سوال های مرتبط

مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 4
ولی هنوزم درد داشتم از صبح زود درد داشتم تا 10 شب اون.روز 15 اردیبهشت انقدر بارون قشنگی میبارید و هوا سرد بود که نگو مامانم و مادرشوهر تو بیمارستان بودن تا وقتی زایمان کردم طبقه پایین بودن

انقدر درد داشتم و گریه میکردم که حد ندلشت یعنی تو یه اتاقی بودم که قشنگ گلدسته های حرم امام رضا دیده میشد و من نگاه میکردم و میگفتم خداجون کمکم کن زود تر زایمان کنم و اجازه دادن اندازه یه پنج دیقه مامانمو ببینم و مامانم دلداری میداد منو و میخندوند و اینا مامانم که رفت پرستاره گفت بیا پایین تخت و قر کمر برو و راه و کمکم میکرد تا دهانه رحمم بازشه میگفتم نمیتونم اصلا وایستم و مینشستم و فقط درد میکشیدم ولی دهانه رحمم نرم شده بود و باز ـــــ ساعتای ده و اینا بود که دیدم دارن هی رفت و امدشان بیشتر میشد و من همونطور گریه میکردم هرکی ردمشید میگفت براچی گریه میگفتم درددددد دارم دیگ دیدم نه درد بدی دارم معاینم که کردن گفت دهانه رحم باز شده و امادی اندازه پنج شش نفر اومدن تو وووو
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه