۱۸ پاسخ

عزیزدلم
چقد سخت بوده😢
خداروشکر الان خوبید❤️

چطور بود زایمانت عزیزم ؟
سزارین بودی دیگ خیلی اذیت شدی یا راحت بود ؟
منم ۲۳ ام عمل دارم 🥺

قدم های نورسیده کوچولوهات مبارک عزیزم خداحفظشون کنه دعا کن برای منم

من چی بگم که گفتن تا هفته دیگه زایمان میکنی... طفلی بچه هام

عزیزم تبریک میگم
قدمشون خیر باشه❤️❤️

همین الان داشتم بهت فکر میکردم
هی میگفتم خدایا چرا این دختر نیستش
خداروشکر
قدمشون پر از خیر و برکت عزیزم
الان حال هر سه تاتون خوبه؟

مبارک باشه گلم چند هفته زایمان کردی؟

عزیزم مبارکت باشع
چن هفته زایمان کردی؟

منم کشیدم می‌دونم چی میگی من بیست روز بستری بود بچم

عزیزم مبارک باشه
انشالله به سلامتی و زیر سایه پدر مادر بزرگ بشن
نامی و سعادتمند باشند🌹🌹🌹

اوخخیییی
ان شالله بسلامتی بیایید خونتون

عزیزم🥺🥺🥺

قبلش آمپول ریه زده بودی؟

مبارکه عزیزم خداروشکر صحیح و سالمید الهی نامدار باشن و پر رزق و روزی

مبارک باشه عزیزم به سلامتی انشالله 💚🌹🌹🌹

قدمشون مبارک عزیزم❤❤
کدوم بیمارستان بودی؟

اخیه مبارک باشه ...به قول خودت شوهرت راحت شد😂😂دردت گرفت رفتی بیمارستان؟

عزیزم خوش قدم باشن و همیشه سلامت انشالله😍
چند هفته بودی جانم
چرا دستگاه رفتن بچه هات و جنسیتشون چی بود؟

سوال های مرتبط

مامان روژیا مامان روژیا هفته سی‌وپنجم بارداری
......
مامانمم هی دلخوشیمو میداد رفته بود واسم عکس بگیره نشونم داد یه دختر معصوم و ناز کوچولو با دیدنش دلم اب شد اون خانمای هم اتاقیم به بچه هوشون شیر میدادن کنارشون بودن منم خیلی دلم به حالم خودم میسوخت ک بچم پیشم نیست همه خوابیده بودن منم از فکر بچم نمیخوابیدم مامانمم هی میگفت بخواب خوابیدم هرجور باشه نصف شب صرای گریه یه بچه می اومد از بیرون اتاق اصلا بند نمیاومد گریه ش منم گفتم این دختر منه مامانمم اونجا نبود دیگه خیلی شک کردم پاشدم ازتخت با هزارتا مکافاتو تحمل درد اومدم پایین و رفتم سالن ک یهو صدای بچه قطع شد رفتم اتاق دستگاه گفتم مامانم اونجا نبود یه زن اونجا بود گفتم اون بچه ای ک خودشو تو شکم مادرش کثیف کرده بود کدومه گفت من خواب بودم دستگاش این بود ولی الان اینجا نممونده نمیدونم بردنش کجا که یهو قلبم ایستاد گفتم خدای نکرده نمرده باشه ک یهو مامانم اومد گفت چرا از جات بلند شدی اومدی اینجا منم گریه کنان گفتم پس بچم کوو مرده چش شده گفت دیوونه شدی مردنی دیگه چیه زبونتو گاز بگیر پرستارا بردنش پیش خودشون اونجا بهش اکسیژن وصل کردن تا همش جلو چشمشون باشه
مامان پرنسا مامان پرنسا ۸ ماهگی
تجربه زایمان 1🥰
سلام شب بخیر خانومابلخره نوبت منم شد ک بیام تجربه زایمان طبیعیمو براتون تعریف کنم🥰❤
38 هفته و 4 روز بودم ک ظهرش گل مغربی استفاده کردم باز شبشم ک میخواستم بخوابم ساعتای 1 شب بود ک شیافو گذاشتم و خوابیدم یهو ساعت 3 و نیم صبح از خواب پریدم دیدم درد پریودی دارم و فقط زیر دلم درد میکنه فک کردم مث همیشه بخاطر اینکه مثانم پر شده اینجور دردی دارم رفتم سرویس و اومدم ک بخابم دیدم هی هر ده دیقه یه بار در حد چندثانیه همین درد میاد ول میکنه تا ساعت 6 تحمل کردم و دردام 5 دیقه ای یه بار شد بعدش رفتم بیمارستان اونجا ک معاینه کرد واااقعا خیلی آدمه عوضی بود بدونه اینکه رو دستش ازون روان کننده ها بزنه همینجوری دستشو داخل بدنم برد ک از دردش فقط گریع میکردم و خودمو جمع میکردم بعدش گفت 2 سانتی هنوز.
خلاصه ساعت 8 بود ک دوباره یه مامای دیگه اومد معاینم کرد اونم گفت دو سانتی و مرخصی برو خونه دردات ک شدید شد بیا ولی دردام 1دیقه ای یه بار شده بود و واقعا فکرشو نمیکردم ک هیچ پیشرفتی نداشتم و اراده نمیکردم برم خونه فقط گریه میکردم ک دردم خیلی شدیده یکی دیگه اومد ازون سنش بالاتر بود بهم گفت دخترم بخواب معاینت کنم یهو با عصبانیت ب اون ماما گفت 4 سانته و باید بستری بشه چرا میگی مرخصه با این همه درد
بعدش منو فرستادن زایشگاه
مامان روژیا مامان روژیا هفته سی‌وپنجم بارداری
.....
باور نکردم تا با چشم خودم ندیدمش یکمی پیشش نشستم دلم خنک شد بعد رفتم اتاقم صبح ک شد مرخص شدم من ولی بچم دستگاه باید میموند شب ک من خواب بودم بهش یه سرنگ شیر خشک داده بودن ک هضمش نکرده بود و یهو استفراغ کرده بود گفتن بدنش با شیر خشک نمیسازه باید مامانش شیر بده ببینیم اونم اینطوره رفتم بهش دادم که خدارو شکر خوردو چیزیش نشد منم با این حالم گفتم کنارش میمونم و اصلا نمیرم خونه با مامانم موندیم منم سر تخت همراه دراز کشیدم کنار دستگاه بچه سه روزمون اینطور سپری شد ک ازمایش گرفتن گفتن زردیش زیاده نوز باید اینجا بمونین دو روزم بخاطر زردی اونجا بودیم ک سر شش روز واقعا کلافه شده بودیم گفتم با رضایت خودم میبرمش خونه دستگاه زردی براش میگیریم این بود داستان اولین بچه م ک دنیا اومد حالا اینم خدا خودش رحم کنه اینجوری نشه و برام راحت باشه🥲الانم یه دحتر نازو مامانی سه سالو چهار ماهشه خدا بچه های همه رو صحیحو سالم به بغلشون بده خیلی هم طولانی شد ببخشید❤️
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
۱ابان تاریخ سزارینم بود یک هفته قبل خیلی خیلی ب شدت کار کردم دست تنها کل خونه رو تمیز کردم شب آخر دگ جون برام نمونده بود و گرسنه هم بودم ضعف میکردم خلاصه ساعت شیش باید میرفتم بیمارستان با شوهرم تا ۳صب هی حرف زدیم ک نخابیم آخر خابمون برد رفتیم اتاق گرفتم لباس اینا رو پوشیدم و سه تا سزارینی بودیم ک اولیش من بودم دلهوره سوند و داشتم فقط ک خانومه ک گزاشت واقعا اصلا دردی ندارع یکم سوزش ک خیلی کمه اصلا نترسید بعدش قرص دادن بهم و رفتم تو اتاق عمل من تا حالا اتاق عمل نرفته بود البته جز برای عمل. بینیم .بعدش اومدن آمپول بزنن کمرم انقد ک وزنم زیاد شده بودم مهره های کمرم جا ب جا شده بود و اونجا یکم اذیت شدم بعدش کامل سر سر شدم 😂 اونجا با خودم میگفتم خدایا فلجا چی میکشن و گریم کرد ،،بعدش دقیق یه دیقع بعد ی خانومی ک رو سرم بود همش باهام صحبت میکرد ک حالم بد نشه من گفتم کی شروع میکنید ک گفت عزیزم بچت دنیا اومده و آوردنش کنار صورتم خیلی تایم کمی بود
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۱ ماهگی
سلام مامانا میخواستم داستان زایمانم براتون تعریف کنم نگم از این ک وقتی بچه دار میشی حتی وقتی برای خودت هم نمیشه چ برسه بیایی گوشی دست بگیری و متاسفانه بچه ام زردی داره و دستگاه اجاره کردیم تو خونه هست همش حواسم بهش هست نمیتونم چشم ازش بر دارم با این ک خودمم سز هستم و درد دارم حتی بعضی موقعه ها شیر دادن عذاب هست ولی بخاطر عشق و محبت مادرانه نمیتونم چشم پوشی کنم خلاصه میخام بگم ک روز سه شنبه صبح ساعت ۸ نوبت داشتم برم بستری شم ک با آمپول فشار و سرم زایمان طبیعی کنم منم ساعت ۹ رفتم تا ۱۱ تشکیل پرونده شدم وارد بخش زایشگاه شدم معاینه شدم گفتن فعلا کلوز هستی و بسته از ساعت ۹ و نیم تا ۱۲ یا ۱ بود تقریبا ۵ بار معاینه شدم و بسته بود دیگه سرم وصل کردن خلاصه شاید باز شه ک نشد ک نشد حداقل تا روز ۵ شنبه ۱۰ سرم وصل کردن و هی نوار قلب میگرفتن و صدای قلب بچه رو چک میکردن و فشارم چک میشد و قند هم نگاه میکردن خلاصه جواب نداد از آمپول استفاده میکردن مستقیم توی انژوکت میزدن هر دفعه سه تا باهم تزریق میکردن ۴ بار انجام شد ک ۳×۴میشه ۱۲ تا جواب نداد بازم حتی نیم سانت باز نشدم و دردم هم نداشتم همش خوابم میومد دیگه گفتن قرص زیر زبونی شاید چاره ساز شه ۳ بار هم قرص دادن اثر نداشت و هنوز دریغ از اینکه نیم سانت باز شم یا دردم بگیره مرحله آخر گذاشتن سرم بگیرم تو دستم زیر پوست همش جمع شده بود چون خواب رفته بودم همش تعجب بودن چرا دردای من شروع نمیشه و با لب خندون میگشتم هرکسی میومد برا زایمان فوقش ۱ سانت باز شده بود با سوزن از ۱ ساعت تا سه ساعت طول می‌کشید و زایمان میکردن ولی من از سه شنبه اونجا بودم تا پنجشنبه هیچی رو بدنم تاثیر نداشت