دخترا افسردگی بعد زایمان منو گرفته
یک مشکلم تو بیمارستان برا بچم افتاد ک الکی بستریش کردن
دارم آتیش میگیرم چون شماهم بیستریاتون هم سن منین و مادرین اینجا در و دل میکنم
حالم بده دارم خفه میشم 😥😥😥😥
بچم بدنیا ک اومد رفتم تو بخش شب تا صبح همه بچه ها گریه میکردن بچه دست گلم فقط برا شیر بیدار می‌شد آروم بود🥰🥹🥹 صب ک شد همراهی ها رفتن از شیر خوردن زیاد بچم بالا آورد پرستار اومد گفت باید بستری شده😔😭گفتم نه حالش خوبه گفتم همراهم بیاد حالا مامانم گفت خوبه شوهرم بیچارم ک اومد بچه رو دیدن کنه برا بار اول 🥲☹️😭 گفتن آقا بچتو بستری باید بکنی ببری خونه احتمال تشنج هست😏😭 شوهرمم گفت اونا لابد یه چی می‌دونن گفت باشه خلاصه لخت کردنش ازش خون گرفتن سرم وصل کردن گذاشتن تو دستگاه و یه لوله بزرگ کردن ته حلقش😭😭😭😭😭😭😭😭😭 نزاشتم شیرش بدم تا صبح بالا سرش بودم سه شب اونجا بودم خواستن دوباره رگ ازش بگیرن پنج جا رو پاره کرد پرستار ششمین جا رو یک پرستار دیگه اومد گرفت 😓😮‍💨😮‍💨😰😨😓😥😢🥵
من گریه کردم و برنا گریه کرد
آزمایش ها ک منفی شد ترخیصش کردن
دارم می‌ترکم از عذاب وجدان از حس و حالی ک دارم مدام گریه میکنم ک بچه دسته گلمو سالم بخاطر یه بالا آوردن ساده داغون کردم
هیچ وقت نمی تونم خودمو ببخشم لعنت ب مادری مثل من 😥😓😨😰😭
خیلی حالم بده با وجود این همه سختی بچم خیلی ماه و آرومه😭😭

۶ پاسخ

چرا خودتو عذاب میدی عزیزدلم. اون طفلک معصوم که حالش خوبه هزاران بار شکر. تو هم بهترین تصمیم رو گرفتی گلم. هر مادری جای تو بود همین تصمیم رو میگرفت جانم. چون بحث سلامت بچه هست. اگه خدایی نکرده دور از جون زبانم لال قبول نمیکردی بستری و بررسی و معاینه بشه بعد اتفاقی میوفتاد وضعت به شدت بدتر از اینی میشد که الان هست. الانم که طوری نشده خداتو شکر کن. پسر من واسه زردی بستری شد تا رگ برای سرم براش پیدا کنن سوراخ سوراخش کردن حتی از پاش رگ‌ گرفتن و سرم روی پاش وصل کردن. اما اگه من‌ اجازه نمیدادم این کار انجام بشه چه بلایی سر بچم‌میومد خدا میدونست. پس اصلا و ابدا خودتو مقصر ندون و سرزنش نکن

کدوم بیمارستان بودی

من همینطور بودم عزیزم حاملگی بسیار سختی داشتم زایمان بد تر از اون ولی دخترم خیلی آروم بود صدا ناله میکرد بستریش کردن گفتن عفونت داره ترشح خورده بستری شد گفتن زردی داره بعدش گفتن قلبش سوراخه داشتم دیوونه میشدم تک و تنها هیچکس و تو این شهر نداشتم مامانم پاشد اومد تا پنح شیش روز بستری بود مرخصش کردیم آوردمش شیر بالا میاورد باز بردمش گفتن ریفلاکس داره آخه من چه گناهی کردم ک بچم انقد داره اذیت میشه

حرص وجوش روشیرت تاثیرمیذاره انرژی منفی به بچه میده بلندشوفضای خونه روشادکن

عزیزم فداتشم شمافکرمیکنی شایدیه بالاآوردن ساده بچه روبستری کردن اونامشکوک شدن شیرپریدتوریه بچه خطرداره میدونی اگه خدای نکرده شیرتوریه بچه بودباعث آب آوردن شدیدمیشدعفونت میکرداتفاقاخوشحال بچه اون آزمایشات انجام داده وخداروهزاربارشکرمشکلی نداره عزیزه هیچ کارخدابی حکمت نیست الانم نگوافسردگی با عشق وعلاقه به بچه ات برس به شوهرت برس جبران اون چندروزی بیمارستان بوده بشه بلندشوبرودوش بگیرلباس خوب بپوش بچه ات بغل بگیرنوازشش کن بوسش کن

خیلی سخته شرایطتت رو درک میکنیم همه ما اما باید قوی باشی مطمئن باش بیشتر ما اگر جای شما بودیم همین تصمیم رو میگرفتیم به خودت برس آروم باش انشالله دیگه هیچ وقت راهت هم به بیمارستان نمیخوره .

سوال های مرتبط

مامان kaya مامان kaya ۳ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
🌸پارت ۳ زایمان طبیعی🌸
تا اتاق زایمان راه رفتم سر بچه هم وارد رحم شده بود همون چند قدم ک رفتم خیلی عذاب کشیدم خوابیدم رو‌تخت زایمان میگفتن تا دردت فول شد‌ زور بزن ولی من بدون درد زور زدم
زور اول ک زدم گفت موهای بچه پیداست گفتن اگ یه زور طولانی داشته باشی بچت میاد بیرون منم دیگ همینجور زور زدم ک احساس کردم یه چیز گرم از بین پاهام اومد بیرون صدای گریش رو شنیدم اینقدر قبلش زور زدم ک سر بچه حالت کانال زایمان گرفت ک گفتن تا ۲ و ۳ روز دیگ ورمش کم میشه خداروشکر کم شده ورمش بعد از اون جفت اومد بیرون قشنگ احساس کردم ولی درست ماساژ رحمی ندادن خلاصه شروع کردن به بخیه زدن درد داشت ولی قابل تحمل زیاد بخیه هم نخوردم خوشحال از این ک زایمان کردم رفتم اتاق ک بعدش پرستار بیاد چک کنه ببرنم بخش اینقدر خسته بودم ک وقتی رفتم اتاق چون هیچی نخورده بودم و اصلا نخوابیده بودم در جا خوابم برد وقتی پرستار اومد بیدارم کرد فکر کردم نزدیک دوساعت خوابیدم ولی همش ۱۰ دقیقه خوابم برده بود پرستار ک چکم میکرد گفت رحمت رو احساس نمیکنم منم جدی نگرفتم اونم فک کرد اشتباه کرده مادرم همراهم بود گفتن برو لباس بخش بگیر ک منتقلش کنم بخش تا اینجا همه چی خوب بود مادرم اومد لباس بخش رو تنم کردن همین ک خواستم رو ویلچر بشینم…
مامان 🩵آبی مامان 🩵آبی ۴ ماهگی
سلام خانم ها پسر من ۲۵مرداد ساعت ۱۱ شب بدنیا اومد و این حس قشنگ واسه همه آرزو میکنم
صبح روز پنجشنبه با نامه پزشک بیمارستان بستری شدم بدون درد با اینکه من یکماه ماه درد داشتم ولی دریغ از یک درد
ساعت ۹صبح رسیدم بیمارستان معاینه کردن بسته بودم کاملا 🥲
دیگه تا رفتم تو اتاق خودم قرص زیرزبونی دادن ساعت ۱۱ شد ولی انقباض نداشتم دوباره دادن بی فایده
ساعت ۲ونیم ظهر ک شد یکی از پرستارهای بخش اومد معاینم کرد ک ب عمرم همچین دردی رو نکشیده بودم انقدر وحشتناک معاینه کرد ک بازم کرد گفت ک ۲سانتی هر یک ربع ماما بخش میومد واسه معاینه ک وقتی دوباره اومد کیسه آبم پاره شد از معاینه وحشتناکش
خلاصه روند زایمانم و انقباض هام خیلی خوب پیش می‌رفت بلاخره رسیدم ب ۶سانت ماماهمراه اومد و بهم ورزش ها رو گفت و بعدش از آمپول اپیدرال استفاده کردم ک تزریقش وحشتناک بود و واقعا پشیمونم زدم چون بعد زایمان نفسم بالا نمیاد از دردش فقط یک ساعت بهم آرامش داد و ساعت ۱۱شب دکترم اومد معاینه کرد گفت ۹سانتی سریع باید زایمان کن واااای بعد اون همه عذاب تازه شروع شد
مامان نیهان مامان نیهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان مهرسا مامان مهرسا ۱ ماهگی
خب #پارت_دوم

ما ۱۳م ساعت ۶ عصر خوش و خرم رفتم بیمارستان شوهرم کارای بستریمو انجام داد پرسنل بیمارستان فوق العاده مهربون و خوش اخلاق بودن اومدن و هزار تا آزمایش و خون گرفتن و ی رگ گرفتن ک دستم هنوووز کبوده و سرم و وصل کردن یعد شوهرم زنگ زد ک شام چی بیارم گفتم کوبیده 😅🤣خوردیم و حسابی نفخ و باد کردیم بعد پرستار اومد کلی دعوام کرد ک منمنظورم از شام سوپ بود ن کباب گفت بلند شو راه برو تا دفعه کنی ما راه رفتیم ولی فایده ی نداشت که نداشت بعد اومدم قسمت جدید جوکررو دیدم و خوابیدم صب از ۶ بیدار شدم منتظر بودم صدام بزنن برم بالاخره ساعت ۱۱ و نیم صدام کردن پرستار اومد بهم لباس داد پوشیدم و رفتم همه پشت سرم بودن شوهرم مامانم آجیم اينا وقتی رفتم صدای تو اتاق عمل رو شنیدم کل بدنم شروع کرد ب لرزیدن شلوارم درآوردم و ی آقای اومد بی حسی کمرم زد و یهوپاهام داغ داغ شد و خوابیدم رو دیگه نمیدونستم داره چی میشه ک بعد از ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه صدای گریه ی مهرسا رو شنیدم و شروع کردم ب گریه کردن از ذوق ..ک یهو دیدم خیلی نفسم ب سختی میاد بالا گفتم بهشون و ماسک اکسیژن برام گذاشتن بعد از نیم ساعت آوردنم ریکاوری و نی نیم رو دیدم خداروشکر خدارو هزار مرتبه شکر
بعد چنان بدنم از سرما بشدت می‌لرزید ک شوهرم اومد و کتشو انداخت روم بعد آوردنم تو بخش و برای بار دوم بچه رو گذاشتن بغلم ک بهش شیر بدم...با بدبختی دو سه قطره شیر اومد بهش دادم و مدام گریه میکرد
..
مامان یاس🫀 مامان یاس🫀 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
#پارت پنج

وقتی بهوش اومدم ک جامو عوض کرده بودن و تو یه بخش دیگ بودم و زیر پاهام پر خون بود و همینطوری خونریزی داشتم
ب پرستار گفتم خونریزی دارم گفت طبیعیه عزیزم اضافه هاست داره خارج میشه و هر کی رسید یه فشار به شکمم اورد ک این خونا بیاد بیرون کامل
بعدم بردنم ب بخش و بچمو نیوردن
هی گفتم چرا نمیاریدش ک دیگ بعد دو ساعت فهمیدم چون کیسه ابمو پاره کردن و بچم خیلی دیر بدنیا اومد چیزای تو شکمم رفته تو حلق و الان راحت نمیتونه نفس بکشه تو ان ای سیو هست تا این اعما و احشاء ازش بیاد بیرون و پاکسازی بشه
صب ساعت ۸ ک رفتم ۱۱ ونیم بچم بدنیا اومد و بدترین زایمانو واسم رقم زد
اما وقتی بچمو دیدم همه چی تقریبا یادم رفت🥲
امروزم با اینک بچم تو دستگاهه اما گفتن حالش‌ خوبه و بدون اکسیژن نفس میکشه احتمالا فردا پس فردا مرخص بشه
برام دعا کنین ک بچم زود بیاد بغلم..
و دیگ اینک همه مثل هم نیستن من تعریف کردم ک هم واسه خودم بمونه هم یه تجربه واسه بقیه
انشالله که کسی مثل من نمیشه🙏🌱