۶ پاسخ

از کجا فهمیدید ک قلبش سوراخه چ علائمی داشت؟؟

خدا بزرگه گلم
ان‌شاءالله بحق فاطمه ی زهرا هرچی زودتر سلامتیش رو بدست بیاره
الهی آمین 🤲

نگران نباش گلم مال دختر منم ۲ ماهگی که اکو قلب دادیم سوراخ بود دکتر گفت تا ۹ ماهگی خودش بسته میشه منم دیگه نرفتم سراغش

خداروشکر که کوچیک تر شده و این کم کم بسته میشه،شوهرت این حجم از استرس و نگرانی رو تنهایی تحمل کرده و به تو نگفته که نگران نشی
اینا از دوس داشتنه بنظرم
دیده تو شرایط خوبی نداری اون موقع بهت نگفته

سوراخ قلب چیزی نیس بچه ک بزرگتر بشه بسته میشه نگران نباش😘

خدا بزرگه عزیزم توکل کن به خدا انشاالله هیچی نمیشه

سوال های مرتبط

مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت سوم
رفتم دم ایستگاه پرستاری و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید ببینید من چند سانتم میخواستم اگه ۴ شدم زنگ بزنم ماما همراهم بیاد که زنگ زدن به دکتر و گفتن بیا معاینه کن و اونم خندید گفت این کیه که خودش داره درخواست معاینه می‌کنه و خداییش هم برخلاف بقیه که میگفتن معاینه خیلی درد داره من اصلا اذیت نمی‌شدم کلا چند ثانیه هم نمیشد.
تقریبا یه نیم ساعتی منتظر بودم تا بیان برای معاینه ولی هیچکس نیومد منم دردام شدید شده بودن و می‌گرفت کمرم چند ثانیه شدید و ول میکرد
آها اینو یادم رفت بگم وقتی دکتر اومد بالا سرم سری قبل ازم پرسید درد داری گفتم نه اصلا گفت ولی تو دستگاه انقباضای شدیدی دارن ثبت میشن
برا همین بود که من تو ۱سانت و نیم انقد دردام شدید شده بود.
خلاصه که از صدای آه و ناله هام اومدن و گفتن که برم یه اتاق دیگه که اتاق زایمان بود و کلا فرقانی فک کنم ۳تا اتاق زایمان داره که ۲تاش تک نفره ان و یکیش دو تخته اس که منو بردن تو اون اتاق ۲ تخته که یه دیوار بینمون بود
و یه ماما همراهم گذاشتن برام که ضربان و اینا رو چک میکرد
خانوادم و شوهرمم فرستاده بودن خونه و بهشون گفته بودن برید که امشب خبری از زایمان نیست و اگه چیزی بود خبرتون میکنیم
خلاصه که من و بردن داخل اتاق زایمان و ماما گفت اول چند لحظه بخواب تا ی ضربات قلب بگیرم بعد پاشو ورزش کن لامصب وقتی می‌خوابیدم دردش دیگه تحت کنترلم نبود و دوست داشتم فقط جیغ بزنم از درررررررررد😱😱
نوار رو که گرفت خوب بود دستگاه ها رو ازم جدا کرد و گفت پاشو
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم
مامان آیهان مامان آیهان ۴ ماهگی
سلام امروز چهل روزگی پسر گلم هست😍 مبارکش باشه🌹 از تجربه زایمانمم بگم روز زایمانم با پسر بزرگم که پنج سالشه رفتیم ظهر پشت خونمون، یه تپه بود من بالا و پایین رفتم پنجشنبه بود و جلوی خونمونم یکم پیاده روی کردم شبم عروسی دختر عمه دعوت بودیم با پسرم باباش رفتیم من همون موقع یکم زیر دلدرد داشتم احساس می کردم که همون فردا زایمانمه بعد دیگه شب رفتیم عروسی،، آخر شب تو عروسی زیر دل درد کم داشتم وقتی اومدیم خونه لاکمو پاک کردم به شوهرم گفتم که من درد دارم شوهرم گفت فردا بعد از ظهر انشالله زایمان می کنی تا خوابیدم شد ساعت دو و نیم شب بعد خواستم بخوابم نتونستم دردم شروع شده بود دردمو ساعت گرفتم هر ده دقیقه یکبار بود دیگه از اتاق اومدم بیرون رفتم حمام یه چهل دقیقه هم تو حمام بودم اومدم پایین وسایلا رو که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم دم در بعد دیگه نتونستم بار سوم بود که رفتم آوردم بالا رفتم سرویس بهداشتی ببخشید آوردم بالا بعد شوهرم اومد دیگه به مادرم مادرشوهرم زنگ زد رفتیم بیمارستان دکترمم توراه زنگ زدیم گوشیش خاموش بود اونجا که رفتم یه پرستار بد اخلاق بود پرستارم به خانم دکتر زنگ زد گوشیش خاموش بود بعد گفتم من دردامو خونه کشیدم گوش نمیدادن دیگه هفتو خورده ای بود بستری شدم هشت بیست دقیقه هم بچم به دنیا اومد یه دکتر دیگه اومد بالای سرم دکتر شیفت بود طبیعی بچمو به دنیا آوردم زود شد ولی هنوز میتونست زودتر هم بشه 😍
مامان فاطمه و دوقلوها مامان فاطمه و دوقلوها ۲ ماهگی
بگذریم رفتیم تهران و گفتن هنوز 8هفته ای و سن بچه ها کمه باید ان تی بدی بعد ،خلاصه هشتصد کیلومتر الکی رفته بودیم و برگشتیم و 13هفته که شدم رفتم سونو ان تی و هر 4تا سالم بودن و من باید دوتاش کم میکردم این وسط کم خونیم به حدی عود کرده بود که یه سمت بدنم کلالمس شده بود ،و ما دوباره راهی تهران شدیم و رفتیم بیمارستان محب یاس ،دکتر گفت آماده ای گفتم آره و همون روز دوتا از جنین هامو ریداکت کردم ،این ها نوشتنش آسونه اما حال و روزی که بر من گذشت رو فقط خدا و ائمه میدونن چطور بوده،بعد از ریداکت به شدت حالم روحیم بد بود هم بخاطر دردی که کشیده بودم و هم هورمونهام به شدت بالا زده بود و هم ترس از ادامه بارداری و...و این قرآن و توسل به ائمه خصوصا امام زمان بود که کمکم کرد و تونستم خودم پیدا کنم و الحمدالله بارداری رو بسلامتی پشت سر بزارم خداروشکر بچه هام توی اعیاد شعبانیه به دنیا اومدن و من از عشقی که به امام حسین دارم اسم ایشون روی بچه هام گذاشتم ،خلاصه اینا رو گفتم که بگم لطفی که تو به من کرده ای حسین مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین،هر کی راجع به ریداکت سوال داشت بپرسه من براش توضیح میدم چون میدونم وقتی میخوای انجام بدی چقد استرس داری
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت ۲
خلاصه که وقتی بهداشت نامه ارجاع داد هم ترسیده بودم هم انگار امادگیشو نداشتم اون روز نرفتم اومدم خونه و کارامو کردم و همه چیو آماده کردم تا روز جمعه که ۴۰ هفته و ۲ روزم شده بود ساعت ۹ صبح‌با مامانم رفتیم سمت فرقانی (چند ماه بخاطر شغل همسرم که ی شهر دیگه بود اومده بودم خونه پدر مادرم ) خلاصه که رفتیم تشکیل پرونده دادن برام و اول یه نوار قلب گرفتن از بچه و بعدم که دیدن اوکیه لباس دادن بهم تا عوض کنم و بعدم رفتیم سمت بخش زایمان طبیعی .
بردنم تو یه اتاق که ۲ نفر دیگه ام بودن و یه ماما مراقب داشتیم که چکمون میکرد . خلاصه از ساعت ۹ که رفتیم تا ۲ ظهر هیچ دردی نداشتم و همه چی خیلی نرمال پیش می‌رفت و من چقد خوشحال بودم و فکر میکردم همه چی همینجور آروم پیش میره نمی‌دونستم دردا تازه می‌خوان شروع بشن حتی تو اون چند ساعت چند نفر اومدن زایمان کردن و رفتن صدای جیغاشون هنوز تو گوشمه ولی اونموقع برام مهم نبود نمی‌دونستم چی در انتظارمه.
ساعت ۲ظهر بود که ماما ی نصف قرص فشار زیرزبونی گذاشت برام
یه ۲۰ دقیقه بعد یه دکتر با چندتا دانشجو اومدن بالا سرم که دکتر گفت این که افت ضربان قلب داشته یه لحظه و ماما رو صدا کرد که چرا حواسش نبوده و از اینجور صحبتا بعد گفت آبمیوه بهم بدن خوردم و ی سونو سرپایی ازم گرفتن و معاینم کردن دوباره گفتن ۱ونیم سانتم و گفتن همه چی نرماله و رفتن و دردای من تازه شروع شد
کم کم کمر درد اومد سراغم اول حالت پریودی بود ولی رفته رفته شدیدتر شد
تو کلاسهای آمادگی زایمان بهداشت که رفته بودم میگفتن که معاینه آدمو یه قدم به زایمان نزدیکتر می‌کنه پس حتی خودتون بخواید ازشون که معاینتون کنن منم دردام تقریبا شدید شده بود و هی به خودم میپیچیدم