۳ پاسخ

باید بگم منم شاغل بودم از روزمرگی و کارهای تکراری بیزار بودم صبر کردم پسرم بزرگتر بشه حتما برم سر کار نه بخاطر پولش بخاطر استقلال و هویتی که بهم میده حس مفید بودن اما همسرم خیلی مخالفه موندم چه کنم

دقیقا منم با اینکه از دوماهگی دخترم پاره وقت برگشتم سرکار ولی خیلی دلم برای خود قدیمم تنگ میشه.خیلی خیلی دخترم برام عزیزه ولی حس میکنم با مادر شدن به شخص خودم خیلی ظلم شده و تحت فشارم

منم شاغل بودم،فعال و ورزشکار.البته برای من دومی است‌الان دخترم دو سال و نیم هست.دارم به کار فکر می کنم اما تو شهر غریب بدون خانواده،خیلی خیلی سخته.الانم دچار افسردگی شدم چون هفته به هفته بیرون نمیرم.

سوال های مرتبط

مامان حلماجون👩‍🍼 مامان حلماجون👩‍🍼 ۳ سالگی
#مسائل_جنسی_کودکان..پسر بچه ای را می شناختم که در مهد راه می رفت و می زد زیر اندام تناسلی بچه های دیگه و اسم کوچکش را می گفت! یک روز با پدر این بچه صحبت کردم، بسیار پدر با شخصیت و محترم اما خیلی امروزی و باز فکر می کردند و گفتند که در خانواده ی ما اصلاً این مسائل مهم نیست، همه این کار را می کنند این بچه همین طور که راه میره عموش هم میزنه! پدربزرگش هم می زنه! من هم می زنم و همه ی ما راحتیم 😳😄 و اصلاً من با بچم صحبت کردم و اسم واقعی آن را بهش گفتم و براش توضیح دادم که این جا دوتا استفاده داره یکی برای جیش کردنه و دومی را هم خودت بعداً یاد می گیری!

خلاصه این پدر کلی از خودش تعریف کرد و این که کلی به بچه اطلاعات داده بود؛ بعد از این که حرف هایشان تمام شد بهشون گفتم می دونی با پسرت چی کار کردی؟ پسر شما هیکل درشتی داره و سال دیگه هم میره مدرسه! تو مدرسه که میره از خودش بزرگتر هم هستند بعد میره به اون ها هم همین حرکات را می کنه و همین حرف ها را می زنه که می دونی این دوتا استفاده داره! استفاده ی دومش را می دونی؟ طبیعتاً هم کلاسی ها و هم سن های خودش نمی دونن اما میره سراغ چهارمی یا پنجمی که شما استفاده ی دوم این رو می دونین حالا یکی از این ها میگه آره می دونم بیا بریم تو دستشویی بهت نشون بدم ....

بعد شما می آیید ناراحت که پسرم مورد آزار جنسی قرار گرفته! و اون جا است که باید بدانی خودت بذرش را کاشتی، با اطلاعات بی موقعی که به پسرت دادی. اطلاعات بی موقع و توضیح های زیادی در ذهن بچه ها بذر می کارد مواظب باشید که بذر اشتباهی در ذهن بچه هایتان نکارید. (ادامه دارد...
مامان دلوین مامان دلوین ۲ سالگی
سلام شب بخیر مامانهای مهربون خدا قوت🌹
امروز دلوین جان برای اولین بار تولد دعوت شد یک تجربه ی جدید برای خودش بود و یک چالش وتجربه برای من😮‍💨دلوین جان مدتی برای بازی به یک خانه ی بازی میبرم چون ما غریب هستیم وکسی رو تو این شهر نداریم هم از محیط خونه خارج میشه هم با آدمهای جدید معاشرت می‌کنه و خودم هم گاهی یک وقتی برای خودم دارم خلاصه امروز تولد پسر مجموعه بود و دلوین جان هم از چندروز پیش دعوت شده بود منم براش به زبون خودش چطوری که متوجه بشه گفته بودم تولد چجوریه نباید چه کارهایی بکنه یا نکنه کادو هم براش تهیه کردم (سعی کردم قیمت کادو مناسب باشه)عصر رفتیم تولد همه چیز خوب پیش رفت خیلی هم خوش گذشت تا یک دفعه یک نفراون وسط تصمیم گرفت کادوهارو باز کنه (چرا واقعا جایی که چندتا بچه ۲تا۳ونیم سال هستن باید کادو باز بشه) همه ی کادوها باز شد و دلوین هم دست میزد و خیلی بی‌تفاوت بود تا یک دفعه یک کادو باز شد یک دایناسور سبز بود بعد اون وسط مادر بچه آیی که کادو رو آورده بود نمی‌دونم از کجاش یکی مثل اون درآورد و گفت این حباب ساز و اینجور کار می‌کنه و شروع کرد دکمه اون وسیله رو زدن و از دهنش حباب میزد بیرون😳🤔🙄همه ی بچه ها شروع به گریه کردن که بده منم بزنم منم میخوام ودلوین هم شامل میشد خلاصه به دلوین گفتم گریه نکنه چون اگر گریه کنه کلا خریدش کنسله و از اون مادر نمونه پرسیدم از کجا خریده و به سمت مغازه آیی که اون داشت رفتیم و برای دلوین هم خریدم چون نمی‌خواستم از اولین تولد خاطره بدی داشته باشه ولی اینم بگم از اون خانم خیلی حرصم گرفت حالا شما بودید چکار می‌کردید میزاشتید بچه گریه کنه ؟؟ اگر تجربه ی مشابه دارید خوشحال میشم باهم شریک بشیم🥰🥰🥰
مامان نی نی ها مامان نی نی ها ۲ سالگی
سلام دوستان شبتون بخیر بیاین یکم درد و دل کنیم
واقعا خیلی از دست خودم شاکی هستم چون وقتی گذاشتم رو مرور می‌کنم می‌بینم که من چقدر بچه بودم چقدر نفهم بودم روی واقعی بعضی از طرافیانم رو ندیدم دقیقاً همونایی که فکر می‌کردم فرشتن خود شیطان
بودن از همون روزی که عروسی کردم از جاری‌هام نگو با من لج افتاده بوده که من فکر می‌کردم بهترین و صمیمی‌ترین جاریمه همون روزای اول
اومدن خونم نگاه کنن یه قرمز شدن یه بنفش با دخترش اومده بود
شروع کردن به ایراد گرفتن از جهیزیه من از حسودیشون خودش ۵۰ سالشه
یه وسیله نو نداره جهیزیه من تک بود پدر و مادر منم مثل بقیه پدرو مادرا برام کم نذاشته بودن بعدش نگو همش می‌رفته از من به مادر شوهرم بد می‌گفته که اینا رو هم من بعداً فهمیدم که خدا جای حق نشسته جوابش رو خیلی بد داد بد جوری دلش رو سوزوند ولی بازم به این کاراشون
ادامه میدن همسایه‌هام خیلی بهم حسودی می‌کنن از فامیلای دور هم بگم با اینکه زندگی آنچنانی ندارم و مثل بقیه یه زندگی عادی
ولی نمیدونم چرا ما رو هدف قرار دادن تو هر فرصتی میخوان
ما رو خراب کنن دیگه نمیخوام ساکت بشینم
میخوام حسابشون رو برسم ولی نمیدونم چجوری