قربون اون چشمای قشنگت برم پسرم که از این به بعد باید از پشت عینک ببینمش🥺🥲
دیروز بردیا رو بردمش بینایی سنجی قرار براین شد که از این به بعد عینک بزنه
واقعیتش ناراحتم
از اینکه فکر میکنم در حقش کوتاهی کردم که اینطوری شد
من اصلا تو خونه بهش گوشی نمیدم بازی کنه ولی کارتون خیلی میبینه
دلم از آدمای نفهمی گرفته که تو مهمونی برای اینکه صدای بازی کردنای بچم مزاحم حرف زدناشون نباشه میگفتن گوشی بده دستش تا ساکت یه جا بشینه
ماهم انقدر مشغول بودیم که اصلا حواسمون نبود که بچم نشسته و ساعتها داره با گوشی بازی میکنه وقتی میرفتم سراغش میدیدم چشاش شده کاسه ی خون و اشک چشماش داره میریزه😓
اون آدمای نفهمم همشون نزدیکترینامون هستن که اصلا سلامتی بچه براشون اهمیتی نداره فقط حرف مفت میزنن.
اینجا گفتم بهتون که شماها مثل من نباشید بذارید بچه بچگیشو کنه داد بزنه بازی کنه جیغ بکشه اصلا خجالت نکشید اصلا حرف بقیه براتون مهم نباشه
تا بعد مثل من عذاب وجدان نگیرید🥲
ولی بازم خدایا شکرت توی هر کار خدا حکمتیه
خدا به همه ی بچها سلامتی بده فقط



کودک بارداری زایمان

تصویر
۶ پاسخ

خواهر توام میخواستی کسی حرفی به بچت نزنه که گوشی میدادی بهش
تو مادری رو در حق بچه تمام کردی
یسری چیزا ربطی به گم گزاشتن نداره
شاید ارث بوده خواهر از این به بعد سعی کن مشغولش کنی ک کارتون و فیلم نبینه ان شاالله ضعیفی چشمش رفع بشه

عزیزم امیدوارم چشمای پسرت زود خوب شه

انقد ناراحت نباش مقصر شما نیستی دلایل زیادی داره

الهی درکت میکنم چون بچم عینک میزنه 😭 نزدیک دو سال شد بمیرم براش. بچتون چند سالشه و چنده نمره چشاش؟

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد🥲

خیلی ربطی عزیزم به گوشی نداره بیشتر ارثیه الان بچه های من نارس بدنیا اومدن پسرم چشماش ضعیفه از یکسال گفته عینک بزن ولی. چون کوچیکه نمی‌زنیم براش

سوال های مرتبط

مامان مانِلی🫀🧿 مامان مانِلی🫀🧿 ۱۱ ماهگی
اَندکی درد و دل….
من بعد از ۶سال بچه دار شدم
دوست داشتم زمانی تجربه کنم حس مادری رو که با تمام سختی هاش کنار بیام و برام قابل تحمل باشه

همیشه با بچه های فامیل انقدر بازی میکردم
که بچه ها همه وقتی میفهمیدن من دارم میرم پیششون خیلی خوشحال میشدن(به گفته ی مادراشون)
توی عید دیدنی ها من همیشه با بچه ها توی اتاق در حال بازی بودم
همیشه با خودم میگفتم مگه میشه برای بازی با بچه وقت نداشت؟؟!!
مگه میشه آدم حوصله ی بازی با بچه رو نداشته باشه؟؟!!

از روزای اول تولد دخترم تا همین الان هم انواع بازی هایی که بلد بودم و مناسب سنش بود رو باهاش بازی میکنم

ولی خیلی مواقع اصلا باهام همکاری نمیکنه
فقط میگه بغلم کن
حتی کنارش نشستم هم میگه بغلم کن
اصلا به بازی توجه نمیکنه زیاد

بعضی روزها انقدر خسته میشم از کارا و مسؤلیت های زیادی که گردنمه
که حوصله ی بازی باهاش رو ندارم واقعا
و شبها عذاب وجدان میگیرم 🥺🥺

از یه طرفم ناراحتم که خودمو کاملاً فراموش کردم و هیچکاری برای خودم نمیکنم
نه ورزش میکنم
نه به پوستم میرسم
نه قرصامو میخورم…..🥴🥴

میدونم به گفته ی کوثر یاوری داریم کار بزرگی میکنیم و مادری کردن رسالت بزرگیه که به عهده گرفتیم
ولی بیایید انگیزه بدید 🙏🏻به مادری که کم آورده و خسته اس و PMS عجیب داره براش سخت میگذره🤒🤒
مامان رادمهر🧒 مامان رادمهر🧒 ۱۲ ماهگی
سلام خانوما خواهشا جواب بدین این سوال خیلی منو گرفتار خودش کرده🚶🏼‍♀️
پسرم آخر این برج میشه یک ساله ولی نه میتونه روی پاهاش وایسه نه راه بره نه کلمه خاصی تلفظ میکنه ، هرچقدر کمک میکنم وایسه تنبلی میکنه خودشو میکشونه زمین تا اینکه بشینه ،هرچقدر تشویقش میکنم که بگه مامان و بابا و کلمات ساده نمیگه یعنی اصلا توجه نمیکنن و هواسش پیش چیزای دیگس مثلا وقتی باهاش حرف میزنم مثل بچه های بازیگوش اینورو اونورو نگاه میکنه اصلا به حرف من توجه نمیکنه
خودشم خیلی زود عصبی میشه در حدی که رنگ صورتش قرمز میشه و خودشو میزنه یا از شدت عصبانیت دیگرانو چنگ میزنه محکم یا دستاشو محکم میکوبه زمین ، سعی میکنم مثلا با یه کوچولو ناراحتی بفهمونم کارش خوب نیس اما بازم ادامه میده
هرچقدر نازش میکنم و بغلش میکنم بازم به کاراش ادامه میده ، طوری شده که همه میگن بچه دیوونس انگار
چیکار کنم ؟
از لحاظ وزن هم خیلی کمه اصلا شبیه بچه یک ساله نیس وزنش۸کیلوو۷۵۰گرمه ، غذا اینا رو بزور با بازی کردن میدم بهش اگه حواسش پرت بازی نشه بعد دوسه قاشق دیگه اصلا نمیخوره

راهنماییم کنین لطفا خیلی ناراحتم🚶🏼‍♀️😞
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۴ ماهگی
کلافه قوطی شیر رو برمیدارم که قهوه درست کنم.
این روزا قهوه فقط بهم جون میده.دخترم که شبیه جوجه صورتی شده نشسته کف آشپزخونه و همونطور که داره با پاهاش بازی میکنه من رو هم زیر نظر داره که تو حساس ترین لحظه ها بیاد به پاهام بچسبه.
داره یه سالش میشه‌. همسرم چندشب پیش میگفت چه امسال سال عجیب و سختی بود.من گفتم اره همش اتفاقای عجیب افتاد.
گفت نه برا خودم میگم.
با خودم فکر کردم دو تا مسئله مالی و ترافیک کاری روش اثری گذاشته که میگه سال سختی بود!
پس من چی باید بگم؟
اون که شب بیداری نداشته؟ اون که تا چشماش گرم‌ خواب میشد اما ذهنش آماده نبود تا با کوچیکترین تکون بچه بلند شه و بهش رسیدگی کنه؟
اون که یهو نصفه شب با صدای خس خس سینه بچه ش بیدار نشد؟ یهو نصفه شب با تب بالا شوکه نشد؟
اون که تا پنج صبح بچه رو روی پاهاش تکون نمیداد؟
صبح وقتی مست خواب بود مجبور نبود بیدار شه و پوشک بچه رو عوض کنه؟
اون تا حالا شده بچه رو ببره حموم ببینه یهو‌ آب سرد شده؟بعد بیاد بشینه بالا سر بچه ش که پتو پیچش کرده زنگ بزنه به روانشناس و زار زار اشک بریزه؟
مامان 🤱معجزه💙 مامان 🤱معجزه💙 ۱۲ ماهگی