۴ پاسخ

شاید استرس گرفته ،دور از جون زمان بارداری من هرکس چیزی میگفت فکر میکردم دخترم اگر این مریضی داشته باشه چکار کنم بخاطر همین هرجا صحبت از مریضی بچه بود دور میشدم مطمئن باش او قصدی نداشته

فقط خودتون رو بزارید جای اون بنده خدا واکنشش کاملا طبیعی بوده

اگه اومد بگو شما مثل دیروز بافاصله بشین
اگر گفت چرا؟بگو دفعه قبل انگار اشتباه متوجه شدی و فاصله گرفتی میخام بااسترس کنار ما نباشی

فک کنم دور شده ک افکار منفی سراغش نیاد

سوال های مرتبط

مامان دانیال وماهان مامان دانیال وماهان ۵ سالگی
خانوما شب بخیر امروز بعدظهر بالاخره بعد ۶ ماه کلنجار رفتن با خودم که برم دکتر یا نه ...بالاخره رفتم.....چون مشکل معده داشتم ۳ ساله و خوب نمی‌شدم دکتر کفت باید بری روانپزشک🥴....دیگه امروز رفتم برخلاف تصورم همه آدمای شیک باکلاس اونجا نشسته بودن ..قبلا میگفتن هرچی خول چله میره روانپرشک😅....خلاصه ۶۰۰ پول ویزیت گرفت رفتم تو یکم حرف زدیم گفتم من اصلا اضطراب و افسردگی ندارم فقط یه مشکلم اینه که زود عصبی میشم و یکی دیگم مشکل معده و ریفلاکس دارم بعد کفت برو اون اتاق نوار مغز بگیر یه تومن گرفت😬‌...قدم میزنی فقط پول میخان ..خدا هیچ کس رو نصیب دکتر نکنه .....دیگه جواب که اومد بهم گفت مغزت سالمه🤣فقط یه سری تنش های خفیف تا متوسطی داری ....دیگه ۳ تا دارو داد گفت خواب آور نیست و ماه بعد دوباره بیا ببینمت .....برام دعا کنید رو به راه بشم ..خیلی مخالف رفتنم به دکتر اعصاب بودم اما من دست راستم هم درد میکرد و دکتر گفت متأسفانه اونم بخاطر همینه ....دیگه رفتم که درمان کنم وگرنه شنیدم سن بالا بره بدتر میشه آدم 🥴
مامان مغزبادوم مامان مغزبادوم ۵ سالگی
سلام گلیا
میگم دخترای شما هم که همسن دختر منن با پدرشون خوب نیستن ؟
دختر من اصلا خوب نیس باید چیکار کرد
ولی در مقابل من حتی اگه دعواشم کنم جونش رو میده برام
امشب داشت می‌گفت مامان دورت بگردم عزیز منی
شوهرم گفت بپرس بابا چیته دخترم تو گوشم یه حرف بد زد همون جا زدمش که بدونه نباید به باباش حرف بزنه
شوهرم هی گفت چی گفت دخترمم گریه گریه که مامان بوسم کن گفتم نه به شوهرم گفتم به من حرف زد هرچی گفت نگفتیم بلند شد النا رو گذاشت تو اتاق بچه هم دق‌کرد و داشت جیغ میزد رفتم گفتم جیغ مزن حق نداری بیای بیرون
با شوهرم بحثمون شد که چرا نگفتی النا چی گفت هی میگم بابا به من حرف زد هی گفت تو منو دیوونه کردی
منم تو عصبانیت گفتم شماها خانوادگی دیوونه هستید اینم بهش برخورده که من اینجور گفتم
اصلا با بچه وقت نمی‌گذرونه یه خرید نمیبره تا سر کار هس هست وقتی هم میاد خونه سرش تو گوشی یا تی وی
هی میگه چرا با من خوب نیس
صد بار هم گفتم بچه غلام محبته ولی کو گوش شنوا
مامان هانا جان مامان هانا جان ۵ سالگی
خانوما سلام، طبق تاپیک قبلیم که با مادرشوهر پدرشوهرم بحثم شد، دخترمم اونجا بود، دید و شنید، اومدیم بالا بغلم کرد گفت دلم برات سوخت که فلانی ( مادرشوهرم و فلانی) اینجوری باهات حرف زدن دعوات کردن.
حالا بعد از گذشت چند روز، شوهرم با دخترم دیشب میره پیش پدرشوهرم، ولی دخترم محل نمیزاره، به بابابزرگش میگه من دیگه با شما کاری ندارم دوستتون ندارم،
خداروشکر من قبل رفتن به دخترم جلو شوهرم گفتم باهاشون مهربون باش، تو به کار ما بزرگترا کاری نداشته باش، اونا همیشه مادربزرگ پدربزرگتن، دوستت دارن و ازین حرفا

حالا امروز صبح به دخترم گفتم کار بدی کردی ، برو از دل بابابزرگت در بیار، کیک ببر براش و فلان
اما اصلا محل دخترم نزاشته نه بوسش کرده، نه تعارفش کرد بیا تو،
انقدر دلم برا بچم سوخت، کوچیکه، عقلش نمیرسه، اونروز دیده با مادرش چه برخوردی کردن، تو دلش مونده،
من فکر کردم یادش رفته نگو تو ذهنش مونده،
کم آوردم دیگه.
به جای اینکه عذرخواهی کنن که بی احترامی کردن، جلوی بچه با مادرش دعوا کردن، حالا طلبکار شدن