تجربه زایمان طبیعی قسمت اول
سلام من میخوام براتون تجربه زایمان اولم رو تعریف کنم البته مربوط به هفت سال پیشه .تو این روزای آخر یک یادآوری برای خودم هم بشه😁
روزهای اخر هفته 38، چند روزی بود که هر شب با شوهرم برای پیاده روی به سطح شهر میرفتیم، اون شب رفته بودیم خیابان امامت یه چند دقیقه ای که راه رفتیم احساس درد پریودی بهم دست داد ولی زود تموم شد ، توی اون پیادروی سه چهار بار همین درد اومد سراغم و رفت، چون خیلی دردناک نبود بهش توجه نکردم ، شب اومدیم خونه و خوابیدم از فرداش انقباضاتم شروع شد ، درد داشتم، و حالت تهوع خفن ، نمیتونستم چیزی بخورم، چون تجربه اولم بود سریع رفتیم بیمارستان معاینه شدم و گفتن هنوز یک سانت😐
و بستری نکردن ، برگشتیم خونه من از شدت درد داشتم میمردم ،غذا هم که نمیتونستم بخورم تا شب صبر کردم و دوباره با شوهر و مامانم و جاریم رفتیم زایشگاه دوباره معاینه شدم این دفعه 2الی 3 سانت، همش میگفتم خدایا پس چرا دروغ گفتن تو کلاس زایمان ، میگفتن تا چهارسانت درد نداره ولی من تحملش برام خیلی سخت بود، دوباره دست از پا دراز تر برگشتیم خونه

۳ پاسخ

عزیزم.

بقیشو کو🫢

وای عزیزم خب خب😍😌

سوال های مرتبط

مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۲ ماهگی
مامان یوتاب مامان یوتاب ۱ ماهگی
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان 💝نیکا💖 مامان 💝نیکا💖 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
تا ساعت ۸ شب یه دکتر دیگه اومد واسه معاینه و گفت هنوز همون دوسانت
خیلی حس مدفوع و حالت تهوع داشتم رفتم دستشویی گلاب بروتون اسهال داشتم بدجور اومدم بیرون پرستار گفت بشین معاینه ات کنم ولی بهم نگفت و کیسه آبم و پاره کرد اون موقع دردی نداشتم ولی بعدش باز احساس مدفوع شدید داشتم و خون حالت لخته ازم می‌ریخت معاینه کردن دیدت چهار سانت شدم همسرمم بدون اینکه خبر بده بهم ماما همراه برام گرفته بود ساعت ۹ ماما اومد و ورزش و ماساژ و شروع کرد و یه درد وحشتناک و غیر قابل توصیف داشتم ورزش با توپ خیلی موثر بود برام از چهار سانت بعد یه ساعت شدم ۶ سانت و دوساعت بعدش هم با ۸ یا ۱۰ سانت فک کنم زایمان کردم و منی و که میگفتم تا بتونم تو زایمان طبیعی جیغ نمیزنم کل زایشگاه و رو سرم گذاشتم😂 نیکا که بدنیا اومد ساعت ۱۱ شب بود یعنی در کل ۱۲ ساعت درد داشتم ولی تموم زجر هام و فراموش کردم🥺 بچم وزنش ۲۹۰۰ بود ریزه میزه است واسه بخیه ها هم سِر کردن ولی وقتی روی پوست بخیه زدن دردش مثل درد زایمان بود گفت چون خود پوست سر نمیشه و واقعا دردناک بود اما باز در کل به دیدن بچم می ارزید😍 ایشالا همه یه زایمان عالی و راحت داشته باشن و خودشون و نی‌نی شون سالم بدنیا بیان🥰❤
توصیه آخر اینه که هر طور که شده ماما همراه و بگیرین