باید دخترتو قانع میکردی که فردا برا بابا تولد میگیریم
اخر شبم رو اعصاب شوهرت راه نمیرفتی
حرکت شوهرتم خوب نبوده
الهی بچه بخاطر تولد اون گریه میکرده🥺ولی خب ۷سالم کنم نیست باید میفهموندی ک موقعیت نبوده و ی روز دیگ میگیرین و اینکه نمیدونم او شرایط شما باشم چیکار میکنم ولی میگم پدر دعوا کرد مادر دخالت نکنه مادر دعوا کرد پدر دخالت نکنه ولی خب ادم تا تو موقعتی نباشه درک نمیکنی
عزیزم درکت میکنم خودمزن هستم اونم تو بارداری
حالا یکچیزمیگم دیشب بشه عبرت
تو نباید انقد اختیار بدی که بگی آره چون بابات بد خاب میشه تو نباید شیر بخوری
الویت بچه باید رازی بشه گلم
فدای سرت که دیر میشه .بچه گشنه میخابونی اون بهانه شیر آورد باید میدادی تا ساکت شه
دفعه دیگه این کار نکن
گفت دیر میشه
بگو هیچچیز مهم از بچه نیست
فردا رو مدرسه اش تاثیر میزاره
اونباباش اگه عاقل باشه تز دلش در میاره
مگه بی وجدان باشه
چرا فکر نمی کنی مقصر این حال همسرم من داشتم جمع می کردم که اون حرف زد از همچین پدری بیزار باشی که بخاطر اینکه ی کیک بچه شو لگد بزنه بمیره بهتره
همون طوری که ما زن ها دوره پریود کم حوصله میشیم و طاقتمون کم میشه مرد ها هم این تغییر هورمونی رو تجربه میکنن با این تفاوت که اونا خونریزی ندارن. این حجم از عصبانیت شوهرتون شاید بخاطر عصبانیت از جای دیگه بوده ، شاید خسوگی زیاد و... کار همسرتون اصلا درست نبوده که بچه رو زده.
کار شما به عنوان مادر هم درست نبوده چون مدیریت نداشتید ، وگرنه یک لیوان شیر گرم کردن در حد ۵ دقیقه طول نمیکشه، ما زن ها به خودمون حق ناراحتی میدیم به مردها نه.
بچتون گناه داشته چون بچه وقتی ذوق یچیز رو داره و اون چیز یا کار براورده نشه حس خیلی بدی میگیره و برعکس ادم های بزرگ که میتونن خشمشون یا ناراحتیشون پنهان کنن، بچه نمیتونه و بروز میده، پدر و مادر هستن که باید مدیریت کنن همچی رو
متاسفانه این کار رو شما دو نفر نکردین و کار رو بدتر کردین و یک خاطره بد ساختید..
بنظرم بجای کش دادن قضیه با دخترتون حرف بزنید و بگید بابا تو رو خیلی دوست داره و عاشق تو هست، دیشب از جایی ناراحت بود دست خودش نبود یکم بدخلقی کرد (نه اینکه بگید تو شدی براش مایه شر چون پدرش صرفا تو عصبانیت یک حرفی زده ،نذارید بچه از پدرش متنفر بشه ).
به همسرتون پیام بدین بگید من با بچه صحبت کردن متقاعدش کردم تو عصبانی بودی و حرف اینطوری زدی، امروز یک کیک بخر بیار از دلش در بیار چون اون ذوق تولد تو رو داره .
یا بگید از سرکار که اومدی سه نفری بریم کیک بخریم و بغلش کن بگو چقدر دوسش داری
با لحن خوب همچی رو بگید توی پیام
این حرفش هیچ وقت دیگه یادم نمیره دخترم متاسفانه خیلی دل نازکه اونم با باباش قهر
کلی ناراحتم کلی دلم گرفته 💔
تو خوابم داشتم گریه می کردم بیدارم کرده بود گفت پاشو داری گریه می کنی تو خواب ببین چقدر دلم شکسته بود که از چشمم تو خواب اشک می اومد خودم نمی فهمیدم
تو جدییی داری میگی
بووووس چییییی
مردی که هنوز بلد نیس با بچه هفت ساله چ رفتاری کنه واااااای خیلی ناراحت شدم
شما باید کلا پیش دخترت شب میخوابیدی
و به اون شوهرت حتی حرفم نمیزدی
خب چه بیچاره کیک میخواسته میرفتی سوپر مارکت یه چندتا چیز خوردنی براش میخریدی
اصلا چرا بهش گفتی تولد باباشه وقتی موعد تولد شد کیک بگیر بزار تو یخچال بعد بگو
بچه ها قدرت صبر کردن ندارن
این لحضه همیشه یادش میمونه که باباش زدتش امروز ببرش بیرون بگو به سلیقه خودت هرچی دوس داره براش بگیر
دلم گرفته خیلی با هر قطره اشکم دیشب بچه ام خودش به شکمم می کوبید دخترم دیشب اشک هام همش پاک می کرد می گفت مامان تو گریه نکن می گفتم دلم برای جفتمون می سوزه هیچکس نداریم 💔تو شدی مایه شر براش منم با این وضعیت ام می خواد بزنه بخواب هیچی نگو ایشالا بخوابیم صبح دیگه بیدار نشیم تا از دست ما راحت بشه خودش باش اون موقع برای ذره ای از وجودت دلش تنگ بشه نباشی هزار بار به خودش لعنت بفرسته
به جای اینکه خوشحال باشه که دخترتون ذوق تولدش رو داره کتکش میزنه یعنی چی منم خودم اگه سردخترم دادبزنم همسرم اصلا اجازه نمیده میگه این دختره از گل نازگتر بهش نمیگه و..
ولی بارداری حساس شدی اتفاق خاصی نیفتاده حالا.امروز باباش کیک میگی ه دخترم فراموش میکنه بچه ها زود فراموش میکنن.چرا باید آرزوی مرگ بچه رو بکنی اخه
ناراحت نشو عزیزم اما ی مادر مشخص میکنه پدر بچه و دیگران باهاش چطور رفتار کنن ،،،وقتی بچه منتظر تولد بوده باید هر کاری هم داشتی کیک میخریدی میزاشتی یخچال میگفتی برگشتنی بابا رو سوپرایز میکنیم و میگفتی برای باباش نقاشی بکشه بچه ها این کارها رو دوس دارن ،،وقتی مغازه برگشت بسته بود باید زود براش شیر گرم میکردی نمیگفتی فردا ،،،و بهش میگفتی فردا باهم میریم کیک میخریم، ،شوهرت دست خودش نبوده مردها کم طاقت هستن
بگو برا تولد تو دوست داشت کیک بگیره عذاب وجدان بهش بده.باهاشم فردا سر سنگین باش
منم بهش محل نمی دادم صبح داشت میرفت سرکار فقط گفتم خداحافظ بهش سر سنگین بلند نشدم بوسش کنم دلم برای خودم دخترم سوخت کلی دیشب دعا کردم بمیریم که از شر گریه های دخترم راحت بشه شنیدن این که به بچم بگه الهی بمیرم که از شرت راحت بشم خیلی سخت بود برام شر بود نمی اوردی فقط من که نمی خواستم شر بود چرا دوباره خواستی من که گفتم بچه نمی خوام 🥲
انگار حیوون شوهرت چرا با لگد بزنه اصلا
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.