۱۰ پاسخ

عزیزم همه این روزا میگذره و فقط خاطراتش میمونه برات
یه موجود کوچولو که وجودش از وجودت شکل گرفته قرارع به جمعتون اضافه بشه و دوباره لیاقت مادر شدن نصیبت شده
چی از این شیرین تر واقعاااااااا

درسته تو که میخواستی به هرحال بچه دوم رو بیاری ولی یهویی شده ادم دلش میخواد به خودش بیاد بعد دومی رو بیاره خودشو پیدا کنه بعد ولی درسته خودت آماده نیستی بیشتر ازهمه خودت اذیت میشی ولی اینو بدون فاصله سنی کم خوبه ازاین لحاظ که نورا اصلا زیاد حسودیش نمیشه اذیتت نمیکنه فاصله سنی بچه های من پنج سال دخترم خیلی حسودی پسرمومیکرد میخواستیم مثلا کوچیکه گریه میکرد میگفتیم جانم فلان میگفت به منم بگید میخواستم پام بندازم میگفت منوهم بنداز روپات و خیلی چیزای دیگه که اذیتش میکرد دستشو گاز گرفته بود پتوروان اخته بود رو سرش که خفه نشه یعنی من هرروز میگفتم چه غلطی کردم تو این بچه دوم اوردم باید میزاشتم حداقل نه سالش میشد بعد

خدا لیاقتشو بهت داده‌.درسته سخته با یه بچه دیگه‌.ولی خدا کمکت میکنه.مهتر اینکه خودتم قصدشو داشتی

عزییییییز دلم مبارکتون باشه

خدا بزرگه گلم ،پیشاپیش قدمش پر از خیرو خوشی وبرکت باشه برات

اشکال ندارع
سعی کن به این حس غلبه کنی
خوشحالی و شادی رو جایگزینش کنی

عزیزم خدا کمکت میکنه نگران نباش

ببخشید اینو میپرسم ،شما حسی داری به تو راهیت؟؟ تاحالا باهاش حرف زدی؟ نوازشش کردی؟خانوادت رو ۴ نفره درنظر گرفتی و پذیرفتیش؟

طبیعیه عزیزم این حس و افکارت
بزرگ شدنشون هم ب همین زودی و ب ی چشم بهم زدن میگذره سخته ولی میگذره
ی چند روزی کمکی لازم داری تا برگردی رو روال عادی خودت
التماس دعا عزیزم منو دعا کن این بیماری منو رها کنه خسته شدم

الان چند ماهت

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
مادرایی ک‌میخان زایمان کنن من تجربه طبیعی و سزارین دارم بنظرم کسی بتونه طبیعی زایمان کنه خیلی خیلی بهتره رو دخترم یازده سال پیش تصمیم گرفتم طبیعی زایمان کنم و 13ساعت درد کشیدم ولی فردای اون روز من برا آزمایش پسرم تو بیمارستان بودم‌جوری ک نگهبان یهم گفت تو همونی ک دیروز اومدی زایمان کنی گفتم بله گفت ماشالله چ زود سرپا شدی ولی چون بخاطر پرسنل و پرستار و دکتر بداخلاقم و خودمم لجبازی کردم همکاری نکردم زایمان سختی داشتم و تصمیم گرفتم دومی رو سزارین کنم ک تا اتاق عمل خوب بود تا بی حس بود زخمام میگفتم میخندیدم همچین ک از بی حسی درواومدم من بودم و زخم حتی دستشویی هم باید دستمو میگرفتن دکترم نگفت بخاطر بی حسی از کمر بعد عمل تا چند ساعت حرف نزن منم چقد حرف زدم ی هفته تمام یک سردردی گرفتم ک فقط میگفتم گه خوردم بردنم دکتر ب دکتر میگفتم ی آمپول بزنید تا بمیرم زجر نکشم ببین ن این سردرد ک عادی میگیریم ن مغزم داشت کنده میشد زخم از ی طرف بیست روز تمام خوابیدم بنظر من هیچی مثل طبیعی نمیشه درد میکشی ولی بعدش راحتی ن