۸ پاسخ

سلام
به نظر من شده نیم ساعتم بری برو و ماسک بزن و بگو که حالم خوب نبود ولی دلم نیومد برا تبریک نیام
کلی هم عزیز میشی

بستگی به طرز فکرشون داره که چجوری فکر کنن درموردت

ماسک بزن شامم نمونید برید نیم ساعت بشینید بیاید به همسرتم بگو که اصلا حالت خوب نیست فقط بریم یه سر بزنیم

نه زنگ بزن بگو حالم خوب نیست عذرخواهی کن و تبریک بگو

سلام از الان فقط لیمو عسل و بخور به آب‌نمک هم غرغر کن

خدایی ناکرده مریض بشی بچه دستگاه لازم میشه...
باز خودت اخلاقشان رو میدونی
من هفته آخر خیلی مراقب بودم بچم ۳۸ هفته و یکروز دنیا اومد
تو ممکنه دو روز دیگه بزایی

خب هم دیشب کادو روز مادرم میدادید چ کاریه دوبار دوبار رفتن😉

من دیشب همه خونه مادرشوهرم بودن من نرفتم چون شلوغ بود
شوهرمو فرستادم چون پدرشوهرم خیلی اصرار میکرد
خودم رفتم خونه مامانم
هفته ما خیلی حساسه نباید سرما بخوریم

سوال های مرتبط

مامان مهدیار و مهیار مامان مهدیار و مهیار ۸ ماهگی
سلام عزیزان خواستم تجربه زایمانم بگم من از وقتی وارد ۸ ماه شدم به معنای واقعی سنگین شدم به زور یه وعده غذا فقط درست میکردم خیلی هم درد داشتم الحمدالله تعطیلات بود و همسرم کلا خونه بود کمکم میکرد تا اینکه ۲ روز مونده بود من ۳۴ هفتم تموم بشه ۳ صبح درد زایمان من گرفت من قبلا ۲ تا طبیعی زایمان کردم دقیقا درد میشناسم خلاصه تا ۵ صبح صبر کردم که شاید دردم ول کته دیدم نه که با شوهرم رفتیم بیمارستان اونجا هم من تا ۹ شب بیخودی زجر دادن نه سرم و نه آمپول واسه قطع شدن درد ها نزدن البته بگم من بخاطر بچه هام که بیمه نبودم مجبور شدم برم دولتی خلاصه تا ۹ شب من درد کشیدم رحمم ۳ سانت باز شد تا من بردن واسه سزارین بچه هامم با وزن ۲ کیلو به دنیا اومدن و رفتن تو دستگاه الحمدالله حالشون خیلی بهتر و شاید به زودی مرخص یشن خواستم بگم بدترین انتخاب واسه زایمان سزارین من اگه توان داشتم این دوتا بچمم طبیعی به دنیا میاوردم چون خیلی بعد زایمانم دارم درد میکشم
مامان لیام مامان لیام ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم
خلاصه نامه رو هم گرفتم و رفتم به شوهرم گفتم خداروشکر اومدیم دکتر هم همونی که می خواستم اوکی شد
بعد رفتیم کار داشتیم انجام دادیم و جاتون خالی هوس کوبیده کرده بودم خوردیم عصرش قرار بود بریم خونه دختر عمم که شب هم اونجا دعوت بودیم
من رفتم دستشویی دیدم بله لک میبینم ولی دکتر گفته بود نترسی اما بازم اومدم اینجا هم نوشتم بچه ها استرسی شدم لکه دیدم
خلاصه رفتیم خونه دختر عمم شوهرم رفت بیرون به دختر عمم گفتم بیا یکم بریم پیاده روی که به من گفته تا چند روز دیگه باید زایمان کنی
گفت باشه رفتیم تا مغازه دوروبر خونش بعد برگشتیم شام درست کردیم خوردیم بچه هاش اصرار کردن همینجا بخواب دختر عمم هم همش می‌گفت بخواب چیزی بشه من حواسم بهت باشه
من فقط لکه بینی داشتم اونم در حدی که میرفتم دستشویی دستمال کاغذی میذاشتم یکم لک‌میشد و احساس فشار روی واژن و مثانه
بهش گفتم هیچی نمیشه بابا من عمرا به این زودی زایمان کنم
خلاصه همونجا خوابیدیم
وسط های شب بود با احساس شدید گرما از خواب بیدار شدم دیدم عرق کردم بلند شدم برم دستشویی دیدم وای زیرم خیس شد تا نشستم
با خودم گفتم خاک تو سرم مگه چقدر هندونه خوردم که نمیتونم‌خودم نگهدارم تا دستشویی 😂