سوال های مرتبط

مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۶ ماهگی
تجربه زایمان ۴ :
چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیدهتا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم .. چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیده !!
ساعت ۷ ماما زایشگاه دوباره معاینه کرد و من شده بودم ۴ سانت . و چون ماما همراه میخواستم هماهنگ کردن ماما همراه اومد ساعت ۸ ک شیفت ماما های زایشگاه عوض میشد ، دوباره ماما جدید اومد منو معاینه کرد ک هنوز هم ۴ سانت بودم ..
وقتی ماما همراه اومد کمرم رو ماساژ میداد،دستامو میگرفت بشین پاشو میرفتیم،کیسه آب گرم میذاشت برام، تنفس بهم یاد میداد و این جور کارها
دیگه دردام شده بود عذااااب برام 😵‍💫 در حدی ک میگفتم توروخدا منو ببرین سزارین 😂😂
اون دردها واقعا قابل توصیف نیستن بچه ها !! ولی من در نهایت میگم باز هم بستگی ب آستانه تحمل شما داره ..
من گریه میکردم و درد میکشیدم .. دیگه این آخریا احساس می‌کردم الان از فشار زیادی ک رومه ممکنه از هوش برم 🤦🏻‍♀️ (بشه تجربه ک خانم باردار توی هر زمان و حالتی بااااید غذای مقوی بخوره حتی اگه درد داشت!)
دردام دیگه ممتد شده بودن! در حد ۵ ثانیه کم میشد دوباره شدت میگرفت
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۶ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان پگاه مامان پگاه روزهای ابتدایی تولد
هفته۴۱من تموم شد و از شروع هفته۴۲من فقطططط راه میرفتم و ورزش میکردم و حموم میرفتم ب همسرمم گفتم ک باید رابطه داشته باشیم
زیر دوش حموم قر کمر میرفتم و اسکات میزدم
و اینک درد هم داشتم ینی دردام بود اما درد زایمان نبود من همش فکر میکردم درد زایمانه مامانم میگفت نه
شنبه رفتم واسه اینک منو معاینه کنن و ببینن چند سانتم چون تا حالا معاینه نشده بودم
ی خانومی ک من فکر میکردم خیلی خوبه و اوکیه و میخواستم ماما همراهم بشه بهش گفتم بیاد معاینم کنه ک خدا خیرش بده ...
اول دوتا انگشتشو کرد داخل من شوک بهم وارد شد و ترسیدم و جیغ ریز زدم چندتا در آورد گفت دوسانتی
بعد ازم پرسید شما میخاین ک من ماماهمراهتون باشم؟منم گفتم آره میخام شما باشین ازتون چند نفر تعریف کردن گفتن زود بچه ب دنیا میارین گفت خب باشه
یهو ۴تا انگشتشو برد داخل شروع کرردد ب باز کردن لگنم و دهانه رحمم
منم فقطططط جیغ میزدم بقیه اومده بودن میگفتن مگه داره زایمان می‌کنه؟؟؟
بعد معاینه بهم گفت این کاری ک کردم باعث میشه دهانه رحمت زود باز بشه
من ب قدری حالم بد شده بود و ترسیده بودم ک بلند داد میزدم ک من نمیخام طبیعی بیارم منو سزارین کنین و گریه میکردم
ماما ها رفتن و شوهرمو آوردن دم در زایشگاه ک منو آروم کنه
ولی من اونو بیشتر ترسوندم😂
دکتر گفت شرایطی ک داری من اجازه نمیدم از زایشگاه بری و باید بستری بشی...
ادامه
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان یاشار مامان یاشار ۷ ماهگی
زایمان طبیعی
پارت ۲
از معاینه های پشت هم خسته شده بودم بچه توی کیسه آب نبود همون ماما ها و دکتر هم نگران شده بودن خیلی گریه میکردم خیلی درد داشتم
دکتر آمد گفت فایده نداره باید خودم با دست باز کنم دهانه رحمت رو
خیلی اصرار میکردم نمیخام ببرین سزارین کنین اما یه گوش در بود اون یکی دربازه شوهرم هی میومد پشت در و سروصدا می‌کرد صداش رو می‌شنیدم اونم صدام رو میشین اون گریه میکرد منم گریه میکردم اما واسه هیچکس مهم نبود که من ساعت هاست دارم درد میکشیم ساعت حدود ۸ شد دکتر باید تو دردات معاینت کنم وقتی درد داشتم خودشون دست رو میکردن داخل دکتر منو از دو کرد چهار انقدر درد داشت که از حال رفتم داد میزدم ولم کنین و بهشون بد و بیرا میگفتم دم به دقیقه میومد معاینه می‌کرد ساعت ده شد من هنوز چهار سانت بودم باز آمد اون دستش لعنتیش رو کرد داخل تا هنوز همون ۴ سانته دست و پام رو گرفتن تا تکون نخورم چهارتا ماما و یه دکتر بالا سرم بود منو از چهار به هشت رسوند ولی اینقدر درد داشت که قابل توصیف نیست خیلی اصرار کردم منو ببرید آب گرم نبردن اینقدر تو حال خودم نبودم رفتم تو دست شویی شیر آب گرم رو رو خودم باز کردم آمدن کلی باهام سروصدا کردن با هر بار معاینه کلی خون ازم میرفت و من هی بی حال تر میشدم
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۴ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان لیمو مامان لیمو ۳ ماهگی