگفت نمیشه به ما گیر میدن باید دلیل داشته باشی. منم گفتم خب دلیل ازاین بهتر من بچم مدفوع میکنه خطر داره میگفت ن چون بچه اولت هست تایم داری یه شب دیگ هم بستری باشی سرم فشار بگیری اینو ک گفت من سکته داشتم میکردم بعد دستمو سرمو درست کردن قطره قطره میرفت منم تا پرستار از اتاق میرفت بیرون سرم قطع میکردم بعد هواسم بود نزدیک اتاقم میشدن سرم وصل میکردم😂😂خلاصه این کارو چند بار کردم تا دردم نگیره چون واقعا میترسیدم و توان زایمان طبیعی نداشتم دوتا زایمانم ک انجام شد شنیدم صداشون بدتر شده بودم خلاصه من این کارو هي تکرار کردم نذاشتم سرم بره تو بدنم دکتر غروب ساعت 7شب اومد گفت چه خبر گفتم هیچی درد ندارم اصلا... 😂🫣بعد دیدم پچ پچ میکنن باهم دکتر معاینه کرد دید 2سانت باز شدم گفت حاضر بشید بریم اتاق عمل سزارین اینو ک گفت انگار دنیارو به من دادن خلاصه رفتم اتاق عمل دکتر اومد آمپول بی حسی بزنه کمرم بهش میگفتم توروخدا کجا میخوای بزنی درد داره؟؟؟ دکتر می‌خندید زد آمپول من بی حس شدم خیلی بد بود اعصابم ریخته بود بهم سرفه میکردم پاهام تکون نمی‌خورد به دکترا میگفتم توروخدا یه ذره پاهامو تکون بده خلاصه ک باهام همکاری کردن بعدم یه رب بعد ساعت ده دقیقه به8شب پسرم به دنیا اومد من از شدت استرس و ذوق زدم زیر گریه و کلی آوردن بوسش کردم این شد بهترین روز زندگی من..... 😂❣️🥰🧿🧿❣️
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۷ ماهگی
حالم از این بیخیالی مردا بهم میخوره
شوهرم خیلی خوبه ها ولی خدانکنه حس و حال نداشته باشه
بهش گفتم میخوام آرتا رو حموم کنم شیر خورد ۱ ساعت شد بیدارش میکنم
همه چیزو اماده کردم هرچی صداش کردم بیدار نشد شد ۲ ساعت اخر یکی لگد زدم بهش پاشد گفتم اب بیار (همش تو اتاق حموم میکنم بچه رو)رفت اب اورد ارتا رو بیدار کردم گذاشتم تو وان بچه لج کرد چه لج کردنی مجبور شدم بیارمش بیرون شوهرم شیر اماده کرد بهش داد اروغشو نگرفت بچه رو همینجوری رو بالا گذاشت من لباس بپوشونه بچه شیر تو گلوش گیر کرد
من داشتم وسیله های حموم رو میزاشتم کنار تا اومدم دیدم بچه به زور نفس میکشه
گفتم علی بچهههههه
برگردوندم اینقدر پشتشو زدم بچم نفسش سرجاش اومد
بخدا فکر کنم سکته کردم زبونم اصلا قفل کرده بود همش میگفتم بچه بچه بچه یچه
شوهرم خودش سکته کرد هم بچه اینجوری شد هم من قفل کرده بودم
وحشتناک ترین بود😑
میگم چرا اینجوری کردی میگه شیر کم بود ۳۰ سی سی بود فکر نمیکردم نیاز به اروغ گرفتن باشه😑
خداشاهده هنوز تو سرم بوم بوم میزنه
نمیتونم رو پاهام وایسم