پارت 3 بهداشت از قبل به من گفت هرچی سونو و کارت و همچی داری بردار لازمه
منو مامانمو شوهرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان که دیگ موقع زایمانم بود
وقتی رسیدیم شوهرم بهم دلداری میداد واقعا استرسم کم میشد دوبار رفتم معاینه و اکو و فرستادن واسه دکتر و بعد یه چند دقیقه گفتم دیگ داری کم کم حاظر میشه برا زایمان باید بستری شی و مدارکامو داد و گفت برین از همشون کپی بگیرین و بیاین یه نیم ساعت بعدش گفتم هرچی لباس داری در بیار و یه دست لباس بهم دادن و کلاهو کذاشتم رو سرم و سوار ویلچر شدم و رفتم طبقه 3 و با مامانم خداحافظی کردم وقتی وارد بخش زایمان شدم صدای جیغو داد که شنیدم 🥶🙄ایجوری شدم بردنم تو اتاقو و همه کارای خون و اینارو گرفتن و یه چند تا دستگاه ب شکمم وصل کردن و گفتن دراز بگش هر دو ساعت میامدن معاینه میکردن شانس ما همه هم دانشجو بودن و خیلی اذیت میکردن
و مامانم بهشون میگ تروخدا خیلی اذیتش نکنین سنش کمه و اینا
میگفتن چرا این موقع شب اومدی ساعت 10 شب بود تا وقتی بستری کردن 12 شد گفتم مامانم منو اورد گفتن باید بستری کنی و ولی هنوزم اونجور درد زیادی نداشم خوابیدم و تا ساعت 6 صبح و اینا دیدم هی میان معاینه میکنن و میگفتن هنوز دو سانته و اینا بهم امپول فشار زدن و بعد یه ساعتی یه دردی اومد تو جونم که میخواستم دیوارو چنگ بزنم هر دو دیقه 30 ثانیه درد داشتم دردشم درد بود از اون طرفم صداهای جیغ هارو میشنیدم و بدتر بهم میگفتن باید گوشاتو رو صداها ببندی دیگ هی میگفتم تا شب زایمان میکنم خبر قطعی نمیدان میگفتن انشالا انشالا منم همونطور در میکشیدم و برام دو تا ظرف سوپ اوردن اصلا لب نزدم و نمیتونستم بخورم به بهانه ی دستشویی راه میرفتم و حرکت میکردم

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 4
ولی هنوزم درد داشتم از صبح زود درد داشتم تا 10 شب اون.روز 15 اردیبهشت انقدر بارون قشنگی میبارید و هوا سرد بود که نگو مامانم و مادرشوهر تو بیمارستان بودن تا وقتی زایمان کردم طبقه پایین بودن

انقدر درد داشتم و گریه میکردم که حد ندلشت یعنی تو یه اتاقی بودم که قشنگ گلدسته های حرم امام رضا دیده میشد و من نگاه میکردم و میگفتم خداجون کمکم کن زود تر زایمان کنم و اجازه دادن اندازه یه پنج دیقه مامانمو ببینم و مامانم دلداری میداد منو و میخندوند و اینا مامانم که رفت پرستاره گفت بیا پایین تخت و قر کمر برو و راه و کمکم میکرد تا دهانه رحمم بازشه میگفتم نمیتونم اصلا وایستم و مینشستم و فقط درد میکشیدم ولی دهانه رحمم نرم شده بود و باز ـــــ ساعتای ده و اینا بود که دیدم دارن هی رفت و امدشان بیشتر میشد و من همونطور گریه میکردم هرکی ردمشید میگفت براچی گریه میگفتم درددددد دارم دیگ دیدم نه درد بدی دارم معاینم که کردن گفت دهانه رحم باز شده و امادی اندازه پنج شش نفر اومدن تو وووو
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
بعد از زدن سرم و امپول فشار دردام کم کم شروع شدن اول هر ۱۰ دقیقه یکبار بعدش هر ۵ دقیقه بعدش هر ۳ دقیقه دیگه دردام پشت سر هم بود یه ماما بود که همش از خدا میخام هرجایی که هست تنش سلامت باشه و عاقبت بخیر باشه🥰آخه خیلیییییی تو زایمانم کمکم میکرد و دلگرمی بهم میداد
با ماما ورزش های قبل از زایمان رو انجام دادم و با دوش آب گرم کمرمو ماساژ میداد و کیسه آب گرم روی شکم و کمرم میذاشت خلاصه خیلییییی کمکم میکرد
از ساعت ۱۰ صبح دردام شروع شد و تا ساعت یه ربع ب ۵ عصر که زایمان کردم
تو این تایم خیلیییی درد کشیدم طوری که همش فکر میکردم نفسم ب زور بالا میاد و قراره از درد بمیرم😑😑ولی خب من آدم درد بودم ینی اینکه واقعا طاقت دردم خیلییی زیاده اما واقعا تو اون درد زایمان فقط تنها چیزی که برام خیلی سخت بود کمر دردم بود آخه فقط حس میکردم که کمرم داره از وسط نصف میشه
تو همون دردایی که میکشیدم و یه کوچولو داد میزدم ب گفته شوهرم
شوهرم و بابام پشت در زایمان گریه میکردن و همون موقع مامانم ب شوهرم زنگ میزنه که حالمو بپرسه که وقتی بابام جواب میده صدای منم خب بالا بود مامانم صدامو میشنوه و میگه این صدای سوگند منه و بابام با بغض میگه آره سوگند باید زایمان کنه که مامانم ب سرعت برق و باد خودشو میرسونه
بالاخره تو این تایم دردای زایمان رو کشیدم تا رحمم ۱۰ سانت باز شد و ماما گفت سریع ب دکتر زنگ بزنید و بگید که نزدیکه بچه ب دنیا بیاد همون موقع ماما بهم گفت واااااای دارم اون کله پرموشو میبینم🥰😍دیگه تا چنددقیقه دیگه اون پسر نازتو بغل میکنی همین که گفت خیلی خوشحال شدم از اینکه چند دقیقه دیگه رادوینم تو بغلمه😭🥲🥰
دکترم یه ربع نشد که خودشو رسوند و منو ب اتاق زایمان بردن و آماده زایمان شدم
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
این چندروز تعطیلات عید استراحت کامل کردم ک مشکلی پیش نیاد
گذشت تا روز ۱۴ فروردین فرارسید😃
وااااااای نگم براتون که شب قبلش چقد شوق و ذوق داشتم چقد برای دیدن پسرم لحظه شماری میکردم اصلا خواب نداشتم😍
ساعت ۳ شب بود خوابیدم و ساعت ۵ از خواب بیدار شدم وسایل رادوین کوچولو رو که از قبل آماده کرده بودم رو گذاشتم جلوی در شوهرم رو بیدار کردم صبحانه ای باهم خوردیم از زیر قرآن رد شدم و با شوهرم و آبجیم و بابام راهی بیمارستان شدیم
چون مامانم فشار خون داره هیچی بهش نگفتم که قراره برم برای زایمان بهش گفتم باید برم بستری بشم تا این انقباض هام کنترل بشه...اما بابام خبر داشت😉
نمیدونم چرا اصلا استرس نداشتم فقط ب این فکر میکردم که فرداش رادوینم تو بغلمه🥲😍وقتی ب بیمارستان رسیدیم فرمی ک بهم دادن رو پر کردم و ازم پرسیدن زایمانت چیه طبیعی یا سزارین گفتم نمیدونم 😂😂😂😂
ب هرحال با ماما صحبت کردن ماما هم با دکترم صحبت کرد دکترم بهش گفته بود کاراشو انجام بدین تا نیمی دیگه خودمو میرسونم اگه هیچ مشکلی برای زایمان طبیعی نداشت که طبیعی اگه‌ نشد سزارین
چون اتاق خصوصی گرفته بودم آبجیم باهام بود لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و با آبجیم گرم حرف زدن شدیم و عکس می‌گرفتیم خلاصه که خیلی خوشحال بودم ب جای اینکه استرس داشته باشم🤣😅
دکترم رسید معاینه م کرد و گفت آمادگی خیلی خوبی برای زایمان طبیعی داری و چون بدون درد رفته بودم بهم سرم وصل کردن و یه کوچولو بعد تمام شدن سرم دردام شروع شد در حد یه چندثانیه که خب قابل تحمل بود
دکترم دستورات لازم رو ب ماما داد و رفت مطب.بهشون سپرد که هرزمان نزدیک زایمانم شد بهش خبر بدن

بقیه داستان پارت بعدی😁😆
مامان مو طلایی مامان مو طلایی ۱ سالگی