سلام سال پیش دقیق 9دی بود رفتم سونو و گفت همه چی نرماله و بند ناف هم از دور گردن بچه باز شده در کمال ناباوری یهو دقیقا تو همین ساعت ها خونریزی افتادم و یا استرس تمام رفتم بیمارستان و بستری شدم چقدر استرس کشیدم و چقدر تو اون روزا مامان قشنگم بهم امید میداد و آرومم میکرد چقدر خوب بود اون روزا دوروز بستری شدم و نهایتا یازدهم زایمان کردم و امسال سعی داشتم یه تولد خانوادگی کوچیک برا دخترم بگیرم وکلی نقشه داشتم در کمال ناباوری دیدم خدا نقشه های دیگه ای برامون کشیده و مامان قشنگمو دوباره بهم هدیه داده خدایا شکرت برای وجود دخترم شکرت بخاطر برگردون مامانم خدایا همه مریضا رو شفا بده مادر منم بین بقیه دوستان ازتون خواهش میکنم دعا کنید برا مامانم تا زودتر مرخص بشه و بیاد تا یه جشن واقعی بگیریم خدایا شکرت خیلی دوست دارم
ممنون میشم برای شفای مادرم آیت الکرسی یا حداقل صلوات بفرستید براش 🫀🙏

۶ پاسخ

الهی که همیشه سلامت باشه و دلتون شاد خداسلامتی بده

الهی شکر

ای جانم
بخاطر نوه خوشگلشون هم که شده زودتر خوب میشن و برمیگردن
🪻🪻🪻🪻

ایشالا همیشه سلامت باشند صلوات فرستادم

انشالله خدا همه مامان هارو برای بچه هاشون نگه داره ،مامان ماهم با اونا نگه داره
و رحمت کنه همه مادرهای که به رحمت خدا رفتن و خیر و دعاهاشون پشت بچه هاشون باشه
و مادر شمارو هم برات نگه داره و سلامتیش بهش برگردونه
اللهی آمین یا رب العالمین

عزیزززم.پسر منم ۱۱ دی بدنیا اومده.کدوم بیمارستان بودی؟

مقالات مرتبط

علت دیر افتادن بند ناف نوزاد
علت دیر افتادن بند ناف نوزاد و روش‌های تسریع در افتادن بند...
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
کتاب خواندن برای کودک از بارداری
کتاب خواندن برای کودک از بارداری
خرید تب سنج کودک
تب سنج نوزاد چی بخرم؟ +دقیق ترین و بهترین تب سنج برای نوزا...

سوال های مرتبط

مامان اقا امیر علی🧿 مامان اقا امیر علی🧿 ۱۲ ماهگی
پارسال مثل امروز چقدر استرس داشتم که خدایا امروز زایمان میکنم یا فردا و رفتم سونو بهم گفت باید سزارین بشی و از موعودت گذشته با تمام استرس دکتر نبود و مطب بسته بود و دم در مطب وایستاده بودیم و در به در دنبال شماره دکتر و رفتیم بیمارستان گفت باید فردا بیاد از بیمارستان سنو بگیره و رفتم خونه خواهرم و فرداش که مثل فردا باشه رفتم بیمارستان و صبح ساعت ۹ و خورده عمل شدم وای خدا اون چه روزی بود و خدایا شکرت یه سال گذشت و درسته خیلی سختی داشت و درد ولی کنار تو و یه خنده تو تموم مشکلات و سختی هارو از بین می‌برد خدایا شکرت
تولدت پیشاپیش مبارک دلبر کوچولو مامان
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان امیرحسین وتودلی مامان امیرحسین وتودلی ۱۶ ماهگی
مامان ها یادتونه گفتم باردارم دیروز رفتم سونو گرافی و در کمال ناباوری متوجه شدم 3ماهمه با اینکه پریود هم میشدم .خیلی حال عجیبیه
مشاهده ۲۱ پاسخ دیگر
مامان تیام و تیرداد❤❤ مامان تیام و تیرداد❤❤ ۱۴ ماهگی
روزی هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم برای وجود عزیزانم
خدایا شکرت یک سال گذشت با تمام سختی ها و خوبی هاش
خدایا ممنونم به خاطر این دو فرشته مهربونم امروز تولد گل پسرم بود امیدوارم تولد ۱۲۰ سالگیت رو جشن بگیری پسر نازم خدایا خیلی دوست دارم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان مهرسام مامان مهرسام ۱۳ ماهگی
خدایا شکرت بابت هدیه قشنگی که لایق دونستی بهم دادی پسرم تو تمام
دار ندار منی تو شدی روحم شدی قلبم دیروز وقتی دیدم اولین قدمت هات که بدون کمکی چند قدم برداشتی چنان ذوق کردم خوشحال شدم بهترین هدیه تولدم بهم دادی خدایا خودت سلامتی بهش بده که هیچ وقت زمین نخوره خدایا شکرت ۱۰/۱۲/۱۴۰۳
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان چشم دریایی🌊🍭 مامان چشم دریایی🌊🍭 ۱۵ ماهگی
دخترم چند وقته یاد گرفته میاد بوسم میکنه 🥺
دوس دارم براش بمیرم 😭
خدااااااایااااااااا بی نهایت شُکرت
عزیزه مامانی هیچکی رو اندازه تو دوست ندارم😭😭😭
تو قلبمی تو جوونمی تو تمام زندگیمی
بخدا که با بودنت همه چی دارم🥺
خدااااااایا شکرت
خدایا بهم توان بده براش بهترین مادر باشم...
مشاهده ۱۹ پاسخ دیگر
مامان ماهلین 👧🏻🍼 مامان ماهلین 👧🏻🍼 ۱۵ ماهگی
پارسال ده دی روز مادر بود من شبش رفتم بیمارستان بستری شدم ودیگه نیومدم خونه تا ده روز بعدش زایمان کردم و سه روز بعد زایمان مرخص شدم بخاطر دیابتم سه ماه بیمارستان بستری میشدم و انسولین میزدم زمان چقدر زود میگذره....حالا ده روز دیگه تولد دخترمه و میشه ی سالش🥹🥹خیلی روزای سختی رو گذروندم هرشبه بیمارستان برام اندازه یه سال می‌گذشت هردوساعت تست قند میگرفتن و آنقدر ازم خون میگرفتن دستمام کبود بود دیگ رگی پیدا نبود... دردای انسولین....یه بار یادمه روزای آخر انسولین بهم چند واحد بیشتر زدن و قندم شده بود 47دکتر گفته بود می‌رفتی کما خطره خیلی روزای سخت و دردناکی بود شبا تو بیمارستان گریه میکردم ک دلم برا خونمون تنگ شده من از بچگی خیلی لوس بودم تا چیزی میگفتن میزدم زیر گریه الآنم همینم اما دخترم باعث شد پوست کلفت بشم یه جورایی ب خودم افتخار میکنم ک میتونم تنهایی کاراشو کنم و بهش برسم خدایا شکرت الهی همه بچها عاقبت ب خیر بشن 🥲🥲🥹🥹🥹🩷🤍
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان روژمان مامان روژمان ۱۴ ماهگی
سلام مامانای عزیز،پارسال تاریخ11/1،،،،۴۰هفته و۳روز بارداریم بویه هفته بود باید یه روز درمیون میرفتم بیمارستان،ازصبح درد و خون داشتم،ظهر که رفتم بیمارستان،گفتن ۲سانت باز شدی،برگرد خونه،دوش بگیر و ورزش کن تا شب،شلم که خوردم رفتم دوش گرفتم درام بیشتر شده بود،ولی میگفتم بزار بیشتر بشه بعد میرم بیمارستان،ساعت ۱۰ شب بود دوباره رفتم بیمارستان،نوار قلب بچه م نامنظم بود،۳سانت باز شده بودم،سرم بهم وصل کردن، بعدفرستادنم بخش زایمان،اونجام معاینه م کردن دوباره یه سرم دیگه بهم وصل کردن و گفتن آبمیوه شیرین بخور،خرما بخور نزار گشنه بمونی، بعد بستریم کردن،دوباره سرم زدن بهم،ای خدا چقد درد کشیدم،فقط خدا پیغمبر و صدا میزدم و ازشون کمک میخواستم،مامان بابامو صدا میزدم،،بعداز کلی در کشیدن بلاخره،روز ۲بهمن(۲ریبندان)ساعت ۴:۳۰صبح پسر خوشکلم،فرشته کوچولو بدنیا اومد،اون لحظه فقط میگفتم خدایا شکرت،هزارو هزار بار خدایا شکرت بخدا فرشته ای که بهم دادی،از وقتی فهمیدم پسره اسم روژمان و براش انتخاب کردم،شناسنامه ش اومده بود،که داداشم گفت ،درستش این بود که یا میزاشتی کومار یا پیشوا چون تو ۲ ریبندان دنیا اومده،منم گفتم میگفتی دلتو نمیشکوندم،،،،
تولدت پسر قشنگم با اومدن دنیام زیباتر شد بهترین هدیه ی خدا،،،۲ ریبندانیشت بومان را اوه تر کرد،۲ی ریبندان له گه لی کورد پیروز بیت
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان گندم مامان گندم هفته سی‌ام بارداری
خدایا درد میدی درمون هم بده آمین ،همش با استرس این روزا میگذره ینی رو دور سرفه میفته دیگه بند نمیشه.حالا بدو برو آب بیار شیر بده بزن پشتش تو سینش..من ک حالم از خودم بهم میخوره دوست دارم بمیرم خدایا صبر بده و قدرت
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
خدایا میشه یروزی ببینم پسرم میدوئه بهم بگه مامان ...خدا این لذتو از من نگیر
نفری یه صلوات بفرستید برا سلامتی پسرم ..ک سرپا بشه
مشاهده ۱۳ پاسخ دیگر
مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
دختر قشنگم سال پیش این موقع از استرس و شوق زیاد برا دیدنت نتونستم بخوابم تا صبح
پنچ صبح بیدار شدیم و راهی بیمارستان شدیم
هوا هم همینقدر سرد و برفی بود
تو از دل سرما اومدی و به خونمون گرما دادی
دختر قشنگم
دلیل زنده بودنم
نکات که میکنم دل قنچ میره برات
یکسال گذشت و چقدر دل نشین بود این روزا
وقتی بغلم گذاشتنت چقدر آروم شدم
سر زایمان فقط استرس داشتم هیچ حرفی تو ذهنم نبود وقتی صورتتو دیدم فقط گفتم خداروشکر
خداروشکر بخاطر بودنت
امید دلمی دخترم🥹
بزرگ شدی برام میخندی
چشمک میزنی قربونت برم که چشاتو باهم محکم میبندی ومن دلم قنچ می‌ره برات
دست میزنی
می‌رقصی
بوس می‌کنی
برا دلخوشی ما هرچی که بلدی رو تند تند انجام میدی
دورت بگردم هر چی از حس خوبم برات بگم کمه
همه کسمی
دورت بگردم
تولدت مبارک من باشه
با تولد تو منم دوباره متولد شدم ❤️
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان شاهان مامان شاهان ۱۴ ماهگی
امروز تولد قند عسل من چقد این یکسال زود گذشت جلو چشم ذره ذره بزرگ شده ولی من اصلا نمیدونم یادم نمیاد چجوری اخه اونقد شیرین بود من پارسال دقیقا همین موقع ۳۷هفته۴روز بستری شدم برا زایمان طبیعی ولی اصلا یبارم ناشکری نکردم فقط گفتم یا فاطمه زهرا به همه چشم انتظارا هم این لحظه رو نصیب کن و ساعت۱۱:۲۰دقیقه شاهانم اومد گذاشتن بغلم اصلا حس عجیبی بود که نمیدونستم چیکار کنم فقط نگاش میکردم گریه میکردم خدایا هزاران مرتبه شکرت بابت وجودش تو خونمون
بماند به یادگار از تولد یکسالگی شاه شاهانم🫀🫀🥺تولد مبارک قب مامان
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان عشق کوچولو❤ مامان عشق کوچولو❤ ۱۵ ماهگی
فردا نه پس فردا تولد دخترمه چقدر زود گذشت خدایا دعای من اینه برای دخترم
که همیشه موفق و سر بلند و سلامت باشه خدا تا اونجایی که بهمون توان بده عمر بده در حقش کوتاهی نمیکنیم از وقتی که مادر شدم فهمیدم که بیشتر از جون خودم دوستش دارم حاضرم جونمو بدم براش مادر بودن خیلی حس عجیبیه
خداروشکر میکنم برای داشتنت دخترم عمرم دردت بجونم
از خدا ممنونم که تورو بهم داد معنی زندگی رو فهمیدم 🙏❤
خدا بچه های شمام حفظ کنه 🙏
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان پریناز 🍓 مامان پریناز 🍓 ۱۲ ماهگی
خدایا شکرت دخترم دیگه خودش بلند میشه و راه می‌ره 😍🥹🫀
۱۴۰۴/۰۱/۲۳
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان هانا مامان هانا ۱۶ ماهگی
سلام مامانای عزیز خسته نباشید
طبق تاپیک های قبلیم در مورد مریض شدن هانا امروز دوباره بردمش دکتر معاینه کرد گلوش رو دید گفت خیلی زیاد گلو و ریه ش عفونت داره و حالت مزمن پیدا کرده و باید بستری بشه...اما چون تب نداره میتونم با داروی تزریقی دو نوبت و ِموکسی کلاو عفونت رو کنترل کنیم...منم که تمام تنم داشت میلرزید بازم اسم بستری رو شنیدم گفتم همین کار بهتره...بچم براش تو مطب آمپول زدن فردا هم یک نوبت دیگه داره...امیدوارم دیگه بهتر بشه و خوب بشه هیچی ازش نمونده از بس این مدت دارو خورد و مریض بود واکسن یک سالگیش هم هنوز نزدم...خلاصه که دعا کنید برای دخترم انرژی مثبت بفرستید تا خوب بشه زودتر...خدایا هیچ بچه ای تو هیچ کجای جهان مریض نباشه...آمین
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان سادات مامان سادات ۱۲ ماهگی
یادش بخیر
پارسال این موقع نی نی هنوز تو شکمم بود و هر روز فکر میکردم دردا قراره بیان سراغم
تا میومدم گهواره میدیدم یکی دردش گرفته و زایمان کرده
یادش بخیر اون استرسا
یادش بخیر اون منتظر بودنا
افطاری دعوت میشدم با اون شکم گنده پامیشدم میرفتم و چقدر خوشحال بودم
همش دعا دعا میکردم که فروردین زایمان کنم تا بچم ۴۰۳ ای بشه
همش بچه خودشو سفت میکرد جمع میشد یه گوشه و من فکر میکردم الانه که کیسم پاره بشه
کلا یاداوری تک تک اون روزا برام شیرینه
خداروشکر شکر که گذشت و الان این دخمل کوچولوی شیرین کنارم خوابیده ....
خدایا شکرت
مشاهده ۱ پاسخ دیگر