تو ریکاوری از خواب بیدار شدم نه درد داشتم نه سردم بود ولی میشنیدم که بعضیا میگفتن سردشونه و براشون گرمایشی میاوردن
خانوم پرستار اومد و گفت عه بیدار شدی دخترتو اوردیم شیر بدی خواب بودی و دخترمو برام آوردن گذاشتن رو سینم و یه کوچولو شیر خورد و بغلم بود و بعد بردنش
اصلا سرم تکون نمیدادم و حرف نمیزدم و خوشحال بودم که برخلاف بقیه که صدای نالشون میومد درد نداشتم
تا اییینکه کم کم اثر بی حسی کم شد و دردام شروع شد 🤕
ازشون خواستم برام مسکن زدن که خب دردو یکم قابل تحمل میکرد
قسمت ترسناکی که همیشه ازش میترسیدم رسید و یکی یکی میرفتن بالاسر تختا برای ماساژ شکمی 🤦🏻‍♀️
بعضیا رو خیلی شکمشون رو فشار میدادن و از صداشون معلوم بود خیلی اذیت میشن و همش میگفتن چرا تا بی حس بودیم اینکارو نکردین و اونا میگفتن وقتی خواب بودید هم فشار دادیم
نوبت من شد و یه کوچولو دستش رو گذاشت پایین معدم و یه فشار کوچیک داد که خب اونم خیلی دردناک بود و گفت این خانوم فشار دادن نیاز نداره و رفت نفر بعدی
اون لحظه انگار دنیارو بهم داده بودن😂

ادامه پارت بعد

۶ پاسخ

چرا شکم فشار میدن بعد سز؟!

عزیزم سزبابیهوشی کامل بودی؟

منتظر بقیه ش هستم

کدوم بیمارستان بودین؟

چرا من زایمان سزارین کردن اصلا خواب نرفتم تازه شکمم تا بخیه زدن فشتر دادن دیگه ندادن

بنده ی خوب خدا که میگن تویی😅

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین۴
حس پاهام داشت بر میگشت ، درد هم داشتم که اولاش قابل تحمل بود ولی کم کم زیاد و زیادتر میشد ، یه پرستار آقا کنارم بود خیلی خوش اخلاق بود اومد و پمپ درد رو بهم وصل کرد که پمپ درد خیلی خیلی تاثیر داشت ، بهترین کار همین بود که پمپ درد گرفتم
بعدش هم بردنم توی بخش که مامانم اونجا بود خیلی دلگرمی بود برام ، دخترمم که دیدم کل دردام یادم رفت ❤️ نمیگم درد نداره سزارین هم درد داره و کلا زایمان سخته چه طبیعی چه سزارین هردو سخته
فشاری که به شکمم وارد کرد پرستار برای خونریزی چون پاهام و دلم حس داشت خیلی خیلی دردم گرفت و اذیت شدم و جیغ میزدم خیلییی درد داشت دستش رو محکم گرفته بودم اما خب بندع خدا مجبور بود فشار بده بخاطر خودم که بهتر بشم ، یبار یع پرستار دیگه اومد که اون خیلی بداخلاق بود اونم یبار فشار داد و رفت خلاصه این فشار بعد زایمان سزارین ادم مرگ رو به چشم میبینه خیلی وحشتناکه
😐❤️ سرم هایی که میزنن بهت هم خیلی خواب آوره و کلا آدم گیجه گیجه که باعث میشه باز دردت یادت بره
مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۱ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
#تجربه سزارین پارت ۲
حالت تهوع شدید هم گرفته بودم ولی فقط حسشو داشتم بالا نمی اوردم بعد چند دقیقه دیگه صدای گریه بچه رو شنیدم اونموقع بود که انگار کل دنیارو بهم دادن و نا خودآگاه اشکام میریخت🥹بعدش تمیزش کردن و نشونم دادن و دیگه بردنش و بخیه هامم که دکتر زد تموم شد بردنم ریکاوری که نیم ساعت اونجا بودم که سردم نبود اما لرز داشتم تا نیم ساعت که بردنم تو اتاق و من پمپ درد هم خاستم که برام از اتاق عمل گذاشتن جابجام که کردن اومدم تو اتاق اصلا حرف نزدم و زیر سرم هیچی نگذاشتم چون اگه اینکارو نمیکردم بعدش سردرد شدید میگرفتی که خداروشکر من نداشتم
کم کم اثر بی حسی از بدنت میره ولی تا موقعی که بره یه حس عجیبی داشتم دوس داشتم همش پاهام سریع تکون بخوره
خلاصه اولی بود که دردم شروع شه سریع پمپ درد رو فشار میدادم حتما حتما پمپ درد بگیرین که خیلییی خوبه من فقط کل دردم تو این بازه زمانی یک روز بیمارستان اندازه درد پریودی بود راه رفتنش هم انچنان سخت نبود برام چون کم کم شروع کردم به بلند شدن نیم ساعتی طول کشید تا اروم بلندشدم دیگه خوب بود شما هم همینکار کنید حتما
مامان نی نی 🩷 مامان نی نی 🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
۳۷ هفته بخاطر تکون های کم و ضربان قلب بد نینی سزارین اورژانسی شدم من چون از اتاق عمل میترسیدم کل بارداری ذهنم رو آماده زایمان طبیعی کرده بودم که اوضاع یه جور دیگه پیش رفت و رفتم اتاق عمل خلاصه سوند و اینا رو زدن و راهی اتاق عمل شدم به شدت استرس داشتم و میترسیدم اما به نظرم خود عمل و سوند گذاشتن و سوزن زدن توی کمر اصلا دردی ندارن و فقط اون حس فشار که فکر میکنی درد داری خیلی طول نکشید که اولش یه حس فشار و بعدش یه سبکی رو حس کردم انگار یه وزنه رو از تو شکمت بکشن بیرون و بعد صدای گریه هاش بردن تمیزش کردن و آوردن نشونم دادن و من کاملا مات و مبهوت بودم جوری که دکتر گفت بابا یه چیزی بگو تا بفهمه تو مادرشی 😁 و آوردن چسبوندن به صورتم تا باهاش حرف بزنم
حین عمل همش احساس فشار داشتم تو ناحیه شکم و قلبم همش انگار نفسم میخواست بند بیاد و خیلی این احساس بد بود برام بعد از عمل بدنم تو ریکاوری به شدت می‌لرزید خداروشکر که گذاشتن خانوادم رو اونجا ببینم و یکم آروم تر شدم از لحاظ روحی من پمپ درد هم داشتم که خیلی خوب بود برای کم شدن درد اما بازم دردم خیلی زیاد بود و خیلی سختی کشیدم اما سعی می‌کردم تحمل کنم و تو خودم بریزم و قوی باشم که اشتباهم همین بود و بعد سزارین تازه دردسرام و مشکلات شروع شد که باید یه تایپیک دیگه در مورد عوارض بعد زایمان بزنم
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان لاوین جون💗 مامان لاوین جون💗 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
۱۵دی ماه وقتی که بارداریم ۴۰هفته و ۴روز بود دکتر گفت برو بیمارستان تا با آمپول فشار دردات شروع بشه یه دوز آمپول فشار هم برام زدن ولی اصلا درد نداشتم بعد دکتر اومد گفت رحمت کاملا بستس و بند ناف دو دور، دور دست و پای لاوین پیچیده و گفت بهتره دیگه بری برای سزارین
خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم و هرکاریم میگفتن خوبه انجام داده بودم ولی دهانه رحمم باز نمیشد دیگه گفتم پناه بر خدا انشالا که خیرمون تو این باشه و رفتم برای سزارین.خداروشکر عمل راحتی بود فقط وقتی که سوند رو برام گذاشتن سوزش داشتم و اون آمپول بی حسی هم یکم اذیتم کرد بعد اون همه چی خوب بود چند باری حس میکردم یکی محکم داره شکمم رو تکون میده بعد ۵دقیقه صدای گریه دخترم رو شنیدم باورم نمیشد انقدر زود تموم شده باشه تو قسمت ریکاوری هم لرز داشتم برام هیتر گذاشتن بطری آب داغ گذاشتن تا گرمم شه سردم نبود اما بدنم میلرزید تو بخش هم یه پرستار اومد شکمم رو فشار داد اون سختترین قسمت زاییمان بود شب اول رو پمپ درد گرفتم باعث شد راحت بخوابم و درد نکشم روز بعد که پمپ درد تموم شد دردام شروع شد دیگه شروع به شیاف گذاشتن کردم بعد ۴۸ساعت مرخص شدم و دیروز بعد ۸روز دکتر بخیه هام رو کشید الان خداروشکر خوبم ولی گاهی رحمم و جای بخیه هام هنوز درد داره
وزنم ۲۰کیلو اضافه کرده بودم الان ۱۰کیلو کم کردم
در کل تجربه جالبیه یه جاهایی آدم حس میکنه دیگه توانشو نداره اما همینکه نگاه معصومانه کوچولوهامون رو می‌بینیم همه چی یادمون میره و خداروشکر میکنم بخاطر داشتن این فرشته آسمونی💜💜
از صمیم قلبم برای همه آرزو میکنم بچه هاشون رو در کمال صحت و سلامت در آغوش بگیرن و حس مادر شدن رو تجربه کنن🌺
مامان دونه انار😍💗 مامان دونه انار😍💗 روزهای ابتدایی تولد
تبریک میگفتن بهم و اوردن پوشکشو باز کردن لای پاشو ببینم😂اووخ خودااا 🥹و گذاشتنش رو سینم رفتن منم نازش میکردم و به خوشکلیاش نگاه میکردم
از پایین هی تکون میدادن منو فشار زیاد داشتم روی سینم نینی هم روی سینم بود حالم داشت بد میشد که برداشتنش خلاصه تموم شد و رفتیم ریکاوری نینی هم بغلم بود تو تختش یه چیزی هم بالاسرش حرارت میداد بهش ک سردش نشه ...و مدام گریه میکرد و پارچه رو میخورد از گشنگی😂🥹
سرم و چیز گیر کردن بهم میومدن میرفتن منم گفتم که گشنشه چیکار کنم گفت میان اموزش میدن و میزارنش رو سینت
خانمه اومد توضیح داد و گذاشت رو سینم و نینی مک میزد یه ۴۰ دقیقه رو سینم بود و خانمه حرف میزد و میگفت دعام کن ...
گفتمشون درد دارم و تزریق میکردن تا اروم‌بشم
اومدن گفتن تموم شددد بریم بخش
منو بردن و نینیو گذاشتن رو سینم با خودم بردن بیرون
گفتن سفت بگیر که نیفته ..
میترسیدم بیفته چون حس نداشتم هنوز بیحس بودم
مامانمو دیدم گریه میکرد و خوشحال بود رفتیم بخش و نینیو بردن اتاق نوزاد لباس بپوشه وزن و قد و...
قسمت سخت ماجرا از اون تخت کشیدنم رو این تخت 😖
درد داشت ولی بیحس بودم زیاد متوجه نشدم
وقتی بیحسی میرفت کم کم ناله هام‌بلند شد ..موفین میزدن
منم تحمل نداشتم از درد کمرم
کمرم چون گود هست خیلی اذیت شدم رو کمر مدت زیادی دراز کش بودم تحملم تموم شده بود هی میگفتم یه چیزی بزارید تو گودی کمرم دردم اروم‌بشه
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان نیکان

🩵 مامان نیکان 🩵 ۳ ماهگی
منتظر بودم بچه رو بیارن ببینم که با پارچه سبز آوردنش صورتش انقد تمیز بود دلم میخواست بذارن روی صورتم که اینکارو نکردن☹️فقط سه ثانیه بهم نشون دادن🥲۸:۴۵ بچم بدنیا اومد که باز وقتی داشتن جفت و اینجور‌ چیزا در میاوردن درد حس نمیکردم ولی اینکه دستشون داخل شکمم هست و تکون میخوره رو حس‌میکردم.ساعت۹:۲۵ منو بردن ریکاوری و ده دقیقه اونجا بودم بعدش بردنم اتاق خودم که از تخت جابه جام کردن و من اصلا هیییچ حسی نداشتم و اومدن نوار بهداشتی گذاشتن دوتا و شیاف و شکممو فشار دادن که هیچی حس نکردم یه آمپول به باسن هم زدن بازم حس نداشتم
ساعت۱۲ونیم این موقع ها بود که بیحسی داشت میرفت و دردام داشت شروع میشد
بااینکه کلی امپول زدن داخل سرم،یه حس خیلی بدی بود🥲راستی یادم رفت بگم برای منکه گفتن عوارض امپول بیحسی اینه که فک لرزش داره و من از اتاق عمل تا یه ساعت بعد عمل که اومدم توی اتاق فکم خیلیییی صدا میداد و دندونام بهمدیگه میخوردن،که شوهر و برادرم فکمو توی اون تایم نگه داشتن.
بیحسی که داشت کم میشد کمر درد شروع شد همراه با درد جای بخیه و درددددد شکممممم🥲🥲که‌میگن رحم میچرخه تا جاشو‌پیدا کنه و چون دستکاری میکنن توی شکمو درد داره و برای من درد شکم بیشتر بود🥲
این وسطا هم پرستار اومد سینمو با دست فشار میداد نوکشو باز میکرد که شیر بیاد وبچه رو آوردن شیر نمیتونست خوب بگیره
یه درد باز به این دردام اضافه شد که درد سینه بود از بس فشار دادن
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۲ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود