بگذریم رفتیم تهران و گفتن هنوز 8هفته ای و سن بچه ها کمه باید ان تی بدی بعد ،خلاصه هشتصد کیلومتر الکی رفته بودیم و برگشتیم و 13هفته که شدم رفتم سونو ان تی و هر 4تا سالم بودن و من باید دوتاش کم میکردم این وسط کم خونیم به حدی عود کرده بود که یه سمت بدنم کلالمس شده بود ،و ما دوباره راهی تهران شدیم و رفتیم بیمارستان محب یاس ،دکتر گفت آماده ای گفتم آره و همون روز دوتا از جنین هامو ریداکت کردم ،این ها نوشتنش آسونه اما حال و روزی که بر من گذشت رو فقط خدا و ائمه میدونن چطور بوده،بعد از ریداکت به شدت حالم روحیم بد بود هم بخاطر دردی که کشیده بودم و هم هورمونهام به شدت بالا زده بود و هم ترس از ادامه بارداری و...و این قرآن و توسل به ائمه خصوصا امام زمان بود که کمکم کرد و تونستم خودم پیدا کنم و الحمدالله بارداری رو بسلامتی پشت سر بزارم خداروشکر بچه هام توی اعیاد شعبانیه به دنیا اومدن و من از عشقی که به امام حسین دارم اسم ایشون روی بچه هام گذاشتم ،خلاصه اینا رو گفتم که بگم لطفی که تو به من کرده ای حسین مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین،هر کی راجع به ریداکت سوال داشت بپرسه من براش توضیح میدم چون میدونم وقتی میخوای انجام بدی چقد استرس داری

تصویر
۹ پاسخ

لطفا پیامتوچک کن

خداروشکر گذشت و تو از پسش بر اومدی عزیزم
برا ماهم دعا کن

خدابرات حفظشون کنه،اون دوتا الان توبهشتن چون روح داشتن،ولی دلم براشون ی جوری شد

چرا دکتر گفت ریداکت ؟ به خاطر بیماری زمینه ای که داشتی ؟
چون خیلیا چند قلویی دارن و همه رو با هم ب دنیا میارن

قدمشون مبارک خوبه که دوتاشون سالم به دنیا اومدن

اون دوتا رو که سقط کردی جنسیتشون چی بود ؟

با ای وی اف باردارشدین؟

عزیییییزم...قطعا لحظات خیلی سختی رو گذروندی ...خدا دوقلوهات رو برات حفظ کنه و زیر سایه پدر مادر و امام حسین بزرگشون کنی مادر مهربون❤️

چرا ۴تاشو نگه نداشتی؟

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۳ ماهگی
سلام امروز چهل روزگی پسر گلم هست😍 مبارکش باشه🌹 از تجربه زایمانمم بگم روز زایمانم با پسر بزرگم که پنج سالشه رفتیم ظهر پشت خونمون، یه تپه بود من بالا و پایین رفتم پنجشنبه بود و جلوی خونمونم یکم پیاده روی کردم شبم عروسی دختر عمه دعوت بودیم با پسرم باباش رفتیم من همون موقع یکم زیر دلدرد داشتم احساس می کردم که همون فردا زایمانمه بعد دیگه شب رفتیم عروسی،، آخر شب تو عروسی زیر دل درد کم داشتم وقتی اومدیم خونه لاکمو پاک کردم به شوهرم گفتم که من درد دارم شوهرم گفت فردا بعد از ظهر انشالله زایمان می کنی تا خوابیدم شد ساعت دو و نیم شب بعد خواستم بخوابم نتونستم دردم شروع شده بود دردمو ساعت گرفتم هر ده دقیقه یکبار بود دیگه از اتاق اومدم بیرون رفتم حمام یه چهل دقیقه هم تو حمام بودم اومدم پایین وسایلا رو که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم دم در بعد دیگه نتونستم بار سوم بود که رفتم آوردم بالا رفتم سرویس بهداشتی ببخشید آوردم بالا بعد شوهرم اومد دیگه به مادرم مادرشوهرم زنگ زد رفتیم بیمارستان دکترمم توراه زنگ زدیم گوشیش خاموش بود اونجا که رفتم یه پرستار بد اخلاق بود پرستارم به خانم دکتر زنگ زد گوشیش خاموش بود بعد گفتم من دردامو خونه کشیدم گوش نمیدادن دیگه هفتو خورده ای بود بستری شدم هشت بیست دقیقه هم بچم به دنیا اومد یه دکتر دیگه اومد بالای سرم دکتر شیفت بود طبیعی بچمو به دنیا آوردم زود شد ولی هنوز میتونست زودتر هم بشه 😍
مامان آیه مامان آیه ۲ ماهگی
تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم
مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۳ ماهگی
تجربه زردی
سلام مامانا.من همیشه میگفتم بچه که به دنیا بیاد باید شسته و تمیز شه..پسر منکه با اون شرایط به دنیا اومد جدا ازینکه تو کانال بوده یکم فشار روش زیاد بوده رنگ و روش کم کم برگشت.
پزشک و پرستارهای اطفال بیمارستان خیلی خوب بودن.یکی از یکی مهربونتر..
چندتا نکته رو بهم گوشزد کردن.
یکیش این بود که چون گروه خونی بچه با من فرق داره قطعا مستعده زردیه.یکم رنگ و روش رفته بود اما الحمدالله نگرفته بود و بهم گفتن مرخص شدی رعایت کن تا نگیره.من تو بارداری به خصوص هفته های اخر و روزای اخر گرمی مثل خرما و حلوا و..زیاد میخوردم.تا حدی که به خاطر دهانه رحم پیش میومد هفته ای یه بسته رو تموم میکردم و شاهد موهای پری تو سر پسرم شدم😅
بعد مرخص شدن من مصرف گرمی مو به شدت کم کردم.اصلا دور بچه رو گرم نگه نداشتم و نمیذاشتم داغ شه و پتو پیچ نکردم.
بیمارستان بهم تاکید کرد که بچه رو تا ۴ روز حموم نبر اگر ببری زردی میگیره و من اینم رعایت کردم..
حتی روز اول دسشویی کرده بود مادرم برد بشوره گیر دادن چرا اب زدی بچه رو .شاید حساسیت بده و..ازینحرفا که من به مامانم اشاره کردم دیگه دسشویی رو بشور😑
الان همچنان حواسم هست چون روز سوم که بردم بهداشت گفتن خوبه ولی بچه ها تا ۳ ماه مستعد زردی هستن.
خلاصه اینکه بعد به دنیا اومدن نی نی هاتون برای استحمام عجله نکنید.
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۴ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
سلام دوستای عزیز

خب بالاخره من اومدم تعریف کنم زایمانم چیشد
قسمت اول
من بچم سفالیک بود و قرار بود زایمانم طبیعی باشه و هیچ دردی نداشتم ،من گل مغربی میزاشتم ،رابطه بدون جلوگیری داشتم دمنوش هایی که ماما گفته بود رو میخوردم مواد ابزن رو میدونستم درست میکردم میشستم توش ورزش میکردم و..خلاصه همه کاری کردم از ۳۶ هفته ،اما دهانه رحمم کاملااا بسته بسته بود
خلاصه ۳۷ هفته و ۵ روز شوهرم گفت بیا بریم بیمارستان یه معاینه بشو نکنه بی درد باشی(آخه مامانم بی درد بود موقع انقباض تو خونه)
رفتیم بیمارستان امام علی کرج معاینه کرد گفت بسته بسته س اصلا نرمم نشده ،گفت دراز بکش ان اس تی ام بگیریم بعد گفت جوابش بد نیست اما خوب ام نیست، یه سونو و ان اس تی نوشت گفت با جواب اینا هفته بعد بیا دکتر ببینتت.
سه شنبه هفته بعد با شوهرم و مامانم رفتیم سونو (قبل اینکه بریم ساک وسایلمو گذاشتیم تو ماشین گفتم نکنه فردا بستری کنه ،آماده باشه ضرر که نداره) سونو رو گرفتن گفت جوابش خوبه خداروشکر بعد ان اس تی رو گرفتن که جوابش گفت اصلا خوب نیست این دوباره تکرار بشه ،دوباره گرفتن بازم همون جوری بود ،گفت برو بیمارستان ببین چی میگن این جوابش خوب نیست
ما ام رفتیم بیمارستان امام علی کرج ،اونجا دوباره معاینه کرد گفت بسته بسته ای همچنان ،ان اس تی گرفتن دوباره گفت ن خوب نیست ،گفتم این سومین ان اس تی که جوابش خوب نیست من چیکار کنم الان..خیلی بده؟...،کلی استرس داشتم
پرستاره گفت بزار دکتر بیاد ببینیم چی میگه دکتر اومد گفت ما که نمی‌دونیم اون تو چخبره بستریش کنین ختم بارداری،چون برای بچه خطرناکه..
مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 ۳ ماهگی
#پارت یک…

سلام مامانای عزیز😍🩷
و دوستای عزیزم🩷🌸
.
اومدم با تجربه زایمانم….

دوستانی که در جریان بودن میدونن که من هم سرکلاژ بودم هم اینکه انقباض زیاد داشتم دکترم با دارو برام کنترلش کرد چون کیسه ابم یکی بود و جفت هم یکی بود وزن یکی از دخترام کمتر بود هر هفته سونو داپلر و اکو میرفتم (توی این اوضاع من افسردگی زایمان هم گرفته بودم) خیلی سختی کشیدم ولی همه چیز رو به جونم میخریدم تا خدای مهربون دخترامو سالم و سلامت بده بغلم..🥹🩷
خلاصه دکتر گفت هرچقدر بچه ها توی شکمت بمونن خیلی بهتره کنترلش میکنم و… دکترم کنترل کرد برام انقباض هامو ۳۵ هفته یکم لک قهوه ای دیدم پیش دکتر رفتم گفتش مشکلی نداره چون ی لخته همراه با شیاف بود
بعد قرار بود اگر میشه اول ۳۷ هفته زایمان کنم و دکتر هم گفت من تا زمانی که تشخیص ندم برات امپول ریه توصیه نمیکنم خیلی استرس داشتم واقعا…
خلاصه گذشت نمیتونستم واقعا حرکت کنم از ۳۶ هفته که واردش شدم درد داشتم…🤰🏻ولی گفتم استراحت میکنم شیاف میزارم خوب میشم سه روز این دردارو تحمل میکردم و دکترمم نبود شب خوابیده بودم یهو انگار کلی اب ریختن روم و شکمم خشک شد خالی شد خیلی ترسیده بودم ساک بچه هارو اماده کرده بودم ولی ساک خودمو نه اینقدر ترس داشتم اتفاقی نیفته که منو همسرجان حتی ساک بچه رو هم فراموش کردیم ببریم رفتیم بیمارستانی که میخواستم زایمان کنم و گفتن دوقلو ان کامل هستن ضربان قلبشونم خوبه اسم دکترمو پرسیدن توی راه هم به دکترم تماس گرفتم گفت من خودمو میرسونم ساعت ۲:۴۰ دقیقه بامداد اسم دکترمو پرسیدن و زنگ زدن به دکترم وسایل بستریمو اوردن اونجا بود که ای داد یادمون رفته از وسایلامون همسرجانم زنگ زد به مادرم همه چیو اماده کرد و اورد برام….،،،،
مامان نی نی 🩷 مامان نی نی 🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
۳۷ هفته بخاطر تکون های کم و ضربان قلب بد نینی سزارین اورژانسی شدم من چون از اتاق عمل میترسیدم کل بارداری ذهنم رو آماده زایمان طبیعی کرده بودم که اوضاع یه جور دیگه پیش رفت و رفتم اتاق عمل خلاصه سوند و اینا رو زدن و راهی اتاق عمل شدم به شدت استرس داشتم و میترسیدم اما به نظرم خود عمل و سوند گذاشتن و سوزن زدن توی کمر اصلا دردی ندارن و فقط اون حس فشار که فکر میکنی درد داری خیلی طول نکشید که اولش یه حس فشار و بعدش یه سبکی رو حس کردم انگار یه وزنه رو از تو شکمت بکشن بیرون و بعد صدای گریه هاش بردن تمیزش کردن و آوردن نشونم دادن و من کاملا مات و مبهوت بودم جوری که دکتر گفت بابا یه چیزی بگو تا بفهمه تو مادرشی 😁 و آوردن چسبوندن به صورتم تا باهاش حرف بزنم
حین عمل همش احساس فشار داشتم تو ناحیه شکم و قلبم همش انگار نفسم میخواست بند بیاد و خیلی این احساس بد بود برام بعد از عمل بدنم تو ریکاوری به شدت می‌لرزید خداروشکر که گذاشتن خانوادم رو اونجا ببینم و یکم آروم تر شدم از لحاظ روحی من پمپ درد هم داشتم که خیلی خوب بود برای کم شدن درد اما بازم دردم خیلی زیاد بود و خیلی سختی کشیدم اما سعی می‌کردم تحمل کنم و تو خودم بریزم و قوی باشم که اشتباهم همین بود و بعد سزارین تازه دردسرام و مشکلات شروع شد که باید یه تایپیک دیگه در مورد عوارض بعد زایمان بزنم
مامان حسین مامان حسین ۱ ماهگی
📍تجربه ی من از زردی پسرم
گروه خونی من o+ بود و حسین شد b+, دکترا گفتن گروه خونی o+ از اون دسته هست که اگه فرزند گروه خونیش مثل مادرش نشه زردیش میره بالا و به سختی میاد پایین.
خلاصه ۱روزگی حسین تو بیمارستان آزمایش گرفتن و زردی ۱۵ بود از من جداش کردن بردن بخش نوزادان گفتن ۲شب بمونه. یک شب موند زردیش اومد روی ۱۲ و ما  فردا با رضایت خودمون مرخص کردیم آوردیم تو خونه زیر دستگاه گذاشتیم و با عرقیجات دست و پاهاشو شستیم، حتی در حد ۳،۴ قطره هم دادیم بخوره! فردا عصر رفتیم ازمایش گرفتیم دوباره شده بود ۱۵ و کامل چهره ی حسین زرد شده بود🥲 دکتر گفت فورا ببرین بیمارستان. خلاصه تو بیمارستانم ۴شب بستری شد.هر روز آزمایش می گرفتن یه روز بالا بود یه روز پایین دوباره روز بعد می رفت بالا😐 اصلا یه چیز عجیبی... منم با بخیه های سزارینم واقعا اذیت بودم. خلاصه روز پنجم اومد روی ۸ و گفتن ببرین خونه. ۳ روز بعد که بردیم مطب چک کرد دوباره رفته بود روی ۱۱ و کمی هم چهرش زرد بود🥲 همون روز ختنش کردیم دکتر گفت نگران نباشین با ختنه چند درجه میاد پایین و رفع میشه .کنارش قطره نئوناستر داد و گفت با عرق شاتره و سرخ‌مغز دست و پاهاشو بشورین و مادرم خنکی جات بخوره. (گل ختمی، کاستی، عرق بید و...) منم مثل آب می خوردم. ۳ روز بعد که رفتیم مطب چک کرد و زردیش اومده بود روی ۶. خداروشکر از اون روزم دیگه چهرش زرد نیست. واقعا ختنه معجزه کرد براش...
دکترش میگفت بچه هایی مثل حسین که همون روز اول زردیشون میزنه بالا، اگه فورا ختنه بشن زردیشون خیلی زودتر خوب میشه. الهی که هیچ بچه ای درگیر بیمارستان نشه 🌱🌸
مامان کیاشا مامان کیاشا ۱ ماهگی
یعنی خاک تو سرم که هرکار میکنم زندگی به حالت اولیه برگرده باز یه اتفاق جدید می افته ، خیر سرم اومدم شمال یه اب و هوا عوض کنم به هفته اس شیر کیاشارو عوض کردم همه چی اوکی بود اد الان نو سفر باید اسهال شه!!!!! دوست دارم به زمین و زمان فحش بدم چی میشد یکم بچه ها با ما همکاری میکردن میگفتن این ننه بدبختمون گناه داره انقدر دهنشو صاف نکنیم لااقل یه هفته به حال خودش رهاش کنیم ! کیاسا هم رفلاکس داشت هم کولیک هم یوبوست هم صورتش میریخت بیرون ،دکترش گفت دیگه اپتامیل بهش نده،ببلاک ای ار بده ! یه هفته دادم عالی بود نه دلدرد نه رفلامس نه حساسیت ولی از روز اول مدفوعش شل بود دیروز دیگه در حدی بود که همش پس میداد به لباساش ترسیدم سریع بردمش بیمارستان هیچ جا به بچه دست نمیزدن میگفتن خانم باید ببری دکتر خودش!گفتم تا برسم تهران بجه اب بدنش تموم میشه که! گفتن ما فقط قندشو چک میکنیم نیوفتاده باشه ، دیگه من گفتم برم همون اپتامیل و بخرم چون با اون شکمش صفت بود ولی به شدت اون و میخوره غر غرو میشه از دیشب دادم تا خبرم امروز برگردم تهران ببینم چی باید بدم به این بچه!حالا شمام حدسیاتتون و بگید که به مظرتون با توجه به چیزایی که گفتم دکتر چه شیر خشکی میده به کیا من دیگه گ. بخورم با بچه بیام سفر
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت4️⃣

بی حسی کم کم رفت و زیر دلم و کمرم درد شدیدی داشتم برام یه چیزی به اسم کیسه شن گذاشتن رو شکم یه خیلی سنگین بود و دردمو بیشتر کرده بود نفسم نمیومد میگفتن بخاطر اینه ک هرچیز اضافه ای تو رحم هست خارج بشه یه سرمم وصل کرده بودن که داخلش امپول فشار بود میگفت بخاطر اینه ک رحمو یخوره جمع کنه فک کنم اینجاشو مطمعن نیستم چون توحال خودم نبودم این دوتا از ساعت ۵صب بودن تا ۱۲ ظهر که ینی جونم به لبم اومده بود قشنگ همون اولش جوراب واریس هم پوشیدن برام تو این چند ساعتم دوبار شکممو فشار دادن که برای یه دیقه فک میکرم مردم نفسم نمیاد خیلی درد داشت بعد از ساعت ۱۲ظهر سرم تموم شد کیسه شن هم برداشتن گفتن یک ساعت بعد پاشو اروم راه برو به سختی بلند شدم و درد داشت اما قابل تحمل بود ینی یه دردایی رو تجربه کرده بودم که اون راه رفتن برام خیلی راحتر بود دیگه سرویس رفتن و هر بار بلند شدن شیر دادن هم جز پروسه بود که درد داشت ولی انقد اون بچه برات عزیزه که هر دردی رو بخاطرش تحمل میکنی باورتون نمیشه اگه بگم ۲۴ساعت بعدش تمام اینا عین یه خوابه و با خودتون میگید ینی من بودم که از پسش بر اومدم واقعا حس توصیف نشدنیه اینا رو تا تجربه نکنید واقعا درک نمیکنید چون خودم هرکی میگفت بعد به دنیا اومدن دردا یادت میره باور نمیکردم