اولین باریه که به جز مامانم و بابام کلا خانوادم یه انسان انقدر منو دوست داره و بهم وابسته اس ، این انسان کوچولو وقتی منو می بینه و میگه ماما دلم قنج میره، با اینکه بدجور وابسته ام شده و دیگه بغل کسی نمیره و همش چسبیده بهم و کارام میمونه ===>> اولین چسبنده ای هستش که انقدر دوستش دارم جوری که از خدا میخوام خوشبخت ترین انسان دنیا باشه و همه درداشو خدا بده به من ،حتی یه خار کوچولو نره پاش ..... چیه این مادر شدن که از جون خودم برام عزیزتره ، چقدر تغییر کردم چقدر با اون دختر نازنازی مامان بابام فرق دارم ..... منی که مریض می شدم می افتادم یه گوشه ، با بدترین ویروس دخترم تو بغلم بود و به اون می رسیدم ، چقدر قوی شدم 😁 چقدر این تغییرات رو دوست دارم
خوب که نگاه می کنم می بینم دیگه واقعا یه مامان شدم که برای بچش و حال خوبش حتی کوتاه میاد ...... قربونش برم من ..... روز مادر مبارک ، یعنی روزمون مبارک
انشاالله همه ی خانوم ها این حس قشنگ رو تجربه کنن 🥰😍😘
بماند به یادگار ۱ دی ماه ۱۴۰۳ ( البته من یک روز پیشواز رفتم ) 😁

۱ پاسخ

خدا حفظش کنه گلم هاکان من زیاد وابسته نیس یعنی بغل همه میره ولی تو خونه همش چشش دنبالمه

سوال های مرتبط

مامان کایا👶 مامان کایا👶 ۱ سالگی
مامان ❤️ الینا ❤️ مامان ❤️ الینا ❤️ ۱۷ ماهگی
عزیزان دل
دیشب با شوهرم دعوامون شد البته از این دعواها خیلی پیش میاد بعد شوهرم لیوان چای را زد به دیوار لیوان نشکست ولی چای پاشید به همه خونه دخترم خواب بود به روی اونم زد
هرچی گفتم نکن بعداً پشیمان میشی می‌گفت تو منو عصبانی کردی و فلان
خلاصه نیم ساعت طول نکشید که پشیمان شد و شروع کرد به توجیه کردن کارش منم گفتم دگه باهات زندگی نمی کنم و طلاق می گیرم خیلی ترسیده بود
بعد منم خیلی گریه کردم تا ساعت سه و نیم شب همش گریه کردم هرکاری که از اول ازدواج تا الان به حقم کرده بود رو به روش کشیدم

تمام بحث مون سر این بود که اصلا خیالش نیست زن داره یا نه همش جدا می خوابد و گاهی کلا میره رو مبل می خوابد بعدش میگه خسته بودم و...
هربار که این موضوع رو یاد کنم دعوا می کنه و سرش می کوبه به دیوار لیوان می شکنه و از این کارا
در جریان نه ماه بارداری اصلاً با من همبستری نداشت بهانه میکرد که نی نی اذیت میشه.
بعدش تا چهار ماه بعد زایمان می‌گفت خودت اذیت میشی
الان میگه دخترم بیدار میشه
اگه شما جای من بودین چی کار می کردین ؟
من که کلاً افسردگی گرفتم از یک طرف بچه داری و غریبی از طرف دیگر این بی توجهی همسرم .
ناگفته‌ نماند من رابطه خیلی دوست دارم و این همش بهانه می آورد میگم برو دکتر نمیره.
منم به شدت عصبی شدم و گاهی خیلی حالم بد میشه به حدی که می خوام به خودم یا دخترم آسیب برسانم
حالا شما مشوره بدید چی کار کنم واقعا خستم همش درگیرم هیچی خوشحالم نمیکنه اخلاقم خیلی بد شده بیشتر وقتم با گریه سپری می کنم.
😭
اگه دوست داشتین کلا داستان زندگی مو بنویسم اینجا.