۶ پاسخ

دیگه نذار بره پیشش

عزیزم از بعضی از ادم ها هر چیزی بعید هست

فکر نکنم آخه دیگه همچین کاری کنه شاید یه چیزی خورده رو دل کرده

اگه خیلی نگرانشی،ببرش دکتر یه ازمایش خونی چیزی بگیرن،به دکتر بگو اینجوری بوده

هرعلاسمی داشت سریع ببرید دکتر بگید شستشو معده ببرن البته اگه اتفاق افتاد
بعدشم مگه نمیگی با باباش رفته انشالله چیزی نکیشه نگران نباش خوش بین باش و امتیاز کن

بنظرتون میشه چیزی مثلا سم مورچه ای قرصی چیزی داده باشه به دخترم که بعدا معلوم بشه یا توهم زدم

سوال های مرتبط

مامان دخترم🌱🌈 مامان دخترم🌱🌈 ۱۷ ماهگی
اون موقع من رستا رو حامله بودم آنتی بمن احتمال پسر داده بود با ی خانومی ت گهواره دوست شدم اون ی دختر داشت و مجدد باردار بود و همش تاپیک میرد دعا کنید پسر باشه پسر باشه شوهرم فلان می‌کنه خلاصه من رفتم انومالی و گفت دختره اون‌خانومم خبر نداش ک من‌دواا پسر دارم بمن گفت اخی عزیزم پسر نشد ک عیبی ندارع غصته نخوری ها من رفتم دکتر گفت پسره برا من گفتم خب مبارک باشه بعد با خنده گفت شوهرم همش میک پسر مثل انگشتر حضرت سلیمان ت انگشت هر کی نمیره بعد گفت شوخی میکنم منم گذشتم
دیشب داشتم تاپیک ها رو می‌دیدم شانسی اون خانوم‌دیدم رفتم توی پست هاش دیدم بله پسرش مریضه ن‌میتونع راه بره همش ت بیمارستان و هی گفته خدایا کاش اینم دختر بود من ک میدونستم ولی مطمعن شدم نباید چیزی با زور از خدا بگیری چون اینجوری میزارع ت کاست عکس می‌گفت خدا آک میخواد بزرگیشو نشونم بده ی پسر بده خیلی براش ناراحت شدم
همیشه میگم ت جنسیت آدم بسپار دست خدا هر چیزی که اون صلاح می‌دونه بده ب آدم بخدا چیدمان اون بهتر برای ما خواستم برم زیر پستش بنویسم من همونم ک اون حرف زدی ببینم الان داری با پسرت کیف میکنی گفتم ولش کن اون خدا زدع با ناشکری هاش
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
حرف دل، دلم اندازه همه دنیا گرفته وتنگه ؛
خانوما ، دوستان کدوماتون مثل من آرزوهاتون به باد رفت زندگیتون به پوچی تبدیل شد ، چی فکر میکردم وچیشد یادمه تو بارداریم هرچی هوس میکردم شوهرم طفلک می‌خرید نمیزاشت هوس چیزی به دلم بمونه تا زبون باز میکردم می‌خرید یدفعه شب بود منم هوس میوه خشک رفت برام پک انواع میوه خشک وخرید ، خودمم خیلی به خودم می‌پرسیدم از تغذیه آب پرتقال می‌گرفتم که یبوست نگیرم هرروز چندتا لبو کوچیک میپختم ولی دیگه دلمو زد نتونستم بخورم اینقدر مواظب تغذیه ام بودم ولی ماه پنجم یبوست شدید گرفتم که با دارو شیاف شربت ملین هرچیزی که بگید وفکرشوکنین خوردم وبی فایده بود ۱۴ روز یبوست وحشتناک گرفتم هفته اول با کمک شیاف وداروها کم کار میکرد خیلی کم هفته دوم کلا مسدود شد ودرد کشیدم که رفتم بیمارستان عرفان نیایش( تهران ) و انعقا زدن اونم با امضای شوهرم خلاصه از اول من خیلی آدم بدشانسی بودم نمی‌دونم کدوماتون خیلی به شانس تو زندگی اعتقاد دارید یه سری ها اعتقاد ندارن می‌گذرن ولی تجربه خیلی چیزها رو به آدم ثابت می‌کنه کلا تو زندگیم همیشه بد آوردم بدشانسی آوردم چه خودم چه شوهرم ( پسر خالمه ) کلا ۹ ماه بارداری یه آب خوش از گلوی من پایین نرفت هردفعه یه اتفاقی برام میوفتاد به جز مریض شدن هام ادامه داره حرفام....