سوال های مرتبط

مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۱ ماهگی
پارت3
#زایمان_طبیعی
بچه ها ببخشید من دیشب تا صب بیدار بودم بخاطر همین ادامه پارت ها طول کشید ک براتون بنویسم و بزارم
خب جونم براتون بگه که کم کم ساعت ۲شد و من هر لحظه دردام بیشتر میشد
دیگه بهم میگفتن کم کم زور بزن منم با هر انقباض ناخوداگاه زور میزدم و با هر زور کلی خون ازم میرفت
ینی دقیقا خودم حس میکردم بدنم از داخل پاره میشه و خون میریخت رو پاهام
خلاصه همینطور ک دستگاه ان اس تی هم بهم وصل بود هم اونو گرفته بودم با با یه دست دیگه با هر دست ماماهارو چنگ مینداختم
اوناهم درکم کردن خیلی و چیزی نمیگفتن
ماما شیفت مجدد اومد معاینه کرد و بهم گفت ک تقریبا رسیدم ب ده سانت و وسایل زایمان رو بیارن
من دیگه خوشحال شدم بودم چون بالخره دردا تموم میشه و قرار روی ماه دختر قشنگمو ببینم
تو اون لحظات انقد درد میکشید‌واقعا همچیو فراموش کرده بودم فقط دلم میخواست این انقباض ها تموم بشه
تقریبا ساعت ۳بود ک کلی پرستر و ماما ریختن تو اتاق و گفتن دستتو بگیر زیر پاهات و زور بزن چون سر بچه اومده بود‌تو واژن
من دیگه انقد بی جون بودم حتی نمیتونستم پاهامو بکشم بالا
فقط التماس میکردم ک زود‌تموم بشه
واقعا الان از فکر کردن به اون لحظات حس بدی میگیرم
چون تصورشم دردناکه برام
خلاصه سوزن بی حسی زدن و و قیچی کردن بدنمو حتی سوند وصل کردم سه کیسه پر شد
و دونفر اومدن بالای شکمم با دست محکم ب شکمم فشار میدادن هر چقد‌دستشونو کشیدم گریه کردم اونا ول نمیکردن
انگار میخاستن عذابم بدن درحالی که برا خودم بودن چون سر بچه تو واژن بود و ممکن بود خفه بشه
منم از درد کل موهامو میکندم و جیغ میزدم
شوهرم ک پشت درد زایشگاه بود میگف صدام تا تو حیاط میرفته انقد ک درد میکشیدم