کلافه قوطی شیر رو برمیدارم که قهوه درست کنم.
این روزا قهوه فقط بهم جون میده.دخترم که شبیه جوجه صورتی شده نشسته کف آشپزخونه و همونطور که داره با پاهاش بازی میکنه من رو هم زیر نظر داره که تو حساس ترین لحظه ها بیاد به پاهام بچسبه.
داره یه سالش میشه‌. همسرم چندشب پیش میگفت چه امسال سال عجیب و سختی بود.من گفتم اره همش اتفاقای عجیب افتاد.
گفت نه برا خودم میگم.
با خودم فکر کردم دو تا مسئله مالی و ترافیک کاری روش اثری گذاشته که میگه سال سختی بود!
پس من چی باید بگم؟
اون که شب بیداری نداشته؟ اون که تا چشماش گرم‌ خواب میشد اما ذهنش آماده نبود تا با کوچیکترین تکون بچه بلند شه و بهش رسیدگی کنه؟
اون که یهو نصفه شب با صدای خس خس سینه بچه ش بیدار نشد؟ یهو نصفه شب با تب بالا شوکه نشد؟
اون که تا پنج صبح بچه رو روی پاهاش تکون نمیداد؟
صبح وقتی مست خواب بود مجبور نبود بیدار شه و پوشک بچه رو عوض کنه؟
اون تا حالا شده بچه رو ببره حموم ببینه یهو‌ آب سرد شده؟بعد بیاد بشینه بالا سر بچه ش که پتو پیچش کرده زنگ بزنه به روانشناس و زار زار اشک بریزه؟

تصویر
۲۸ پاسخ

تا حالا شده نه صبحونه بخوره نه ناهار؟
شده چای و قهوه ش سرد بشه؟
شده به بدترین مرحله استیصال برسه اما فقط دندوناشو فشار بده.
شده یه صبح تا شب با موجودی که بی پناه ترینه و هر دقیقه میخواد در اختیارش باشی تنها باشه؟
شده بره دستشویی و بیا. ببینه بچه ش تا پهنای صورت اشک ریخته؟
شده خسته باشه و حال غذا خوردن هم‌نداشته باشه اما همزمان فکر کنه باید برای بچه ش چی بپزه که مقوی باشه؟
شده شکمش رو‌ با کلی بخیه چندنفر فشار بدن؟
شده تشنه ش باشه اما نتونه اب بخوره؟
شده چنان لرز کنه که بخاری بالا سرشو چندتا پتو گرمش نکنه؟صدای بهم خوردن دندونا از فرط لرز رو شنیده؟
شده زندگیش لبه تیغ باشه؟ و باید یه تنه درست کنه؟
شده تنها دو سه روز بعد زایمان تا شب جوری اشک بریزه و جیغ بزنه که چشماش باز نشه؟
نگاه غمگین باباش اون لحظه به چشماشو دیده؟
شده یه دنیا بهش بگن افسرده نباش؟سخت نگیر؟
شده بهش بگن مادر بدی هستی؟
شده حس کنه بچه ش بغل اون‌آرامش نداره؟
تموم اینا تا قهوه م آماده شد اومد تو سرم.
سال سخت؟ جوجه صورتیم شروع کرد به بهونه گیری.
بغلش میکنم‌ و با یه دست شیر درست میکنم براش.وقت خوابشه.
بعدش باید این قهوه رو بخورم، بساط صبحونه رو بشورم.
مرغ بپزم که میخوام‌شام ته چین بذارم.
برای مردی که سال سختی رو گذرونده.!

چه حسی بهش دست داده وقتی بچه ش احساس ناامنی کرده و شروع کرده به گریه کردن و دنبالش گشته ولی بهش گفتن نه تو‌ نیا تا عادت کنه؟
تا حالا شده بچه رو بسپاره به مادرش بره سینما ولی تو کل مدت فیلم نگران بچه ش باشه؟
شده کلاسهایی که میرفته نصفه بمونه؟کتابایی که میخونده‌ نخونده بمونه؟
آرزوهایی که داشته یه گوشه خاک بخوره؟
شده برای هربار رفتن به بیرون هی سبک سنگین کنه که برا بچه ش مناسبه یا نه؟
شده کالسکه رو‌با فحش ار روی جوی اب رد کنه وقتی یه نیسان ابی دائم‌بوق میزنه که عجله داره؟

تا حالا شده بچه ش با جیغ سینه شو ول کنه و بفهمه شیرش کم شده و‌ نا امیدانه به دکتر بگه شیر خشک معرفی کن؟
تا حالا شده به پرستار بگه سرمم رو نصفه بکش از دستم که بچه م‌بی تابه؟
بعد با همون دست چسب زده تلاش کنه بچه رو بخوابونه و صبح ببینه از همون چسب خون زده بیرون و لباس بچه ش هم‌خونی شده؟
تا حالا شده نگران گیر کردن شیر تو گلوی بچه ش باشه؟ یهو وسط شیر خوردن بچه به سرفه بیفته؟
چه حسی داشته وقتی بچه ش تموم شیر خورده رو‌بالا آورده؟
تا حالا انگشتاشو محکم کف دستش فشار داده وقتی به حرفش گوش نکردن و هی بچه شو بوس کردن؟ وقتی بغلش کردن و هی مجکم زدن پشتش؟

خیلی قشنگ نوشتی فاطمه♥ فقط ی مادر میتونه این لحظه ها رو با تمام وجود حس کرده باشه و از آخرم بهش بگن تو مادر خوبی نیستی🥲

عالی ... حالا اگه به مردا بگی سال سختی داشتم می‌دونی چی تو ذهنشون میگذره ؟؟؟ با خودشون میگن این زن که امسال فقط خورد و خوابید و با بچه بازی کرد.... و تمام

بشین همه ی اینارو برای یک مرد بخون
هزار دفعه بخون اگه مثل بز نگات نکرد آخرش بگه پس اونایی که دو سه تا بچه دارن چی

چقدر از اعماق وجود درکت کردم

تامغزاستخونم درک کردم،هرجملتو بارهازندگی کردم🥺

تک تک جملاتت و با تمام وجود تجربه کردم🥲حتی بیشترررر،چون تو ی وقتا که دلت میگرف وسایل جمع میکردی اسنپ میگرفتی میرفتی خونه مامانت چیزی ک برا من ممکن نیس چون ۶ ساعت فرقمونه🫠شوهرت ی وقتا ظرف میشوره غذا درس میکنه اونوقت من چند شب پیش سر اینکه نتونستم براش غذاشو گرم کنم دعوامون شد🤐

من تاپیکتو الان خوندم
با بند بند وجودم درک کردم و گریه کردم الان چون خودم دقیقا تو این فکرا بودم ک شوهرم ب چی میگه زندگی سخت!!!
فقط باید زن باشی تا درک کنی این حرفارو

بهترین تاپیک گهواره و تمام

چقد تک تک کلماتش اشناس چقد همشونو تجربە کردم چقد درک کردم همە اینارو چقد اشک ریختم با این حرفا انگار منتظر بودم یکی اینارو بگە و من بشینم گریە کنم باهاش مرسی بابت متنت

ومنی که همه چیزم برعکسه باوجود دوتا بچه شوهرم همیشه میگه تو خیای تو خونه اذینچت میشی و قدردانمه اما وقتی خودم روزمو مورور میکنم با خودم میگم نه مگه من صب تاالان چیکار کردم ؟کار خاصی نکردم

ببین این چند روز تمام پیاماتو خوندم و حرص خوردم. ولی گفتم حرف نزن دخالت نکن باهم خوب میشن شوهرش می‌فهمه بلاخره درک می‌کنه این زن تا حالا شکایت نکرده تو این فضا پس مشکل تازس و قابل حل. ولی الان فهمیدم خیلی خسته ای تو هم مثل خیلی از ماها . توهم فقط یکیو میخوای که درکت کنه بهت این باور و بده که همیچیز درست میشه که این روزا موقتیه. همسرت فراموش کرده که توهم نیازهایی داری. آنقدر ساکت نباش آنقدر بگو تا بشنوه.🫂🫂🫂❤️🌹🌹🌹❤️❤️❤️

خلاصه ای از درد زن بودن و درک نشدن ، دیشب بچم تب داشت میگه تو نخواب من خیلی خوابم میاد نمیتونم بیدار بمونم

همه حرفه‌حرفهای شما درست مادر عزیز و زحمتکش
ولی از اول باید کاری کنید که پدر هم تمام این سختی هارو کنار شما تجربه کنه
شما این طفل معصوم و از خانه پدری نیاوردید که جانم
ایشونم باید باید باید شریک همه چی باشن همه شادی‌های بچه داری و هم سختی هاش😔

قسمت تلخ ماجرا اینه......از نظر اونا مشکل فقط غذا نداشتن .. پوشاک نداشتن .خرجی ندادنه ...یعنی اگ مردی اینارو اکی کنه دیگ مشکلی نداره و بهترینه از نظرش

با هر حرفت دارم گریه میکنم فاطمه
تاحالا شده بخواد از جوب کالسکه رو رد کنه خودش بیفته تو خوب تا رونش سیاه بشه

دقیقا دیشب نورا خواب بود به همسر میگم تلوزیونو کم کن بهش برمیخورهه بهش میگم وقتی نورا بیدار شه منم ک باید برم بخوابونمش شیرش بدم تو هیچ درکی نداری از این چیزا باید بهت بر بخوره🦦

واقعا همه‌رو با همه جونم درک کردم دقیقا حرفات درسته

لطفا ادامه شو تو‌ تایپیکا بخونید🤣🤣🤣🤣

نمی‌دونم چرا گریم گرفت منی که دوتا بچه شیر به شیر دارم و تا گله میکنم شوهرم میگه مگه چکار می‌کنی این تاپیک تو با گوشت پوست خون حسش کردم 🥲

مشکل اینجاست که همو درک نمیکنیم
باورمون نمیشه طرفمون میتونه مشکلات مارو تجربه نکرده باشه ولی میتونه بهش سخت گذشته باشه
برای یه مرد پول قدرتشه

چرا من بغض کردم

شده با همه اینجا بجنگی و تهش بیاد خونه بگه چرا کم محلی میکنی مگه تو خونه چیکار میکنی تو که فقط خونه ای مگه چقدر سخته بچه نگه داشتن
شده که بخواد یه ساعت فقط تنها باشه که روانش بیاد سرجاش
شده که بچرو بزور بخوابونه و یهو بیدار بشه و نخوابه
شده پریود باشه و حتی نتونه به موقع پدشو عوض کنه
شده انقدر عصبی بشه که حتی خودشو بزنه

چقدر قشنگ تموم این یکسالی که داریم پشت سر میزاریم و گفتی دلم می‌خواد تاپیکتو که همه حرفای خودمه برای شوهرم بخونم 😂

چقد ما بدبختیم

با قوطی شیر قهوه درست میکنی!
چه جوری؟

سوال های مرتبط

مامان کیاشا مامان کیاشا ۱ سالگی
مامانای عزیز دوستای گل لطفا خواهشا جواب بدید کسایی که میدونین بیاید و کمک کنید واقعا به کمکتون خیلییییی احتیاج دارم خیلیییی کسی هست که بچش مثل بچه من باشه چیکارمیکنید
الان تو گهواره خودم میخونم هرجا میرم میخونم میگن بچه تو شب کلا یک الی دوبار برا شیر باید بیدارشه ولی پسر من از همون اول تا الان شب تا صبح خیلییییی از خواب بیدار میشه ومن فقط باشیر آرومش میکنم ‌میخوابونم ینی تا بیدار میشه وگریه میکنه من سینه میزارم دهنش بیشتر اوقات باگریه بیدار میشه یه مدت که حس میکردم برا دندونشه کریه هاش که الان دوتادندون داره اما بازم شب تاصبح خیلی از خواب بیدار میشه اصلا اون ۵ساعت خواب مداوم رو نداره تقریبا هر یه ساعت الی دوساعت بیدار میشه اینجوری هم من خودم خیلیییی اذیتم اصلا خواب کافی ندارم شبا حتی روزم که دوساعت میخوابه تو همین دوساعت دوسه باربیدارمیشه شیر میخوره میخوابه من استراحت ندارم از یه طرفم نگران اینم که ۵ساعت خواب مداوم رو نداره توروخدا راهنماییم کنید چیکا کنم که درست بشه شبا انقدر بیدار نشه اینم بگم که شبا کنار خودم میخوابه میخواستم جای خوابشو جدا کنم وشیرشبشو قطع کنم اما چون تو پروسه دندون بود نشد الان میخوام اینکاروکنم یکم سرماخورده الان میتونم شیرشبو قطع کنم یا خوب شه بعد کلا این موضوع خیلی برام مهمه بیدارشدناش لطفا کمکم کنید خیلی محتاجم ازدور روی تک تکتون رو میبوسم❤️
مامان ژاوین،ژوانا مامان ژاوین،ژوانا ۱ سالگی
درد و دل

سلام خانما شوهرم میشینه رو مبل گوشیم میگیره دستش ۲۴ ساعت بعد من با این بچه کار خونه ،اشپزی ،بریز بپاش،شوهر شلخته،دست سندروم گرفته،بهشم میگن بچه رو نگه دار همونجوری نشسته با گوشی میگیره بغلش هگخوب بچه ام میبینه هواسش بهش نیست همش نق میزنه ولش میکنه میگه برو تو که پیش من نمیمونی ژاوینم میاد تو اشپزخونه یا یه اشغال میزاره تو دهنش یا میوفته سرش میخوره زمین بهشم میگم ۵ دیقه اون گوشی و بزار زمین من کارم تموم شه بعد تا صبح بشین گوشی بگیر دستت الحمدالله دست به سیاه و سفید نمیزنی که من ادم نیستم نه خواب دارم نه خوراک صبح تا شب کلفت شما همه جونم درد میکنه به خدا دستم داره فلج میشه شب تا ساعت ۲ام پای تلویزیونه اصلا همکاری نمی کنه نمیدونم از کدوم طرف بکشم حرفم میزنم میگه غلط کردم بچه دار شدم فکر میکرده بچه علف خودش بزرگ میشه ،آخه ننش اینا رو همینجوری عین علف هرز بزرگ کرده ،غذاش اماده خونش تا جایی که میتونم مرتب چاییش ،تنقلاتش سر جاش تازه ننش مریض میشه غذای اونم من میفرستم یه لحظه به خودش تکون نمیده تازه بچه دومم میخواد من غلط کنم