۴ پاسخ

عزیزم این چه حرفیه؟ مگه عمدا به خودت غصه میدادی؟ چرا فکر میکنی همه تو بارداری خوشحال بودن و جشن میگرفتن؟
خیلیا هستن که به شدت افسرده میشن تو بارداری
خود من به شدت حال روحیم بهم ریخته بود، به شدت دچار مشکلات مالی شده بودیم، جوری که واقعا خرید کوچکترین چیزا برای بچم، هم برام سخت بود

اصلا اصلا بابت همچین چیزایی خودتو سرزنش نکن، قرار نیست همه آدما مثه هم باشن، که اگه اینطوری باشه اونوقت عجیبه

وای چقد حرفای دل من بود😔😔من حتی سه ماهم بود به سقطم فکر میکردم
انقد که شوهر و مادرشوهرم عذابم میدادن
میگفتم خدایا رو چه حسابی این بچرو به من دادی ، با این همه مصیبت من این بچرو میخوام چیکار 😥

اینجوری نگو، هممون روزای بد و تلخ داشتیم
من خودمم خیلی شبا توو بارداری با گریه میخوابیدم چندبار انقد از عصبانیت حالم بد شد و رفتم زیر سرم ولی خب چه میشه کرد بخاطر اینا هم بخوایم عذاب وجدان داشته باشیم که دیگه باید خودمونو بکشیم

چرا ناراحت بودی🥺

سوال های مرتبط

مامان آواز مامان آواز ۲ سالگی
مامان علیرضا🌻🧡 مامان علیرضا🌻🧡 ۲ سالگی
از همون زمانی که به یه شناخت از خودم رسیدم عاشق ازدواج و تشکیل خانواده بودم عاشق بوی نوزاد عاشق دست و پاهای کوچولوشون زمانی که تازه ازدواج کرده بودم و هنوز قصد بارداری نداشتم
اگه جایی نوزاد یا بچه بامزه ای میدیدم با ذوق نگاش میکردم و اشک تو چشمام جمع میشد که نکنه من این حسو تجربه نکنم تو دوماهی که اقدام بودم و نمیشد سخت ترین روزهای زندگیم بود هر روزم پر از استرس و دلشوره خدا خیلی دوسم داشت که علیرضا رو زود بهم داد
اومدن علیرضا تو زندگیم مثل ی معجزه بود علیرضا با بودنش خیلی چیزارو بهم داد خیلی چیزارو یادم داد
تو این دوسالی که کنارمه ی آدم دیگه شدم یکی که واقعا از خودش راضیه خودشو دوست داره
علیرضا بهترین خوب ترین هدیه خدا به من بود
امروز مبینم همه روز مادرو تبریک میگن ازشون تشکر میکنن
من میخوام از کوچولوم تشکر کنم که با اومدنش دنیا رو بهم داد ممنونم علیرضا تا دنیا دنیاست جونمم بخاطر میدم 💋♥️
دعا میکنم تمام کسایی که آرزو ی کوچولو تو زندگیشون رو دارن مادرشدن رو تجربه کنن 🌻🤎
مامان آواز مامان آواز ۲ سالگی
تاپیک دوم: صحبت‌های روانشناس
روانشناس گفت: از دو سالگی به بعد بحث فرزندپروری خیلی جدی‌تر میشه. اینکه من مدام در حال بازی با آواز باشم، اصلا درست نیست؛ چون دارم اونو یه بچه وابسته بار میارم. بچه‌ای که بدون حضور مادر حتی نمی‌تونه بازی کنه، در حالی که یک کودک دو ساله "باید" بازی کردن به تنهایی رو بلد باشه. بهم گفت اگر از الان این وابستگی رو کنترل نکنم، آواز همینجور عادت میکنه و روز به روز وابسته‌تر میشه. که خب این مساله در دوران تحصیل واقعا دردسرساز میشه و اصلا به نفع بچه نیست.
در کنار موضوع وابستگی و عدم استقلال بچه، که خب مسائل بسیار مهمی هستند، این نکته هم هست که تا کی میخوام فقط یک مادر باشم و مدام در حال رفع نیازهای بچه؟ من به عنوان یک انسان حق زندگی دارم، و باید یه تایمی رو برای خودم داشته باشم.
حرف‌های روانشناس برای من یک تلنگر بود. چون هیچوقت فکر نمی‌کردم وقت‌گذرونی و بازی بیش از حد با آواز، ایرادی داشته باشه. به نظر من ایرادش فقط این بود که وقتی برای خودم نداشتم و خب قبول کرده بودم که باید با این مساله کنار بیام. ولی هیچوقت فکر نمی‌کردم این کار به ضرر بچه‌ام باشه. تازه کلی به خودم افتخار می‌کردم که مادر خوبی هستم و همه وقتم رو دارم میذارم برای بازی با بچه‌ام !!!

خب حالا چکار کنیم؟ تاپیک بعد میگم.