پارت 4
ولی هنوزم درد داشتم از صبح زود درد داشتم تا 10 شب اون.روز 15 اردیبهشت انقدر بارون قشنگی میبارید و هوا سرد بود که نگو مامانم و مادرشوهر تو بیمارستان بودن تا وقتی زایمان کردم طبقه پایین بودن

انقدر درد داشتم و گریه میکردم که حد ندلشت یعنی تو یه اتاقی بودم که قشنگ گلدسته های حرم امام رضا دیده میشد و من نگاه میکردم و میگفتم خداجون کمکم کن زود تر زایمان کنم و اجازه دادن اندازه یه پنج دیقه مامانمو ببینم و مامانم دلداری میداد منو و میخندوند و اینا مامانم که رفت پرستاره گفت بیا پایین تخت و قر کمر برو و راه و کمکم میکرد تا دهانه رحمم بازشه میگفتم نمیتونم اصلا وایستم و مینشستم و فقط درد میکشیدم ولی دهانه رحمم نرم شده بود و باز ـــــ ساعتای ده و اینا بود که دیدم دارن هی رفت و امدشان بیشتر میشد و من همونطور گریه میکردم هرکی ردمشید میگفت براچی گریه میگفتم درددددد دارم دیگ دیدم نه درد بدی دارم معاینم که کردن گفت دهانه رحم باز شده و امادی اندازه پنج شش نفر اومدن تو وووو

۴ پاسخ

منم همون بیمارستان زایمان کردم

بقیش هم بزار

تا اینجا شبیه من بودی
منم انقد گریه کردم انقد معاینه کردن الان فک میکنم عصبی میشم بدم میاد کسی بهم دست بزنه
اخرم بعد دوشب درد سزارین کردن

بقیییییش بزاررر

سوال های مرتبط

مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 3 بهداشت از قبل به من گفت هرچی سونو و کارت و همچی داری بردار لازمه
منو مامانمو شوهرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان که دیگ موقع زایمانم بود
وقتی رسیدیم شوهرم بهم دلداری میداد واقعا استرسم کم میشد دوبار رفتم معاینه و اکو و فرستادن واسه دکتر و بعد یه چند دقیقه گفتم دیگ داری کم کم حاظر میشه برا زایمان باید بستری شی و مدارکامو داد و گفت برین از همشون کپی بگیرین و بیاین یه نیم ساعت بعدش گفتم هرچی لباس داری در بیار و یه دست لباس بهم دادن و کلاهو کذاشتم رو سرم و سوار ویلچر شدم و رفتم طبقه 3 و با مامانم خداحافظی کردم وقتی وارد بخش زایمان شدم صدای جیغو داد که شنیدم 🥶🙄ایجوری شدم بردنم تو اتاقو و همه کارای خون و اینارو گرفتن و یه چند تا دستگاه ب شکمم وصل کردن و گفتن دراز بگش هر دو ساعت میامدن معاینه میکردن شانس ما همه هم دانشجو بودن و خیلی اذیت میکردن
و مامانم بهشون میگ تروخدا خیلی اذیتش نکنین سنش کمه و اینا
میگفتن چرا این موقع شب اومدی ساعت 10 شب بود تا وقتی بستری کردن 12 شد گفتم مامانم منو اورد گفتن باید بستری کنی و ولی هنوزم اونجور درد زیادی نداشم خوابیدم و تا ساعت 6 صبح و اینا دیدم هی میان معاینه میکنن و میگفتن هنوز دو سانته و اینا بهم امپول فشار زدن و بعد یه ساعتی یه دردی اومد تو جونم که میخواستم دیوارو چنگ بزنم هر دو دیقه 30 ثانیه درد داشتم دردشم درد بود از اون طرفم صداهای جیغ هارو میشنیدم و بدتر بهم میگفتن باید گوشاتو رو صداها ببندی دیگ هی میگفتم تا شب زایمان میکنم خبر قطعی نمیدان میگفتن انشالا انشالا منم همونطور در میکشیدم و برام دو تا ظرف سوپ اوردن اصلا لب نزدم و نمیتونستم بخورم به بهانه ی دستشویی راه میرفتم و حرکت میکردم
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
بعد از زدن سرم و امپول فشار دردام کم کم شروع شدن اول هر ۱۰ دقیقه یکبار بعدش هر ۵ دقیقه بعدش هر ۳ دقیقه دیگه دردام پشت سر هم بود یه ماما بود که همش از خدا میخام هرجایی که هست تنش سلامت باشه و عاقبت بخیر باشه🥰آخه خیلیییییی تو زایمانم کمکم میکرد و دلگرمی بهم میداد
با ماما ورزش های قبل از زایمان رو انجام دادم و با دوش آب گرم کمرمو ماساژ میداد و کیسه آب گرم روی شکم و کمرم میذاشت خلاصه خیلییییی کمکم میکرد
از ساعت ۱۰ صبح دردام شروع شد و تا ساعت یه ربع ب ۵ عصر که زایمان کردم
تو این تایم خیلیییی درد کشیدم طوری که همش فکر میکردم نفسم ب زور بالا میاد و قراره از درد بمیرم😑😑ولی خب من آدم درد بودم ینی اینکه واقعا طاقت دردم خیلییی زیاده اما واقعا تو اون درد زایمان فقط تنها چیزی که برام خیلی سخت بود کمر دردم بود آخه فقط حس میکردم که کمرم داره از وسط نصف میشه
تو همون دردایی که میکشیدم و یه کوچولو داد میزدم ب گفته شوهرم
شوهرم و بابام پشت در زایمان گریه میکردن و همون موقع مامانم ب شوهرم زنگ میزنه که حالمو بپرسه که وقتی بابام جواب میده صدای منم خب بالا بود مامانم صدامو میشنوه و میگه این صدای سوگند منه و بابام با بغض میگه آره سوگند باید زایمان کنه که مامانم ب سرعت برق و باد خودشو میرسونه
بالاخره تو این تایم دردای زایمان رو کشیدم تا رحمم ۱۰ سانت باز شد و ماما گفت سریع ب دکتر زنگ بزنید و بگید که نزدیکه بچه ب دنیا بیاد همون موقع ماما بهم گفت واااااای دارم اون کله پرموشو میبینم🥰😍دیگه تا چنددقیقه دیگه اون پسر نازتو بغل میکنی همین که گفت خیلی خوشحال شدم از اینکه چند دقیقه دیگه رادوینم تو بغلمه😭🥲🥰
دکترم یه ربع نشد که خودشو رسوند و منو ب اتاق زایمان بردن و آماده زایمان شدم
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه
مامان mamane vorojak مامان mamane vorojak ۲ سالگی
چه شب مزخرفی بود امشب رفتیم خونه مادر شوهرم مهمونی اول که پسرم میگفت من تو ماشین نشینم گریه میکرد پیاده شو رفتم عقب نشستم شوهرم گفت مامان نیومد منم با کت پسرم صورتم و گرفته بودم من و نبینه این از اولش رفتیم اومدیم خونه از تو راهرو شروع کرد خونه نریم بغل منم نمیومد فقط بغل باباش میرفت کوله پشتیش هم برداشته بود میگفت بریم ددر گریههههههه میکرداااااا شوهرم دعواش کرد من بهش توپیدم بردش یکم تو راهرو الکی گفت آسانسور خرابه برگشتن تو دوباره گریهههههههههه شوهرم عصبانی شده بود من از اون بدتر گفتیم بیا بریم حموم آب بزنیم پاهات پوشکت و باز کنیم رفت حموم از حموم در نمیومد اومد انقدر گریه کرد گریه کرد که نگم آخر داد زدم سرش این میگفت تو برو بابام بیاد باباش میگفت سرگرمش کن من برم عصبی شدم منم این وسط روانی شده بودم آخر باباش اومد یکم به زبون گرفتتش ولی تا یکم برخلاف میلش میشد میزد زیر گریه اونم چه گریه ای اونم آخر داد زد سرش حسابی آخر خودمم نشستم به گریه از شدت عصبانیت خون دماغ شدم دلم شکست که من و پس میزد میگفت تو اصلا سمتم نیا 😭😥🥺🥺
مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
کسی هست مثل من بعد از شیر گرفتن هم خواب بچش‌ بهم بریزه هم خوراکش؟؟؟؟
دیگه اعصابم نمیکشه به خدا، فک کنم امروز روز شیشمه‌ که قطع کردم خداشاهده‌ هرشب بیدار میشه بیشتر جیغ میزنه نزدیک یک ساعت گریه میکنه تا خوابش ببره باز دو ساعت نشده بیدار میشه هیچی ام نمیخوره😭😭
باز خوبه تدریجی گرفتم اگر یهویی میگرفتم چی میشد.؟؟؟؟
روزا راحت سرگرمش میکنم یاد شیر نمیوفته ولی غذاشم‌ کمتر شده باید به زور بدم ۴ تا قاشق بخوره ..تازه یه ماه بود شیر روز قطع کرده بودم اشتهاش باز شده بود ،شیر شبو قطع کردم که بهتر شه‌ ولی برعکس شد😭😭😭😭
انقدر شب اولی که شروع کردم راحت تا صبح آروم میشد که گفتم چرا زودتر از شیر نگرفتم که خوابش تنظیم شه ولی به خدا الان به غلط کردن افتادم.. 😭😭
خودم جون نداشتم دیگه شب تا صبح مدام شیر بدم فکر میکردم قطع کنم هم خودش راحت میخوابه هم من..‌ فکر میکردم غدا خوردنش بهتر میشه وزن میگیره بالاخره جون میگیره راه بیوفته... اینجوری پیش بره که بیشتر ضعیف میشه ...😭😭😭
از خودم متنفرم حتی یه کار درست نمیتونم انجام بدم بدون گریه زاری و پشیمونی😭😭😭😭
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
مادرایی ک‌میخان زایمان کنن من تجربه طبیعی و سزارین دارم بنظرم کسی بتونه طبیعی زایمان کنه خیلی خیلی بهتره رو دخترم یازده سال پیش تصمیم گرفتم طبیعی زایمان کنم و 13ساعت درد کشیدم ولی فردای اون روز من برا آزمایش پسرم تو بیمارستان بودم‌جوری ک نگهبان یهم گفت تو همونی ک دیروز اومدی زایمان کنی گفتم بله گفت ماشالله چ زود سرپا شدی ولی چون بخاطر پرسنل و پرستار و دکتر بداخلاقم و خودمم لجبازی کردم همکاری نکردم زایمان سختی داشتم و تصمیم گرفتم دومی رو سزارین کنم ک تا اتاق عمل خوب بود تا بی حس بود زخمام میگفتم میخندیدم همچین ک از بی حسی درواومدم من بودم و زخم حتی دستشویی هم باید دستمو میگرفتن دکترم نگفت بخاطر بی حسی از کمر بعد عمل تا چند ساعت حرف نزن منم چقد حرف زدم ی هفته تمام یک سردردی گرفتم ک فقط میگفتم گه خوردم بردنم دکتر ب دکتر میگفتم ی آمپول بزنید تا بمیرم زجر نکشم ببین ن این سردرد ک عادی میگیریم ن مغزم داشت کنده میشد زخم از ی طرف بیست روز تمام خوابیدم بنظر من هیچی مثل طبیعی نمیشه درد میکشی ولی بعدش راحتی ن