۸ پاسخ

من هرسال چون خونه مادر شوهر می‌رفتیم و دوست داشتم خونه خودمم یلدا بگیرم دیگه دیزاین کیک و گل ارایی و میوه ارایی و همه کارامو میکردم از قبل اماده میشدم میبردم با خودم خونه مادرشوهرم یه یالم اونا خوراکی هاشونو غرستادن من سفره ارایی کنم و ببرم ولی امسال اثاث کشی دارم باید زودتر از موعد بار کنم دقیق میشه خود شب یلدا من بار میکنم دیگه فکر نکنم بتونم یلدا بگیرم از طرفی هم امسال تو شهر غریبم مادرشوهرم اینا نیستن کلا انگار امسال قراره کنسل بشه ولی دلم میخواد قبل یلدا بار کنیم که برا خودمون یلدا بگیرم حتی اگه کسی نباشه مثل هرسال

ما امسال باید میرفتیم شمال خونه مادرشوهرم نوبت اونا بود
ولی باردار شدم نمیتونم برم
کلا هم که خونه مامانمم 😂

وای بیزارم از خانواده شوهر دوس ندارم ببینمشون تا دبروز حامله بودم نه یه بار برام غذا اوردن نه ویارونه
پدرشوهرم دوران حاملگی چندبار حالم بد شد یه بار حالمو نپرسید حالا هرروز،اینجا پلاسن دخترم دخترم میکنن😒😒😒
یلدا هم خودشونو دعوت کردن خونه ما با اون دختر نکبتش
یعنی یه ادم چقد میتونه نفهم باشه نمیفهمه که من تازه زاییدم بچم کوچیکه مریض بشیم کی میخاد جواب بده

ماهم دنگ‌ میزاریم با عموها و عمه همسرم جمع میشیم باغچه پدرشوهرم خیلی حال میده،

چه خوبه که اینجوری دنگ میذارین😍😉بسلامتی باشه عزیزم.ما خونه خودمونیم.همسرم مرخصی نداره .اخه خونه مادرشوهرم و مامانم شهرستانن

منم خونه مادرم میرم

تولد دخترمه
خونه ایم با مهموناا😁

من شاید هیچ کجا نرم
آخه این وروجک خیلی اذیت میکنه اصلا دوست نداره از خونه بیرون بره...اگرم برم باید گهواره رو حتما ببرم والا از دماغ همه درمیاره بس که گریه میکنه...خونه آروم و شنگول بیرون جیغ جیغو گریه...😅😅

سوال های مرتبط

مامان رونیا مامان رونیا ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت آخر...
تند تند شیر میدادم به دخترم
میرفتم دستشویی هی پوشکمو عوض میکردم
خونریزی داشتم
راه میرفتم و شکمم از خالی بودن تکون می‌خورد
حالا دیگه خالی بود
دیگه تکون خوردناشو حس نمیکردم
حقیقتا دلم برا شکم گردالوم تنگ شده بود
برا لگد زدنای دخترم
ولی خب اون یه مرحله بود
یه مرحله ی کوتاه مدت
عوضش حالا دیگه بغلمه
شب شد ، شامم آوردن، ناهار و شام برنج و جوجه بود ولی خب کنارش سوپ بدمزه و بی طعم هم بود که مجبور بودم همشو بخورم
چون تا فردا که مرخص میشدم باید یبارم که شده مدفوع میکردم
اولین شب مادر شدنم مصادف شد با شب یلدا
وقتی همه داشتن شب یلدا رو تو خونه هاشون جشن میگرفتن من داشتم مادرشدنمو جشن میگرفتم
پرستارا اهنگ بازکرده بودن تو بخش
میرقصیدن و میگفتن اسم دخترت هر چی که هست به ما ربطی نداره، ما بهش میگیم یلدا
خدا هدیه ی روز مادرمو پیشاپیش بهم داد اخه دوروز دیگه روز مادر بود
خیلی خوب بود
تخت رونیا رو انداختم یه گوشه و همدم میانسالی مادرو بغل کردم و خوابیدیم
شیرین ترین خواب عمرم، پاره ی تنم، ثمره ی عشقم بغلم بود
فرداش دکترا گفتن رونیا زردیش هشته باید بستری شه منو همسرم قبول نکردیم چون اگه بستری میکردیم هم بچم اذیت میشد هم خودم و همسرم گفتیم خودمون می‌بریم بیرون متخصص اطفال
همسرم و مادرمم اومدن پیشمون و عصر ساعت ۷_۸ مرخص شدم و رفتیم خونه
دو نفره از خونه رفته بودیم بیمارستان و ۳ نفره برگشتیم
اون لحظه ای که از درد داشتم میمردم از ته دلم دعا کردم
دعا کردم واسه تموم کسایی که بچه ندارن، مشکلی دارن تو زندگیشون
دعا میکنم واسه همتون، واسه کسایی که آرزوی بچه دار شدنو دارن
خدا دامن همه ی زنا رو سبز کنه به حق پنج تن
خدایا شکرت.