وقتی مادر میشوی‌😭😭❤️
تمام وجودت میشود همان بچه ای که از دلت برایت ب ثمر میرسد ...

از دیروز منتظر لبخندتم عمر مادر پاشو بازی کن مثل هر روز تو زودتر بیدارشو من و بیدار کن

نمیدونستم وقتی مریضی چقد من میشکنم
قلبم یخ میکنه
دلبند مادر زودتر خوب شو لع نت به اونیکه ویروس دااشت و با قاشقش به تو غذا داده منکه نمیبخشم


دوستان گلم که حال یزدان و پرسیدین همسرم میگه یه روز قبل اون عروسی وا مونده خواهر عروس که دختر دختر خاله همسرمه همینجوری تب کرده و گفتن ویروسه بردنش بیمارستان روزمجلس ظهرش مادعوتشون بودیم من رفتم کلاه پسرمو بیارم با قاشق دهنیش بهش غذا میده
دوستدارم برم طبقه بالا بگم نک بت ببین چی به سر بچم اوردی
دیشب اورژانس بردیم فقط دارو داد گفت تا ۴۸ساعت تبش پایین نیاد بیار بستری کن
ممنونم از تک تک تون که کنارم هستین احوال یزدان و می پرسین
ان شاء الله هیچوقت کوچولوتون مریض نشه
یزدان و بردم حمام الانم خوابه گفتم اون بوی دکترو تب ازش بره

تصویر
۱۵ پاسخ

ای بقربانی بم انشالله زو خاسو ابیت عشقکی خاله

انشلا زودتر خوب بشه ب حق امام رضا
تب خیلی بده پسر منم گرفت

قزاااات له گیانم یزادن گیااان انشالله بلا دور بیت له هرچه مناله😭😭🥺🥺 خدا مرگش بده دختره عو:::ضی چندش قاشق دهنی تو دهن بچه میکنه😡😡😡

بچه ای که تب داره چطور لخت میکنی میبری حموم اگه لرز هم بگیره خدای نکرده زبونم لال تشنج میکنه...هیچوقت حتی دکتر هم میگه توی تب بچه رو نبرید حمام یهو لرز میگیره

وای نگو ایشالله خوب بشه هر چی زودتر خوب بشه درکت میکنم جاریم دخترش اونقدر بد سرما خورده بود ها این احمق هم اورده خونه ما تازه میگم مریضه میگه نه ترشی خورده اینجوری شده الان پسرم چند روزه سرما خورده دلم میخواد جرش بدم

عزیزدلم‌منم‌رادینو گفتن تا شب اگ خوب نشد بستری کنم

ای جانم نمیدونم چرا بعضیا حماقتشون کم نمیشه بر فرض مثال ک حالش خوب بوده خب دهنت کلی باکتری داره چرا ب بچه بدی لحظه ایی نباید از بچه غافل شد دایه عزیزتر از مادر میشن

انشاالله خوب بشه به زودی زود پسر خوشگلت

واقعا لعنت به کسی که مریضه ولی رعایت نمیکنه و همه رو درگیر این ویروس لعنتی میکنه. دختر منم دیشب ۳بار بالا آورد بردمش دکتر امروزم تب کرد. بمیرم براش.

ببر دکتر بیمارستان فوری میگن بستری ببر دکتر دارو بده

ان شاءالله بلادور باشه و زودتر خوبه خوب شه
خدالعنت کنه آدمای بیشعور که بچه های مردم رو مریض میکنن و لذت میبرن

ای جانم عزیزممم الهی زودتر سلامت شه 😥😥😥

ای جانم چقدر آدما فاقد شعور و ملاحظه اند آخه ،ایشالله زودی خوب میشه همین امروز تبش قطع میشه🥺🥺🥺🥺منم پسرم مریضه دارم دق میکنم تمام دیشب بیدار بودیم

عزیز دلم انشالله زود خوب بشه یزدان کوچولو بلا ازش دور تنش همیشه سلامت

عزیزدلم‌انشالله‌ هرچه‌ زودترخوب‌ بشه‌ گل‌ پسرتون😍

سوال های مرتبط

مامان آلو مامان آلو ۱ سالگی
غذا كه تمام ميشود پدر خانواده ميگويد:
دخترم به مامانت كمک كن و مادر لبخند ميزند و پسر خانواده بدو به سراغ بازی ميرود
و اين صحنه خود ميشود كلاس بزرگ آموزش كليشه ها به كودكان، دختر ياد ميگيرد كمک به مادر و كار خونه وظيفه ی منه چون دخترم
پسرهم ياد ميگيرد من نبايد حتی بشقاب خودم رو به آشپزخونه ببرم چون پسرم.

همين ميشود كه بعد از يک عمر همان پسر در زندگی مشترک اگر بعد از ظهر هم به خانه برسد
صبر ميكند تاهمسرش هرجا هست بيايد و برايش شام آماده كند و سفره بچيند. چون ياد نگرفته هركس زودتر رسيد و سرحال تر است ميتواند برای يارش كه خسته و كوفته از راه ميرسد غذا درست كند.

همين ميشود كه دختر خانواده وقتی كه ازدواج كرده است، فرزندانی دارد و شاغل هم هست باز انجام تمام كارهای خانه را آن هم بدون هيچ كم و كاستی وظيفه ی خود ميداند
و در اكثر اوقات هم در اين حجم عظيم از مسئوليت قيد شغلش را ميزند چرا كه در ان صورت بهتر و دست تنهاتر از پس خانه داری بر می آيد.

بايد ريشه رفتارهايی از اين قبيل كه مردان در خانه دست به سياه و سفيد نميزنند و زنان به جسم و روحشان فشار می آورند با خستگی و دست تنهايی بازهم خانه و زندگيشان از تميزی برق بزند را در آموزش های كودكی شان در خانواده جست و جو كرد.

👩‍👧‍👦 @dorehamimadara
مامان پرنسس👑 مامان پرنسس👑 ۱ سالگی
#پارت یک
دیدم همه خاطره روز زایمانشونو تعریف کردند
گفتم منم بیام بنویسم جا نیوفتم🫠
ساعت۶صبح ۹فروردین با دل درد جزئی از خواب بیدار شدم
رفتم سرویس بهداشتی دیدم(گلاب ب صورتتون)اب زیادی ازم خارج شد با تیکه هایی قهوه ای توش
فهمیدم کیسه ابم پاره شده
رفتم بالاسر شوهرم و بیدارش کردم و بهش گفتم ک چیشده دیگه شوهرمم بیدار شد و زنگ زدیم اورژانس گفت باید سریع خودتونو برسونید ب بیمارستان
زنگ زدم مادرشوهرم گفت الان اماده میشم میام بالا
تا اون بیاد من رفتم حمام یه دوش سرپایی گرفتم و اماده شدم
وسایل بچه رو از قبل اماده کردم،خلاصه مادرشوهرم اومد بالا و من از زیر قران رد شدم و سه تایی رفتیم بیمارستان تو راه بیمارستان زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم مامان نترسیا ولی من دارم میرم بیمارستان هر وقت تونستی بیا
وقتی ک رسیدیم بیمارستان گفتن باید یکم پیاده‌روی کنی و بعدش بیای لباس بگیری و بستری بشی
در اون حین به پرستارا گفتم زنگ زدم به دکترم که دکترم گفتن من مسافرتم نمی‌تونم بیام اما به همکارم میگم خیلی حواسش بهت باشه
من با همسرم مادر شوهرم رفتم تو حیاط بیمارستان پیاده‌روی بعد از نیم ساعت دوباره رفتم که معاینم کنن
ساعت ۱۰ بود که من آماده شدم و بستری شدم
اولین مامایی که اومد منو معاینه کرد گفت اوه اوه تو از این خوش زاهایی،تا یک ساعت دیگه زایمان می‌کنی و منم خوشحال گفتم خدایا شکرت
اونجا به ما یه اتاق دادن که مامانم اومد کنارم
مادر شوهرمم میومد پیشم و میرفت
اولش درد نداشتم اما کم کم نزدیکای ظهر دردام شروع شد جوری که صلاً نمی‌تونستم تحمل کنم تو اون لحظه مامانم دستامو می‌گرفت ،ماساژ می‌داد و بهم قوت قلب می‌داد 🥹♥️