۱۱ پاسخ

درکت میکنم بخدامامادرام کم میاریم

‌من دیونه شدم ازدست بچه ها

عزیزمممممم

ماشااالله سه سالشون دیگ خواهر
اخه اون طفل معصوم ها هم گناه دارن
چ میفهمن اخع چ کاری خوب چ کاری بده
اونا در مورد همه چی کنجکاون

واقعا بعضی وقتا ادم‌ رد‌ میده‌ من پسرمو اگه بزنمم‌ ازکمرش میزنم ازصورت‌ دلم نمیاد پریروز‌ کله کمدشو‌ خالی کرد‌ به هوای‌ بازی آورده ریخته‌ جلومن‌ مامان‌ بازی کن‌ چندبار هی گفتم مامان جان اینابرای تو من نینی‌ نیستم که قبول نکرد دیگه انقدنق زدوگفت بازی کن‌ یدونه‌ زدمش

وای منم تاالان فقط جمع کردم دوباره الان باید جاروبکشم توان ندارم کم خونی شدید دارم

بیرون ک نمیشه رفت
خب دیوونه میشن

میفهمم خسته بودی
کم اورده بودی
تازه تمیزکرده بودی
ولی اگ میخاستیم خونه مون همیشه تمیزباشه ک اصلا بچه نمیوردیم

بعدم مگ تاچن سال اینجوری ان اینم ۷سال بعد عاقل میشن اصلانزدیک مانمیان

ازخودت وخونت فراری شون نکن
زمستونه هوا الوده س

چیکارکنن

حالا فکن من یه دستم سوخته دست تنها با دوتا بچه چی میکشم

ولشون کن توی اون لحظه است که سه شماره بشمروخودت رو کنترل کن بخدا اوناهم جمع میشن بچه ها هم شیطنتشون تمومی نداره فقط تویی که خودتو تامرزسکته بردی. هرکی هم بیاد میدونه خونه با بچه همینه زیاد سخت نگیر

منم ازساعت ۴اسیرم ازدست این بچه تا الان بنده خداروزدم

سوال های مرتبط

مامان جوجه هام 🐥🐣 مامان جوجه هام 🐥🐣 هفته بیست‌وهفتم بارداری
کسایی که دلش رو ندارن نبینن یه خواب عجیب دیدم ⛔️خیلی میترسم .کسایی که تعبیر خواب بلدن یا اگر کسی رو میشناسین بلده تروخدا معرفی کنین حالم خیلی بده لطفا ببینین تاپیک رو : من بعد از اذان صبح خوابم برد . خواب دیدم تو یه خونه که طبقه پنجم یا ششم بود دخترم از الان یکم بزرگ تر بود و یه پسر هم داشتم بودم و دخترم رو دیدم که من هواسم نبود و از بالکن پرت شد پایین برف میومد و شب بود رفتم جلو دیدم جنازشو . دور از جونش ‌. یکم گذشت و باورم نمیشد فقط میگفتم یا حسین نه نکن من میمیرم . رفتم بالا سرش مرده بود خودمو میزدم و گریه میکردم دو سه روز گذشت و مراسم ختم بود و دخترم رو با کفن آورده بودن بغل گرفته بودم و لالایی میخوندم و گریه میکردم (همچنان توی خواب گیر کرده بودم ) اومده بودم تو پذیرایی و همچنان میگفتم من میمیرم از این داغ . چند نفری هم دور خونه نشسته بودن یهو دیدم یه موجود مهیب ترسناک بالا سر دخترم بود یچیز بین زن و مرد خیلی بزرگ هیکل و ترسناک روح دخترم در بدنش ول بود و من میدیدم. همه ی آدم های اطرافم محو شدن دویدم طرف اون موجود التماس کردم نبر نبرش . اومده بود روحش رو ببره . یهو حمله کرد بهم و چسبوند با یه دست منو به دیوار . گفت تو کی هستی که دخالت میکنی . گفتم منو ببر ترو. به خدا از دخترم بگذر من میمیرم بدون اون (ادامه اش و تو بخش پاسخ ها میزارم ) یا تاپیک بعدی بخدا دارم خلاصه میگم
مامان دلیل زندگیم مامان دلیل زندگیم ۳ سالگی