فقط شوهرم ک انقد استرس داشت بهش گفتم شکمم سفت میشه لگن درد دارم هول کرده بود زود زنگ زده به مامانم ک بیا بریم بیمارستان🤣🥺واقعا بودنش استرسمو کم‌ میکرد 🥺همش فک میکرد منو بستری میکنن تا فردا زایمان میکنم چقد خوشحال بود از ی طرفم بغض داشت من میگفتم میترسم زنا جیغ میکشیدن تو زایشگاه میترسید🥺🤣

تصویر
۱۰ پاسخ

اخیییی چشام قلبی شد چقدر خوبه بعضی اقایون اینجور مواقع حواسشون به روحیه خانمشون هست
خدا حفظشون کنه برات

خدا برات حفظش کنه عزیزم قدرشو بدون
همیشه سوره ی قریش رو بخون از همه چی حافظتون میشه

اخ جون بالاخره داری میزایی😂😍

ای جونم عزیزدلم 😂😍عشقتون پایدار گلبم

۱۶ سالته؟؟

واییی من هر روز منتظر تاپیک زاییدمت هستم ای خودااا🤣😫

اگه زمان زایمان جیغ بزنی دیگه کارو برا خودت سخت تر کردی
فقط تند تند نفس عمیق بکش تا دردات آروم بشن روند زایمانت راحت تر پیش بره

خوش بحالتون شوهر من تا الان بم نگفته عشقم

چ جواب کوتاه و صریحی، میترسم 😂

بیمارستان کجا؟

مقالات مرتبط

کاهش استرس زایمان طبیعی
کاهش استرس زایمان طبیعی
درد زایمان از هفته چند شروع میشه
درد زایمان از هفته چند شروع میشه | زمان و نحوه شروع زایمان...
بهترین بیمارستان بارداری در تهران
بهترین بیمارستان بارداری در تهران
آماده کردن ساک زایمان
آماده کردن ساک زایمان برای بیمارستان | لیست وسایل ساک زایم...

سوال های مرتبط

مامان آنیاوباوان♥️ مامان آنیاوباوان♥️ ۷ ماهگی
سلام خانوما من دیروز از مامام نامه زایمان گرفتم گفتش ک اگه تا فردا دردت شروع نشد دوشنبه برو بیمارستان بستری کنن منم الان یکم درد دارم درحدی ک‌ شکمم سفت میشه همراه یکم درد صورتمم ورم کرده سرمم درد می‌کنه از صبحم حالت تهوع دارم همسرم گیرداده بریم بیمارستان ولی میترسم چون گفتن فردا برو بستری نکنن نمی‌دونم چیکار کنم بمونم فردا برم یا الان برم 😮‍💨
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان رادین مامان رادین ۱ ماهگی
خاتم بیمارستان رفتم منو بردن با اتاق زایمان آشنا کردن
بهدش یه خانم اونجا داشت زایمان میکرد جیغ میزد
بهم گفت بچه اولت. که باشه برش میزنن
خیلی میترسم. استرس دارم.
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان نیهان🩷 مامان نیهان🩷 ۱ ماهگی
چقد دلم امشب برای اون خانم سوخت🥺
دندون درد شدید داشتم بعد شکمم سفت میشد و لگن درد داشتم مامانم گفت بیا بریم معاینه من نمی‌رفتم رفتم دکتر گفت دندون درد شدید هم علائم زایمان هست بعد ی خانوم اومده بود ۳۲ هفته بود سرماخورده بود بدجور هیچکسو نداشت یه شوهر نفهم داشت ک گذاشته بود رفته بود روستای خودشون شوهرش بعد می‌گفت از ساعت ۷ اسیرم تا ساعت ۳ شب آخر گفتن باید بستری بشی تحت نظر باشی خطرناکه بهش گفتن برو سونوهاتو بیار گفت من هیچکسو ندارم بره بیاره نصف شب هم خودم کجا برم چقد دلم سوخت بهش🥺😭اونجا بود ک بابت داشتن مامانم و شوهرم از خدا هزار بار تشکر کردم🥺خدایا سایه مامانمو هیچوقت از بالا سرم کم نکن مامانم نباشه من میمیرم طفلی از ساعت ۱۱ تا ۳ اسیر شد تو بیمارستان آخرم بستریم نکردن گفتن درد داری ولی برو شدید نیست بستریت کنیم
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۴ ماهگی
امروز برای معاینه رفتم بیمارستان بخش زایشگاه از ی اتاقی صدای جیغ ی خانومی میومد ک داشت زایمان میکرد یکساعتو نیم جیغ زد داد میزد یجوری ک انگار دارن دستو پاشو قط میکنن هم براش خوشحال بودم هم از درد کشیدنش دلم میسوخت برای خودمم ترسیده بودم حسابییی
و همش براش دعا میکردم زودتر زایمان کنه راحت شه
بعد ی جیغ خیلی وحشتناک زد و یهو صدای گریه بچه اومد و خانومه اروم گرفت من بغضم گرفته بود ، بعد فهمیدم این خانوم بچه سومش بودو انقد درد کشید
خدایا توکه به ما زنا توانایی بدنیا اوردن ی موجود دیگه رو دادی طاقت دردش روهم بده
خانومایی ک طبیعی زایمان کردن از تجربه زایمانتون اون لحظه درد کشیدنو تموم شدنش بگین ببینم همه قراره همینقدر وحشتناک درد بکشیم؟ من بچه اولمه حتمن ازون خانومه بدتر درد میکشم😢
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان فندق کوچولو😍 مامان فندق کوچولو😍 ۴ ماهگی
صدای منو دارین از زایشگاه🥺صب ک تایپیک گذاشتم درد زایمان بود و ترشح برا باز شدن دهانه رحمم بود. بستری کردن ۳ سانتم . دردم دارم . پهلو و شکم و کمر و لگن
مشاهده ۱۲ پاسخ دیگر
مامان ملورین مامان ملورین ۵ ماهگی
همش فکر میکردم از زایمان نمیترسم ولی وقتی رفتم بیمارستان روحیمو از دست دادم ،خانومای قزوینی لطفا تاجایی ک میتونید سعی کنید بیمارستان کوثر نرید ، انقد بد و کثیف بود وانرژی منفی داشت، ی روز بیمارستان بودم روحیمو پاچوندن ، الان ب زایمان فک میکنم یکم میترسم ی حالیمه دعا کنید روحیه قبلم برگرده تا قبل زایمان
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان هیرمان مامان هیرمان ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت یک ...

رفته بودیم با شوهرم شب رفتیم رسیدم اونجا جای بود ک نح بیمارستان داشت نح کلا هیچی بیابون‌ بود مثل عشایرا‌ رفتیم تفریح‌ من صبحش‌ تا شبش درد داشتم‌ منظم و پشت سر هم ک گفتم درده به شوهرم گفتم بریم خونه رفتیم خونه دوش گرفتم نح دیدم دردا همونن‌ از درد نمیدونستم چطور خوابم برده صبح ک بلند شدم شلوارم خیس خیس بود مثل مایع سفید لزج‌ بود ک رفتم دستشویی‌ نصفش افتاد تو دستشویی ساعت ۱۰ صبح بود به شوهرم گفتم کیسم نشتی کرده سری بریم ......
مامان دیانا🫀! مامان دیانا🫀! ۱ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت 4
خب صبح ک شد صبر کردم مامانم بیدار شع ک بش بگم درد دارم اما قابل تحملن
هررر چی صبر کردم بیدار نشد آبجی کوچیکم خابیده بود گفتم برو ب مامان بگو ک بیاد اینا...
رف صداش زد اومد گف الن درد داری گفتم اره خب درد دارن گف نه تو درد ندیدی واس همی فک میکنی اینا دردای زایمانن
خب خلاصه ک گف باشه بریم بیمارستان مطمئن‌ شیم
باز ت راه بم گف اگ دردای زایماتت بودن اینجوری نمی‌نشستی و اینا منظورش این بود ک دردات کمه باور نمیکرد
خب رسیدیم بیمارستان رفتم داخل گفتم درد دارم گف بخاب رو تخت معاینت کنم منم تا خاستم بخابم ی نفر اومد ک جیغ میزد چون همه تختای زایشگاه پر بودن ب من گف اول بزا اینو معاینه کنم ک درداش بیشتره منم گفتم باشه معاینش کرد 5 سانت بود
منو معاینه کرد 7 سانت بودم تعجب کرد گف نه ب اون با اون جیغ زدناش ک 5 سانت بود ن ب تو ک 7 سانتی و آرومی من باورم نمیشد ک 7 سانت باشم همش ب ماما نیگفتم ینی واقعا 7 سانتم؟؟ گف اره 7 سانتی
خلاصه آنژوکت وصل کردن گف بریم رو تخت زایمان رفتیم
هم اتاقیم ی دختر دیگ بود درد داشت اونم 6 سانت بود ولی هنش جیغ و داد😐🙂منم استرس گرفتم ولی همش سوره میخوندم آیت الکرسی میخوندم ک راحت زایمان کنم ماما اومد امپول فشار زد گف بهتر زود 10 سانت میشی
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان دلانا مامان دلانا روزهای ابتدایی تولد
مامانا از دیشب سرم درد میکرد فشارمو میگرفتم خوب بود امشب ۱۴ شده زنگ زدم دکترم میگه برو بیمارستان 😭
یعنی باز قراره زود زایمان کنم دارم میمیرم از استرس
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان سبحان.رستا💙🩷 مامان سبحان.رستا💙🩷 ۵ ماهگی
دیشب رفتم ان اس تی بدم اصلا رفتم محیط زایشگاه استرس گرفتم با اینکه زایمان دوممه یکی داشت جیغ میزد یکی داشت بچه شیر میداد بچش گریه میکرد و منم کلی دلم اشوب بود و ترسیدم با اینکه زایمان قبلیم سزارین بودم و خداراشکر راحت بود واسم ولی از دیشب تا حالا اروم نیستم و میترسم ۱۵ روز دیگه هم وقت زایمانمه
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان رُز کوچولو🩷 مامان رُز کوچولو🩷 ۴ ماهگی
مستقیم رفتم بخش زایمان،از دردام گفتم و انقباضی ک کمو بیش داشتم تو شکمم،ماما اونجا گفت باید معاینت کنم،(قبل رفتنم ب بیمارستان ب مامانم زنگ زده بودم ک من درد دارم،دارم میرم بیمارستان،گوش ب زنگ باش،مامانم گفت باشه ولی نزار معاینه داخلی کنن تورو)بااینکه بیمارستان خصوصی بود،اما ماما تا منو دیدودردامو شنید گفت اول معاینه بعد ضربان قلب نینیو گوش بدیم ،ببینیم در چ حاله،،،من اولش مقاومت کردم ک معاینه نشم امابعدش گفتم بیخیال...
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان ماهلین 🍫❤️ مامان ماهلین 🍫❤️ ۵ ماهگی
نمیدونم من افسردگی بعد از زایمان گرفتم یا واقعا حق دارم ناراحت باشم
۷ روزه زایمان کردم خونه مادر شوهرمم ی جوری اخلاقشان مامانم بخواد بیاد پیشم بمونه ی جوری رفتار میکنن حرف میزنن ک مامانم دیگ نیاد.. کلا اون روزی ک از بیمارستان مرخص شدم مامانم تا شب پیشم بود رفت دخترمم بیمارستان بستری کردن اومد پیشمون بیمارستان دیک نیومده
دلم میخواد مامانم پیشم باشه نه مادر شوهرم مامانم میک بدشون میاد من میام اونجا دیگ نمیام
ی گوسفند بزرگ سر بریدیم فقط دوبار جیگرش و ب من داد بقیش و برا بچه هاش درست کرد🥲🤌
دوستم زایمان کرد ۲۰ روز مامانش پیشش بود دیگ دارم دیونه میشم از بس گریه کردم
ب شوهرم میگ بعد از ۱۰ روزگی میرم خونه مامانم میک ن باید دوماه ی بار بری💔🥺
نمیدونم چیکار کنم دیگ حرفام داشت رو دلم سنگینی میکرد
مشاهده ۳۸ پاسخ دیگر
مامان 🩷ضُحی 🩷 مامان 🩷ضُحی 🩷 ۵ ماهگی
مامانا دیشب تو خواب همش تو زایشگاه بودم انقد دارم بهش فک میکنم دارم دیونه میشم دیگ🤯🤯🤣🤣🤣


بارداری
زایمان
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان ابوالفضل_حورا مامان ابوالفضل_حورا ۸ ماهگی
خب از تجربم‌ بگم براتون...
من بچه اولمو پنج سال پیش تو سن ۱۶سالگی طبیعی ب دنیا آوردم درد کشیدم اذیت شدم ولی همون ساعتای اول چون زایمان ک کردم فوق العاده حالم خوب بود انگار ن انگار زایمان کرده بودم اصلا انگار ن انگار ی بچه ۳۵۰۰بدنیا اومده بود از بس ک سرحال بودم🙂
و حالا این زایمانم ک فک میکردم طبیعی میتونم اینو هم بیارم ولی زهی خیال باطل💔
من خیلی وقت بود شکمم اومده بود پایین و دهانه رحمم ی سانت باز شده بود درد داشتم اما ن زیاد ولی لگن دردام وحشتناک بود
خیلی خوشحال بودم از اینک اینو راحت تر ب دنیا میارم ولی اصلا اینجوری نبود...دقیقا صبح روز 5ام من از خاب بیدار شدم دیدم وحشتناک شکمم اومده بین پاهام بقدری ک نمیتونسم دیگ تکون بخورم ب مامانم گفتم مامانم دید اونم گفت آره خیلی دیگ اومده پایین
خلاصه ساعت ۵عصر بود با مامانم نشسته بودیم یهو پا شدم دیدم بین پاهام ب شدت خیس شد اول فک کردم شاید ادرار باشه چون تکرر ادرار شدیدم داشتم..ب مامانم گفتم گفت برو دسشویی بیا ببین باز آب میاد رفتمو اومدم دیدم وحشتناک تر شد همینجور مدام خیس میشدم
زنگ زدم شوهرم از سرکار اومد رفتیم بیمارستانی ک قرار بود اونجا زایمان کنم و دکترم نامه داده بود..قبلش ب دکترم اطلاع دادم دکترمم سریع ب زایشگاه گفته بود تا رسیدم همون لحظه ان‌‌‌ اس‌‌ تی رو برام گذاشت معاینه کرد و بدشم گفت لباساتو درآر لباسای بیمارستان پوشیدم چنتا آزمایش گرفتن خلاصه منتظر بودیم دکترم بیاد دیگ
منم خوشحال بودم ک طبیعی زایمان میکنم..یهو دیدم ضربان قلب دخترم ب شدت رفت بالا بد یهو افت میکرد از خودمم میومد پایین
مامای‌‌ زایشگاه کلی استرس داشتن تو زایشگاه ی غوغای شد
سریع زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت سریع آمادش کنید بفرستین اتاق عمل دکترمم خیلی زود اومد
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دل آرا👧🏻🤍 مامان دل آرا👧🏻🤍 ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی
من صبح روز هشتم زیر شکمم درد میکرد در حد درد پریودی هی میگرفت و ول میکرد تا ظهر تقریبا همینجوری بود
ظهر انقباضا کم کم شروع شده بود بچع تکون نمیخورد و زیر دلم یهو درد وحشتناکی میگرفت و باز ول میکرد 😶
بعد تا ساعتایه دو نیم صبر کردم دیدم از تکونایه بچع هم خبری نیست ب شوهرم گفتم اومدیم بیمارستان
اومدم معاینه کرد دوسانت بودم درد خیلی بدیم داشتم خانومه گف برو ی چیز شیرین بخور تا نیم ساعت دیگه بیا نوارقلب بگیرم
من نیم ساعت بعدش رفتم نوار قلب و گرفت و من در حالللل مردن بودم انقد درد داشتم ک نفس کشیدن سخت بود واسم بعدش معاینه کرد شده بودم 5 سانت🥴
ساعت هفت بستری شدم داخل زایشگا امپول بی دردی زدم عالی بود دردام خیلی کم کرد تا ساعت نه و بیست دیقه ک فسقلی ما ب دنیا اومد🥲❤
مشاهده ۷ پاسخ دیگر