۱۱ پاسخ

من بیبی چک ساعت چهارصبح زدم انداختم داخل سطل زباله بدون اینکه بهش بگم بیبی چک زدم فکر کردم منفی هستش ساعت ده بهم زنگ زد گفت مامان شدنت مبارک و ب کسی نگی و اینا فهمیدم باردارم🤦🏻‍♀️😂

منم چون کیست دارم پریودیم خیلی عقب جلومیفته بعضی وقتا یکماه یادوماه نمیشم،دوماه پریودنشدم رفتم دکتر سونو کرد گفت باردار نیستی و کلی داروداد تا پریود بشم چون میخواستم مسافرت برم داروهارو شروع نکردم گفتم میشه تو راه حالم بد بشه اونجا ک رسیدم داروهارو کامل خوردم بازم پریود نشدم خلاصه رفتم سونو گفت ۷هفته بارداری وقلبشم تشکیل شده من😳😳😳 گفت داروهات خیلی خطرناک بوده چون سابقه سه تا سقط داشتم و کل بارداریم پر از استرس بود واستراحت مطلق کامل ولی ارزشش و داشت الان خداروشکر گل پسرم پهلوم خوابیده

من ماه دوم اقدام بودم یه هفته بود لکه بینی داشتم فک میکردم پریودم و ب خاطر اقدام خونریزیم کمه میخواستم بعدش برم دکتر بگم ب دکتر اومدم خونه مامانم کلی پیاده روی کردم ک خونریزیم درست بشه بعدش تو راه برگشت از جلو دارو خونه رد شدم رفتم ببینم چه بیبی چکایی دارن قبلا ی مدل دیده بودم خشم نیومد از قیافش سه مدل خریدم اومدم خونه مامانمم برام دمنوش درست کرد خوردم شوهرمم شیفت شب بود صبح زود مامانم واسه نماز بیدار شد از روی کجکاوی منم بیدار شدم رفتم یکیشو استفاده کردم بعد رفتم یکم صورتمو ایناروشستم اومدم دیدم مثبته گفتم شاید خرابه یا خیلی طول کشیده رفتم بعدیم امتحان کرم اونم مثبت شد😬انقد استرس گرفتم چون لکه بینیم زیاد بود ساعت ۵ صوب بود زنگ زدم ب شوهرم و سر کار بود خبر دادم و گریه🤣اون دیگ دلداریم داد گف ساعت ۸ میام میبرمت ازمایش و دکتر مامانمم گفتم همه تعجب کرده بودن مامانم دعا و نذر کرد خودم با استرس رفتم ازمایش خون و مثبت بود بتامم خیلی بالا اطرافیان گفتن احتمالا دو قلوعه برا همینم لکه بینی داری یا یکیش داره سقط میشه من همینجور استرس تا رفتم دکتر فرستاد سونو اورژانسی فقط کیسه رو دید گف ۵ هفتع و ۳ روز فک کنم و دلیل لکه بینی نفهمید دیگ شیاف و امپول و استراحت تا ۸ هفته رفتم قلبش میزد و گف هماتوم داری لکه بینیم ب خاطر همونه ک تا۱۱ هفته دیگ قطع شد خدارو شکر در کل بیشتر استرس داشتم برای همین خیلی خوشحالیش برام مزه نداشت خیلی میترسیدم مشکلی باشه🥲

ما خودمون چون بچه میخواستیم روزها رو میشمردیم که پریود نشم ، دقیقا 28 دی بود که 25 روز از پریودی گذشت و پریود نشدم مطمئن بودم که حامله شدم ، رفتیم درمانگاه برا آزمایش گفتن باید دکتر بنویسه بعد انجام بدیم رفتم پیش دکتر حالا مگه دکتره آزمایش مینوشت میگفت باید دو هفته از زمان پریودیت بگذره بعد معلوم میکنه حالا من الکی گفته بودم یه هفته گذشته در صورتی که سه روز گذشته بود همش ، وقتی جواب مثبت بارداری رو گرفتیم انقدر خوشحال شدیم خدایی از 4 هفته بارداری واسه دیدنش روزها رو میشمردیم و الان دقیقا سه ماه و یک روزه که دنیا اومده و خیلی خوشحالیم 😍👶🏻

اخی چقدر جالب♥انشالله همتون دلتون شاد باشه و تنتون سلامت،انشالله عروسی کوچولوهاتونو ببینید😍👩‍🍼

من تا ۳ ماهگی نمیدونستم حامله ام سرما خورده بودم حالم بد حالت تهوع هم وحشتناک داشتم فکر میکردم از سرما خوردگی میخواستم برم ازمایش تیروئید رو بدم زیر نظر دکترم مامانم پیله کرد خودت تو نسخه بتا رو اضافه کن به اصرار مامانم بتا هم دادم ۱۰۰۰۰ در اومد باورم نمیشد از خونه تا آزمایشگاه کلی گریه کردم برای جوابش تو راهم جغجغه خریدم بعدشم به شوهرم گفتم شب زود تر بیا مهمون داریم از توی اینترنت یک اهنگ بچگانه پیدا کردم گوشیم رو تنظیم کردم فیلمش رو بگیره شب قبلی که وارد خونه بشه اهنگ گذاشتم و بهش گفتم خیلی ذوق کرد هر دفعه فیلمش رو باهم می‌بینیم خیلی میخندیم

من دقیقا زدم تو سرم گفتم بدبخت شدم باردارم با کمی دعوا قبلش کردیم یک ماه پیش باز زدم تو سرم گفتم باردارم خخخخ جالبه

من بارداری اول رفتم آزمایشگاه مثبت اعلام کرد که کلی ذوق کردیم و هر هفته کنارم دراز میکشید و هی میگفت این هفته بچه چه شکلی تا ماه آخر همراهیم میکرد برای دومی هم تست گرفتم مثبت که شد همسرم تو پارکینگ بود از طبقه پنجم با اشاره بهش فهموندم که حامله هستم🤣😁 ولامصب سریع متوجه شد لبخند ملیحی زد😁🥹🤣😉

من هم جلوگیری نکردم . ۱۷ مهر ماه .مادرش شوهرم انژو داشت بستری بود قرار شد صبح بیدار بشم برم بیمارستان .
۲ ماه بود ک از بو غذا . مایع دستشویی خیلی حساس بودم . صبح بلند شدم بی بی زدم شوهرم خونه نبود . زنگ زدم گفتم . ی خبر خوب دارم برات . گفت چی خیر باشه . گفتم داری بابا میشی . خوشحال بود ن خیلی زیاد . گفت آماده شو بریم عدد بتا بزن . خیلی خیلی تو بارداری دوسم داشت الآنم همین جور . ،،❤️🥰🥰🥰

منم صبح جمعه بود شک داشتم ک باردارم چند روز هم پریودیم عقب‌ افتاده بود رفتم بی بی چک زدم شوهرم هم پشت در دسشویی ک چیشد مثبته‌ من میدونم بارداری گفتم آره باردارم😂بعد زنگ زد سریع خبرشو‌ ب مادرش داد🤣🤣

دقیقا روزه تاسوعا بود شب قبلش بیبی گرفته بودم
شوهرم خاب بود پنج و نیم صبح رفتم بیبی زدم مثبت شد
ی جیغ طولانی کشیدم
قشنگ یادمه چجوری شوهرم از جاش بلند شدو رفت تو دیوار
بعدشم باهم بپر بپر کردیم
بارع دومم باهم بودیم ازمایشام مثبت بود ک باهم گریه کردیم

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
ماه محرم بودش از در مطب اومدم بیرون و بهش یواش یواش گفتم اونم گفت ینی چی ینی مشکل منم گفتم دکتر اینطوری گفته باید بری دکتر گفت چرت گفته گفتم برو دکتر ارولوژی ک جواب آزمایش رو ببینه همین اگه بهش میگفتم معاینه میکنن عمرا میرفت بهش گفتم احتمالا به گرفتگی داره با یه عمل ساده برطرف میشه گفت من دکتر نمیرم اگه برم معاینه میکنه گفتم خب ارزشش رو داره ک بچه بیاریم یا ن قبول نکرد گفت من دکتر نمیرم ک نمیرم همینطوری ک تو خیابون میرفتیم دسته های عزاداری بیرون بودن دلم خیلی گرفت گفتم خدایا چرا من مگه من جقدر سن دارم ک این مشکل افتاده تو مسیرم چرا من مثل بقیه زود حامله نشدم😔از یه طرف ۳ماه بعد عروسیم مادرشوهرم هرماه می‌پرسد ک پریود شدی یا ن خب منظورش رو فهمیده بودم چرا میپرسه خجالت میکشیدم هی میگفت پسر من عاشق بچه هست آنقدر بچه دوست داره من خیلی ناراحت میشدم و فشار استرس و روحی روانی قرار میگرفتم عصبی میشدم به شوهرم می‌پریدم ک چرا مادرت هی میگه من خوشم نمیاد کارمون شده بود دعوا کردن😑
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی
اومدم دیدم هرکی قصه باردار شدنش رو نوشته گفتم منم بنویسم و به اشتراک بزارم #پارت_اول
من ۳ساله ازدواج کردم بعد ازدواجم دو ماه بعدش خیلی حس تنهایی کردم شوهرم ک میرفت سرکار من تا ۲۴ساعت خونه تنها بودم چون شغلش جوریه ک شیفت میمونه و وقتی نبود من خیلی تنها بودم به شوهرم گفتم بیا بچه بیاریم و منم از تنهایی در بیام قبول کرد از خدا خواسته بود😂
دوماه بعد عروسی اقدام کردیم تا یکسال اوضاع همین بود در حال اقدام بودیم دیگه شوهرم کلافه شده بود گفت چرا نمیشه چرا نمیگره گفتش برو دکتر شاید باید داروی چیزی بخوریم ک تقویت بشیم حس کردم منظورش اینکه نکنه من مشکل دارم و منو به بهونه ی فرستاد دکتر رفتم دکتر گفت کیست بزرگ داری باید دارو بدم برطرف بشه دوماه بعد بیا معاینه کنم دوماه شد و رفتم گفت کیست از بین رفته شوهرت آزمایش بده وقتی رفت آزمایش دنیا رو سرم خراب شد چون جواب آزمایشش خیلی بد بود آخه خودم سرچ میزدم و میخوندم تا اینکه بردم دکتر نشون دادم دکتر گفت اصلا ممکن نیس باردار بشید دنیا رو سرم خراب شد گفت به احتمال واریکوسل داره باید عمل کنه مونده بودم چطوری به شوهرم بگم چون اخلاقشو میدونستم ک اهل دکتر رفتن نیس و اینکه یه چیز کوچیک واس خودش یه چیز بزرگ می‌سازه چون اطلاعات علمیش کمه خلاصه مونده بودم چطوری بهش بگم ک قبول کنه بره دکتر برای معاینه شدن
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۵ ماهگی