سلام واقعا شما با بچه هاتون همیشه اروم برخورد میکنین من هربار قول میدم اردم باشم نمیتونم امروز رفته بود خونه عمش اسباب بازی هایی ک وسط خونه پلاس بودو جمع کردم گذاشتم اتاقش تا جارو بکشم خونه رو تموم شدم دیدم عمش اورده تا رسید درو باز کردم شروع کرد گریه منم اول خواستم ارومش کنم دیدم ن نمبشه اوردم همشو گذاشتم وسط گفتم دوباره پخششون کن دیدم ن شلوارشو درمیاره از لج من گفتم دربیار اشکال نداره همچنان گریه میکرد موهامو کشید گردنمو چنگ زد باز کاریش نداشتم فرستادمش اتاق گفتم بمون وقتی اروم شدی بیا بیرون درو باز گذاشتم رفتم تواین فاصله چون از حرصش آیفونو زده بود در خونرو ببندم اومدم دیدم گلارو کنده خاک گلدونو ریخته رو تخت دروغ چرا عصبی شدم یدونه کوچولو زدم واقعا اعصابم خورد میشه بعد خودم ناراحت شدم نیم ساعت گریه کردم چرا زدمش پاره تنمه اما واقعا نمیتونم کنترلش کنم خودمم حرصی میشم بعضی وقتا خودمو میزنم از حرص

۳ پاسخ

خدایی گاهی وقتا کتک لازمه والا کارم زدن بچه بودیم نمردیم

منم خیلی خودمو کنترل میکنم خیلی اما بالاخره یجایی و یه موقعی کاری میکنه که صدامو ببرم بالا. بنظرم داریم تربیتشون میکنیم دیگه ولی زدنو اصلا نمیپذیرم هرچند خودمم دیروز یدونه آروم زدم همینجور که دستم بهش بود ،

تنبیهش کن نه جسمی ها مثلا بگو چون شیطون گولت زد و نتونستی کنترل کنی خودتو این اسباب بازیو ازت یه مدت میگیرم دفعه بعد تکرار کنی یه اسباب بازی دیگتو برمیدارم و مسر باش رو این کارت.و شبا در قالب داستان بفهمون کار درستو.خیلی تاثیر داره این کار.هرجقد محبت زیادی کنی البته به جا خیلی میتونی کنترل کنی بچتو و لجبازیش کمتر میشه.بیرون بیشتر ببرش.امیدوارم جواب بده این راهکارام‌.

سوال های مرتبط

مامان جوجو ممد مامان جوجو ممد ۴ سالگی
سلام مامانا عزیز خوبید پسرم چهار سالشه یبار با دختر یکی از فامیلا که ۶ سالش بود تو اتاق تنها بازی می‌کردن من تو آشپزخونه بودم هواسم نبود مادر اون دختره اصن عین خیالش نبود یهویی رفتم تو اتاق دیدم شلوار پسرمو درآورده داره دول پسرمو میکنه تو نافش یعنی خدا شاهده چشام سیاهی رفت اون صحنه رو دیدم بچمو آوردم بیرون دختره با کمال پر روی میگفت نبرش خاله رفتم به مادرش گفتم حواست به دخترت باشه دیگه تنها بازی نکنن گفت چرا هیجی نگفتم نمیتونستم بگم گفت نکنه دوکتر بازی میکردن گفتم آره این داستان مال ۶ ماه پیشه بعد اون به شوهرم گفتم رابطه مونو با اون خانواده قطع کردم بعد یه چند مدت دیدم پسرم داره تو آشپزخونه با دختر دادشم بازی میکنه پسر لباس دختر دادشمو داده بالا داره نافشو دست میزنه خیلی ترسیدم باز همون شوک وارد شد بهم هیچی نگفتم فقد پسرمو آوردم بیرون جا نمیدونستم باید چیکار کنم به کسی نگفتم شاید بچس درست میشه بعد یه مدت به عروسکش همین کارو داشت میکرد رفتم دعواش کردم گفتم داری چیکار میکنی ترسید گفت هیچی کتکش زدم خیلی عصبی شدم گفت دیگه نمیکنم مامان ببخشید الان همش فکرم درگیره چیکار کنم نمیدونم میترسم برا آیندش تاثیر بد نذاره واقعا نمیدونم لطفا کمکم کنید خانما با تجربه لطفا
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد