۱۲ پاسخ

آره واقعا خدا بهمون توفیق فرزندپروری بده ان شاءالله ♥️

اره واقعا همه باید تلاش کنن فقط بدنیا اوردنش مهم نیست تربیتش خیلی مهمه

واقعا درست میگی عزیزم امیدوارم بتونیم نسلی تربیت کنیم که خیلییی از نسل خودمون آگاه تر و بهتر باشن

بچه های حالا خیلی به پدر مادرا درس میدن واقعا تربیت ماهم مهمه ها ولی اونا نسل ۵م ۶م خودشون هستن از ماها باهوش ترن مسلما ناخوداگاه بهترم تربیت میشن

چقدر حرفت قشنگ بود عزیزم🥺♥️

واقعا عالی گفتی
و اگه همه تلاشمون این باشه چقد دنیاهامون و خانواده های قشنگ تری داریم😍❤️

چه تاپیک قشنگی بود....
به روح زلال و عمق ادراک و اندیشه ت
افتخار میکنم🌱

لایک فراوان

من خیلی زود گریم میگیره قبل بارداریم همین بودم ولی الان شورش در اومده همش میگم چطور میتونم کاری کنم پسرم مثل خودم نشه اصلا ادم قوی نیستم

اهوم من حتی براش قلک میزارم یا پول تو کارتم باشه سکه میخرم برای ایندش میزارمکنار بلاخره به دردش میخوره

🤣😂 باش چشم

دختر منم الان دکترا گرفته تو شکمم

سوال های مرتبط

مامان آقا ماهان👼🏻🩵 مامان آقا ماهان👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
سلام به 8 ماهگی🤰🏻
خداروشکر میکنم که تو لحظه به لحظه بارداریم حضورش و کنار خودم و پسرم حس کردم🥲
۸ ماهه که یه کوچولوی دوست داشتنی داره تو وجودم رشد میکنه و من هنوزم باورم نشده که قراره مامان یه پسر کوچولوی تپلیه ناز بشم🥹
از خدا میخوام با تمام ترسی که از درد و زایمان دارم زودتر این روزای آخرم بگذره و من پسرم و بغل بگیرم😍🥺
نمیدونم چیه این حس و عشق مادرانه،که حاضری از همه ی سختی ها و پستی ها و بلندی ها بگذری که فقط بچت و صحیح و سالم بغل بگیری🥲
خدایا به حق این روز و شبای عزیز دامن همه ی چشم انتظارا رو سبز کن💚
خدایا نگاهت رو از ما مامانای باردار و نینی هامون برندار و همیشه حافظمون باش تا این مسیر سخت اما شیرین و پشت سر بذاریم🥲

برای تو مینویسم وصله ی جونم،پاره ی تنم،همه ی وجودم…
این روزا بیشتر از همیشه بیقرار دیدنت،بغل کردنت،بوییدنت و بوسیدنتم😍
دلم میخاد هرچی زودتر این هفته های آخرم بگذره و دل به دلدار برسه🥲

کمتر از ۶۰ روز دیگه میبینمت ماهان مامان🤰🏻❤️
مامان علیسان👼🏻💙🫀 مامان علیسان👼🏻💙🫀 هفته سی‌وپنجم بارداری
---

برای علیسانِ عزیزم
از مامان… به تو، قلبم.

سلام پسر قشنگم…
وقتی این نامه رو می‌خونی، شاید بزرگ شده باشی، شاید هنوز بچه‌ای… ولی بدون که این کلمات از دلی میان که از همون لحظه‌ای که فهمید توی وجودش داری رشد می‌کنی، عاشقت شد.

من و بابات همیشه دلمون می‌خواست اسمت "علی" داشته باشه… یه نشونه از بزرگی، از مهر، از ایمان.
و وقتی اسم علیسان رو شنیدم، یه چیزی تو دلم لرزید—یه حس نور، شکوه، نرمی و قدرت با هم.
همون لحظه فهمیدم این اسم برای توئه… چون تو، همون نوری هستی که توی تاریک‌ترین روزای من تابیدی.

علیسان جان…
هنوز ندیدمت، ولی هربار که اسمتو می‌گم، لبخند می‌زنم.
هروقت توی دلم تکون می‌خوری، حس می‌کنم داری جوابم رو می‌دی…
یه جور خاص، یه جوری که انگار خودت می‌دونی من چقدر عاشقتم.

من قول نمی‌دم همیشه همه‌چیو بلد باشم، یا هیچ‌وقت خسته نشم…
ولی یه چیز رو با همه‌ی وجودم قول می‌دم:
که همیشه، تا آخرین نفس، پناهت باشم…
صدات، لبخندت، اشک‌هات، همه‌شون برای من ارزشمندن، چون تویی… علیسان من.

وقتی این نامه رو می‌خونی، یه لحظه چشم‌هاتو ببند…
و بدون که من، مامانت، از روزای قبل تولدت، با قلبی پر از عشق، داشتم بهت فکر می‌کردم.

دوستت دارم، همیشه و تا ابد❤️❤️
مامان ""