من واسه دخترم بعداز پنج سال با کلی سختی و دکتر و آمپول روزی یکی و استراحت مطلق و بچه نارس و سزارین بدون بدیگه اصلا به فرزند دوم فکر نمیکردم چون سابقه سنگ کلیه و کیست هم داشتم دکتر بعداز زایمانم بهم دارو داد واسه کلیه هام بعداز شش ماه رفتم ببینم سنگ های کلیه هام کمترشدن یان گفت حامله ای 21هفته و شش رور بچتم دختره اصن یه حالی شدم شوکه شدم برگه سنوگرافیو تو اتاق دکتر پاره کردم خیلی گریه کردم بچه اولم تازه شش ماهش تموم شده بود از اونورم با مادر شوهرم زندگی میکردیم خلاصه هرکاری کردم نیافتاد دارو خوردم هرروز کارهای سنگین میکردم ولی انگار ن انگار سردختر اولم تا پامیشدم میرفتم دستشویی کلی خون ازم میریخت کمر درد شدید میگرفتم اما سراین ناخواسته هیچ علائم بارداری نداشتم چه برسه به لکه بینیو اینا
مادرم به زور فرستادتم گفت برو بهداشت پرونده ببند منکه هیچ ذوقی نداشتم با کلی حرف از مادرم همون ماهای آخر رفتم که پرونده ببندم ن برگه سنویی داشتم ن برگه آزمایش ن هیچی تاحرف بود. بهم حرف گفتن که چرا برگه سنو نداری و برگه آزمایش نداری گفت فردا بیا آزمایش قند بده من فرداش که میخواستم برم ناگهانی دردام شروع شد بعد چون فاصله سزارین کم بود دیگه اورژانسی بردنم اتاق عمل من که هیچ برگه ی سنویی ن برگه آزمایشی نداشتم خیلی عصبانی شد دکترم که چرابرگه سنو نداری چجوری بفهمم که بچه الان تو چه وضعیه و چحوری شکمتو پاره کنم توی اتاق عمل تا حرفای خانم دکتر تموم شد منم هشت سانت شدم بچمم به پا. بود داشتم میمردم دست و پامو بستن گفتن اصلا حرف نزدن یه آمپول تو کمرم زدن و زود زود پارم کردن
بالاخره ناخواسته ی ما 32هفته باوزن 1500 نارس به دنیا اومد

۴ پاسخ

الهی خدا برات نگهشون داره و بشن میوه ی دلت😍 منم ناخواسته بودم و مامانم همه کار کرده بود اما تا خدا نخواد برگ از درخت نمیوفته چه برسه بچه از شکم مادر.. انقدر برات عزیز میشه که یه روز از اینکه نمیخواستیش پشیمون میشی.. چون دقیقا وضعیت من بین خواهر و برادرام همینه

دختره گلم
الان چهار ماهشه

عزیزم چ دوران سختی گذروندی خداروشکر ک زایمان کردی .الان بچه تو دستگاهه؟اخرش نگفتی پسره یادختر

عزیزم مبارک باشه انشاالله ، خیلی شرایط سخته اما اتفاق خیلی خوبی افتاده واست قشنگیاشو ببین ، انشاالله پاقدمش خیره میرید خونه خودتون و بچه ها هم با هم بزرگ میشن

سوال های مرتبط

مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
زایمان طبیعی
بریم که از همون اول شروع کنیم.....من وقتی باردار شدم از اطرافیان می‌شنیدم ک درد طبیعی خیلی سخته و فلان منم سعی می‌کردم اصلا بهش فکر نکنم اما انتخاب خودم بیشتر روی زایمان طبیعی بود ننیدونم چرا اما از یه طرف چون زایمان اولم بود و هیچ تجربه ای از سزارین و طبیعی نداشتم انتخابم طبیعی بود
من واقعا حاملگی خیلیییی سختی داشتم از همون اول ویار های شدید و معده درد های سخت....طوری که من از همین ویارم فهمیدم ک حاملم🥲حالا بگذریم من تاریخ زایمانم توی سنو ۲۹ فروردین ماه بود اما چون من از ۷ ماهگی انقباض های شدید داشتم استراحت مطلق داشتم گذشت و وارد ماه ۹ شدم دکتر ماه آخر برام ان اس تی نوشته بود که هفته ای دوبار برم انجام بدم
خب منم میرفتم و همه چی داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه ۵ فروردین بود آخرین سنویی که دکتر برام نوشته بود رو رفتم انجام بدم که توی سنو مشخص شد خونرسانی بین مادر و جنین کم شده رفتم سمت بیمارستان برای گرفتن ان اس تی که وقتی سنو رو نشون دادم سریع ب دکترم زنگ زدن و اطلاع دادن
دکترم بهشون گفت که دیگه موندن بچه تو شکم هیچ فایده ای نداره و باید هرچی زودتر زایمان کنه اما چون دکترم خودشون نبودن و مسافرت بودن ازش خواستم که خودشون برای زایمان بیاین که گفت ب شرط اینکه این چند روز تعطیلات مواظب خودت باشی و استراحت کامل داشته باشی و اگه خدای نکرده مشکلی پیش اومد سریع ب بیمارستان مراجعه کنی
قبول کردم و قرار شد ۱۴ فروردین اول وقت بیمارستان باشم.......

ادامه تایپیک بعد🙂🙃
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
مادرایی ک‌میخان زایمان کنن من تجربه طبیعی و سزارین دارم بنظرم کسی بتونه طبیعی زایمان کنه خیلی خیلی بهتره رو دخترم یازده سال پیش تصمیم گرفتم طبیعی زایمان کنم و 13ساعت درد کشیدم ولی فردای اون روز من برا آزمایش پسرم تو بیمارستان بودم‌جوری ک نگهبان یهم گفت تو همونی ک دیروز اومدی زایمان کنی گفتم بله گفت ماشالله چ زود سرپا شدی ولی چون بخاطر پرسنل و پرستار و دکتر بداخلاقم و خودمم لجبازی کردم همکاری نکردم زایمان سختی داشتم و تصمیم گرفتم دومی رو سزارین کنم ک تا اتاق عمل خوب بود تا بی حس بود زخمام میگفتم میخندیدم همچین ک از بی حسی درواومدم من بودم و زخم حتی دستشویی هم باید دستمو میگرفتن دکترم نگفت بخاطر بی حسی از کمر بعد عمل تا چند ساعت حرف نزن منم چقد حرف زدم ی هفته تمام یک سردردی گرفتم ک فقط میگفتم گه خوردم بردنم دکتر ب دکتر میگفتم ی آمپول بزنید تا بمیرم زجر نکشم ببین ن این سردرد ک عادی میگیریم ن مغزم داشت کنده میشد زخم از ی طرف بیست روز تمام خوابیدم بنظر من هیچی مثل طبیعی نمیشه درد میکشی ولی بعدش راحتی ن
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
این چندروز تعطیلات عید استراحت کامل کردم ک مشکلی پیش نیاد
گذشت تا روز ۱۴ فروردین فرارسید😃
وااااااای نگم براتون که شب قبلش چقد شوق و ذوق داشتم چقد برای دیدن پسرم لحظه شماری میکردم اصلا خواب نداشتم😍
ساعت ۳ شب بود خوابیدم و ساعت ۵ از خواب بیدار شدم وسایل رادوین کوچولو رو که از قبل آماده کرده بودم رو گذاشتم جلوی در شوهرم رو بیدار کردم صبحانه ای باهم خوردیم از زیر قرآن رد شدم و با شوهرم و آبجیم و بابام راهی بیمارستان شدیم
چون مامانم فشار خون داره هیچی بهش نگفتم که قراره برم برای زایمان بهش گفتم باید برم بستری بشم تا این انقباض هام کنترل بشه...اما بابام خبر داشت😉
نمیدونم چرا اصلا استرس نداشتم فقط ب این فکر میکردم که فرداش رادوینم تو بغلمه🥲😍وقتی ب بیمارستان رسیدیم فرمی ک بهم دادن رو پر کردم و ازم پرسیدن زایمانت چیه طبیعی یا سزارین گفتم نمیدونم 😂😂😂😂
ب هرحال با ماما صحبت کردن ماما هم با دکترم صحبت کرد دکترم بهش گفته بود کاراشو انجام بدین تا نیمی دیگه خودمو میرسونم اگه هیچ مشکلی برای زایمان طبیعی نداشت که طبیعی اگه‌ نشد سزارین
چون اتاق خصوصی گرفته بودم آبجیم باهام بود لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و با آبجیم گرم حرف زدن شدیم و عکس می‌گرفتیم خلاصه که خیلی خوشحال بودم ب جای اینکه استرس داشته باشم🤣😅
دکترم رسید معاینه م کرد و گفت آمادگی خیلی خوبی برای زایمان طبیعی داری و چون بدون درد رفته بودم بهم سرم وصل کردن و یه کوچولو بعد تمام شدن سرم دردام شروع شد در حد یه چندثانیه که خب قابل تحمل بود
دکترم دستورات لازم رو ب ماما داد و رفت مطب.بهشون سپرد که هرزمان نزدیک زایمانم شد بهش خبر بدن

بقیه داستان پارت بعدی😁😆